۱- در مورد پرسش دوستمان آقاي نوري (نکته و پرسش، ۲۵ آبان ۱۳۸۷) در مورد چگونگي «تميز شدن دو دستِ [دوست] آلوده با يكديگر» در تمثيل پيامبر اكرم(ص):
الف) از باب مقدمه، ميشود خيلي مختصر و كلي گفت كه آن دو دست آلوده در جهانْ منفرد و جداافتاده نيستند كه بگوييم آلوده و آلوده چگونه تميزي زادند؟ بلكه تعامل آنها با يكديگر، عالم پيرامونشان و خداوند نيز هست و در نتيجه، قوانين اين تعامل مثلاً ايجاد اصطكاك و درگيري (سازندهي) ميان دو دست باعث برطرف شدن آلودگي از آنها ميشود و يا آب هست و دو دست آلوده كه در حضور آب يكديگر را تميز ميكنند.
ب) هنگامي كه وضعيت و شرايط ما در دوستي و رابطه از ما چيزي طلب ميكند كه قبلاً آن را نيازمودهايم يا توانش را نداشتهايم، گزينشي صحيح ميتواند باعث تولد چيزي تازه در درون ما شود كه پيشتر نبودهايم؛ دو نفر كه پيشتر عشق را تجربه نكردهاند چگونه عاشق ميشوند؟ و يا آن كس كه پيشتر فرزندي نداشته است چگونه مادر ميشود؟ شگفتا!
آري «درد است که آدمی را رهبر است در هر کاری که هست. […] تا مريم را درد زِه [=زاییدن] پيدا نشد، قصد آن درختِ بخت نکرد که «فَاَجَاءَهَا الْمَخَاضُ اِلی جِذْعِ النَّخْلَةِ» او را آن درد به درخت آورد و درختِ خشک ميوهدار شد. تن همچون مريم است و هر يکی عيسی داريم. اگر ما را درد پيدا شود عيسای ما بزايد و اگر درد نباشد عيسی هم از آن راه نهانی که آمد باز به اصل خود پيوندد، الّا ما محروم مانيم و ازو بیبهره.» (فیه ما فیه، مولانا جلال الدین محمد)
گويي هر شدني حاصل تعاملي است ميان انسان، خداوند و عالم، و اينكه تعامل خوب است يا بد، تعاليدهنده است يا نه، آلودهكننده است يا خير، بستگي به چيزهايي دارد همچون موضوع و محور تعامل – در اينجا دوستي – ، هدف تعامل و نيت آدمها، روش و ابزار انتخابشده براي تعامل، صفات خداوند و قواعد عالمي كه تعامل در آن رخ ميدهد.
تصور كنيد كه دانشآموزي با نيتي خوب (مثلاً فهميدن و آموختن آنچه كه سبب رهايي و تعالي است) از استادش پرسشي ميكند كه استاد نيز پاسخش را نميداند. در اينجا ظاهراً (و از جهتي) هر دو آغشته به آلودگي جهلاند، ولي با توجه به نيت، آرايش و روشي كه در تعامل انتخاب ميكنند هر دو ميتوانند بياموزند، پاكيزه شوند و رشد كنند و همانطور كه پيشتر هم اشاره كردم، تأثيرگذارندگان در تعامل تنها اين دو نفر نيستند. همچنين آلودگيهايي كه با چنين تعاملي زايل ميشود بيش از آلودگي آن جهل و چيزهايي كه به دست ميآيد، بسيار بيش از پاسخ پرسش مستقيم دانشآموز است.
مثال ديگر همين تعاملي است كه ما از طريق اين پايگاه (سايت) در آن وارد شدهايم يا ميتوانيم وارد شويم؛ و تعامل فقط گفتگو نيست. اينكه ما چه هدفي و چه روشي براي تعامل انتخاب ميكنيم تعيين ميكند كه به چه ميوههايي خواهيم رسيد.
«از گفتن و نوشتن چه خيزد؟ بلي سود بسيار بيني از آن، اما راه از رفتن برسد.» (از نامههاي عينالقضات همداني)
پ) بد نيست از وجهي ديگر نيز به مسأله نگاه كنيم؛ سنتي و ادعايي در جامعهي ما هست كه ميگويد: «كسي كه آلوده است نميتواند به پاكيزه شدن ديگري ياري رساند» و يا «كسي حق دارد دعوت به نيكي كند كه خودش عامل به همان نيكي باشد و كسي حق دارد از بدي نهي كند كه خود از آن پرهيز نمايد.»
بدون شك عامل بودن به نيكي و پرهيز از بدي در فرايند اصلاح بسيار مؤثر است و بيترديد رعايت اخلاق در عمل، يكي از عناصر مهم دعوت و اصلاح است. اما به نظر ميرسد كه بسياري از اوقات دقيقاً همان رعايت اخلاق ايجاب ميكند كه هرچند عامل مطلق به نيكي نيستيم به آن دعوت كنيم و هرچند پرهيزكنندهي هميشگي از بدياي نيستيم از آن نهي نماييم*. بهتر است در مثالي قضيه را بيشتر روشن كنيم:
فرض كنيد شما دوستي داريد كه در حال مكالمهي تلفني با خانوادهاش دروغ ميگويد. اگر شما خودتان نيز گاهي دروغ ميگوييد آيا اخلاقاً بايد او را از دروغگويي به خانوادهاش نهي كنيد يا نه؟ به نظر ميرسد كه اگر او را از دروغگويي نهي نكنيد در اين موقعيت نيز كار غلط و غيراخلاقي ديگري انجام دادهايد و نيز فرصتي براي انجام عملي نيك و كمك به اصلاح رابطهي دوستتان و خانوادهاش را از دست دادهايد. و يا:
فرض كنيد كه شما در دادگاهي به عنوان متهم يا شاكي حاضريد و قاضي در آنجا مرتكب بيعدالتي فاحش و آشكار ميشود يا دروغي آشكار ميگويد و يا آشكارا قوانين قضايي و حقوقي را ناديده ميگيرد. آيا شما اگر خودتان گاهي در زندگي مرتكب بيعدالتي ميشويد يا گاهي دروغ ميگوييد يا گاهي قانونشكني ميكنيد، نبايد به قاضي و دادگاه اعتراضي كنيد؟
با اندكي تأمل ميتوان ملاحظه نمود كه ترغيب و عمل نمودن به آن ادعاي نادرست منجر به چه نتايج اجتماعي و سياسي فاجعهباري ميشود.
اين ادعا علاوه بر شرط عامل بودن، در شكل ديگرش، بر شرط عالم بودن، براي تأثيرگذاري مثبت و يا اصولاً براي احراز حق سخن گفتن، به گونهاي اشتباه تأكيد ميكند: «شما بايد از علم پزشكي كاملاً آگاه باشي تا بتواني بگويي اين پزشك، پزشك بدي است و بايد از علم اقتصاد كاملاً سررشته داشته باشي تا حق داشته باشي بگويي كه وضعيت اقتصادي ما بد است.»
اما علاوه بر ضرورت مراعات حقوق آدمها، كه خود مسألهاي اخلاقي است، و با بخشي از آن ادعاي پيشگفته تعارض دارد، ميتوان به آن ادعا چنين پاسخ داد كه كسي كه به اخلاق پايبند است در قضاوت نوعي و درجهاي از علم را ضروري ميداند، ولي نه آن علم و نه آن درجهي ادعايي را. به عنوان مثال اگر هر دارويي كه پزشكتان براي شما تجويز كرده است، دردتان را بيشتر كرده، چشمتان را كور كرده، به شما حالت خفگي داده و … ، آنگاه احتمالاً اين درد و اين علم براي قضاوت محقّانه و اخلاقي آن پزشك و «علم»اش كفايت ميكند!
بسياري از دردها و علمها براي آدم حجت است تا او صادقانه نشانهها (آيات) و نسبت آنها با خودش را جدي بگيرد و دست به فعلي اخلاقي بزند. به عبارتي ديگر تأثيرگذاري درست و عمل صحيح در شرايطي كه چيزهايي در درون يا برون ما نابجاست، به ياري همان تعامل پيشگفته، در بند ب، با شرايط و اسبابها و ملاكهايش تحقق پيدا ميكند.
به عنوان مثال، در برابر آدمهايي كه ميگويند اكثريتي از مردم حق اظهار نظر در مورد بسياري از حقايق و مسايل سرنوشتساز در زندگيشان را ندارند، چون قضاوت در چنين مواردي احتياج به تخصص دارد (و امروزه هم ظاهراً همهي مسايل و كارها تخصصي است!)، صرفاً نبايد پاسخ داد كه «نخير! همهي مردم حق اظهار نظر دارند»، بلكه بهتر است كه فضاها و شكلهايي از تعامل را معرفي كنيم و تحقق دهيم كه در اصلاح وضعيت، نتيجهي بهتري دهد.
فعلاً به همين ميزان اشاره قناعت ميكنم و در عوض توضيح بيشتر، بخشهايي از خطبهي غريب و درخشان ۲۱۶ نهجالبلاغه كه امام علي(ع) آن را در كارزار صفين خطاب به سپاهيانش ايراد فرموده، برايتان نقل ميكنم:
«كسي را حقي نيست جز اينكه بر او نيز حقي است، و بر او حقي نيست جز آنكه او را حقي بر ديگري است.[…]
از جمله حقهاي خدا بر بندگان آن است كه در حد توان خيرخواه يكديگر باشند، و در برپا داشتن حق ميان خود، به يكديگر ياري نمايند و هيچكس هرچند مقامش در حق بزرگ باشد و فضيلتش در دين بر ديگران پيشي داشته باشد، در اداي حقي كه خداوند بر عهدهي او نهاده بينياز از ياري ديگران نيست و هيچ انساني هرچند او را كوچك بدانند، و در ديدهها ناچيز باشد، كمتر از آن نيست كه ديگران را در اداي حق ياري رساند و يا [استحقاق آن را نداشته باشد كه] ديگران به ياري او برخيزند. […]
پس با من بدانگونه كه با گردنكشان سخن ميگويند، سخن مگوييد و آنچنان كه در پيشگاه حكام جبار خود را جمع و جور ميكنند، در حضور من نباشيد و با ظاهرآرايي و چاپلوسي و تملق با من رفتار نكنيد و شنيدن حق را بر من سنگين مپنداريد و گمان مبريد كه من خواهان آنم كه مرا بزرگ انگاريد؛ زيرا آنكس كه شنيدن يا عرضه داشتن عدالت به او برايش سنگين باشد، عمل به حق و عدالت برايش دشوارتر خواهد بود.
پس، از گفتن سخن حق يا رأيزني در عدالت خودداري نكنيد كه من خويشتن را آنچنان والا نميپندارم كه بري از خطا باشم و از آن در كارهايم ايمن نيستم، مگر آنكه خداوند مرا در كار نفس كفايت كند كه از من بر آن تواناتر است. همانا من و شما بندگان مملوك پروردگاريم كه جز او پروردگاري نيست.»
۲- به نظر ميرسد كه جمعهاي دوستانه پتانسيلهاي مثبت بسياري داشته باشند كه از اغلب آنها غافليم و بودنمان با يكديگر يا نيست يا اگر كه هست به حركتي خوب منجر نميشود.
پيشنهاد ميكنم كه بر مبناي تجارب خودمان، راهكارهايي (تا حد امكان مشخص و واضح) براي تحقق چنين پتانسيلهايي مطرح نماييم. به عنوان نمونه ميتوان به يك مهماني دوستانه توجه كرد؛ پيشنهادها هرچند به ظاهر خرد باشند – مانند تغيير در محيط مهماني، تغيير در غذاهايي كه مصرف ميكنيم، توجه و پرداختن به كودكان، مطرح كردن يك پرسش يا معما و تغيير دادن مسير بحثهاي بيفايده و يأسآور – يا هرچند كه براي محيطها يا افراد خاص طرح شده باشند، إنشاءالله، ميتوانند سودمند و مؤثر باشند.
اگر مختصراً توضيح داده شود كه علت انتخاب پيشنهاد مطرح شده چيست يا چه چيز را تغيير خواهد داد، طبيعتاً پيشنهاد قابلفهمتر و مفيدتر خواهد بود.
«همدیگر را نیکنیک میباید دیدن و از اوصاف بد و نیک که در هر آدمی مستعار است از آن گذشتن و در عین ذات او رفتن و نیکنیک دیدن که این اوصاف که مردم همدگر را بَر میدهند اوصاف اصلی ایشان نیست. شخصی گفت که: «من فلان مرد را نیک میشناسم و نشان او بدهم.» گفتند: «فرما.» گفت: «مُکاری** من بود. دو گاو سیاه داشت.» اکنون همچنین بر این مثال است. خلق گویند که فلان دوست را دیدیم و میشناسیم و هر نشان که دهند در حقیقت همچنان باشد که حکایت دو گاو سیاه داده باشد. آن نشانِ او نباشد و آن نشان به هیچ کاری نیاید» (فیه ما فیه، مولانا جلال الدین محمد).
به امید دیدار و خدا نگهدارتان.
——————————————————————
* همچنان كه بعضي نيز گفتهاند نهي از بدي توسط مرتكب بدي تنها در شرايطي نادرست است كه به اصطلاح «شرط تأثير» را زايل كند. به عنوان مثال شما نبايد در حالي كه سيگاري به لب داريد با خنده و تمسخر ديگري را از سيگار كشيدن نهي كنيد.
** کرایهدهندهی اسب و استر.