«انتخاب» امانتی عظیم و فرصتی مسئولیت آفرین است که سبب می شود « من و تو» در یک لحظه به اندازه ی دوری اوج تا قعر ، از هم فاصله بگیریم. میتوانیم قبل از پیدایش هر لحظه، چگونه بودنش را انتخاب کنیم یا حداقل چگونه بودنمان در قبال آن لحظه را ؛ یعنی «آزادی» ما در گرو انتخاب ماست.
با این همه ارج، غربت مفهوم انتخاب را در عصر بیتفاوتی و بیمسئولیتی به وضوح میتوان احساس کرد، چرا که «شور» از انتخاب هایمان رخت بر بسته است و به جایش «ترس»، «یأس»، و هر چه غیر «عشق» ، نشسته است.
«جماعت»ی به پیروی «اندیشهای» (که غالباً منشأ و منطق آن اندیشه برای بیشتر پیروان نامشخص است) شکل میگیرد و ما گاهی تنها برای اینکه ثابت کنیم «هستیم»، گاهی از ترس از دست دادن و گاهی از حرصِ به دست آوردن، همرنگ این جماعت می شویم و ناخواسته چیزهایی را «عادت» میکنیم و گاهی بدتر از آن، «قانون» میکنیم که بر پایهی هیچ حقیقتی نیست و این گونه سرد و بیشوق برخورد کردن با انتخاب، بد سرنوشتی برایمان رقم خواهد زد.
واقعیت این است که ما از روبهرو شدن با «حقیقت» و در نتیجه متفاوتشدن با « همه» میترسیم. ما به شدت تنهایی را باور کرده و از آن بیم داریم. راستی … خدای تنهاییمان کجاست؟
و اندکی از ما انتخاب را به راستی یک «امانت» میدانند و زندگی را لحظات پرشورِ انتخاب میبینند ؛ از این رو سپردن حق انتخاب خود به دیگران (حتی اگر این دیگران همه به جز خودشان باشند) را نفی حضور و اهانت به آزادی خود میدانند. اینان «بودن» را با همهی وجود احساس میکنند و حضورشان هم به سنگینی (البته نه از سوی هر کسی) احساس میشود ؛ اینان پیامبران زمان خود هستند: دارندگان «درد» ، جویندگان «حقیقت» ، پیام آوران «بیداری» و سعادتمندان واقعی.
گاه اهمیت یک انتخاب تا حد دگرگونی یک سرنوشت میشود. همانگونه که در عاشورا اینگونه شد. عاشورا سرشار است از لحظات اوجگیری و سقوط. در تاریخ عاشورا ندیدن فرصت بیداد میکند. همان طور که:
«کوفیان» مردمانی نامرد و دنیا پرستند که پیش از این نیز علی(ع) از دستشان به ستوه آمده و از خداوند خواسته بود تا او را از این جماعت بگیرد. اکنون همان مردم، فرزند علی(ع) را به سوی خود خواندهاند و از زیباییهایی میگویند که انتظار او را میکشد: «میوهها رسیده و باغستانها سرسبز شدهاند و چاهها پر آب»؛ و برای جنگیدن علیه ظلم اعلام آمادگی میکنند: «پیشاهنگاه سپاه مهیا گشتهاند، پس اگر آهنگ ما داری روانه شو». دریغ که اینان هیچگاه ظلمی را که حسین(ع) احساس میکرد و از آن میگفت (لااقل آن موقع که باید) نشناختند؛ به این ترتیب هجدههزار نفر از کوفیان از طریق مسلم با امام(ع) بیعت میکنند و یک جماعت به دنبال پیروی از اندیشهی یاری حسین(ع) شکل میگیرد. اما همین جماعت در عرض چندین ساعت با وعدهی« مال» و « جاه» و با «ترسانده» شدن از مرگ از سوی حکومت، پراکنده میشوند و شوقشان خاموش میشود و شمشیرهایشان بر علیه حسین(ع) (که خود حقیقت است) تیز میشود.
این حکایت همیشگی و سرنوشت قابل پیش بینی جماعتی است که انتخابش براساس شناخت نیست. حکومت خوب میداند که مردم نباید فرصتی و جرأتی و عشقی برای « شناخت» حقیقت داشته باشند؛ آنان خوب میدانند که نمیشود انسان حقیقت را بشناسد و بتواند «بی»آن زندگی کند و با وجود حقیقت دیگر دلیلی برای ماندن این حکومت که نابودکنندهی حق است باقی نخواهد ماند. پس مقدس مآبی میکند و تا میتواند ظاهرفریبی تا مردم خود را درگیر «پوسته»ها کنند و کم کم سطحینگری عادت میشود و جایی برای عمیق اندیشیدن و پرشور دیدن نمیماند. دیگر اینکه مردم را گرسنه نگه میدارد تا سرگرم دغدغهی زندهماندن شوند و «چرایی زیستن» را ازیاد ببرند؛ اکنون تازه «نان» سلاحی می شود در دستان حکومت تا در وقت نیازبا آن، انتخابهای مردم را بخرد. همچنین از خود چهرهای خشن میسازد و فضا را خفقانآور میکند تا اندیشهها، آزادی برخاستن نداشته باشند و اگر هم برخاستند، به یأس برخورد کنند. کوفیان سطحیاندیشند و گرسنه و ترسانده شده و در همهی اینها حکومت به نوعی مقصر است . و اما کوفیان قبل از اینکه هر کدام از اینها باشند « انسان»اند .انسانهایی که چه بخواهند و چه نخواهند میلی به عدالت دارند و از ظلم در رنجند و بیشک وضعیت موجود آن چیزی نیست که آنها میخواهند؛ تنها باید انتخاب کنند و کوفیان حقیقت را انتخاب نکردند؛ خوب انتخاب کردن رهایی میخواهد و اینان انگار به دنیا چسبیدهاند.
اما میتوان در بین این جماعت هم بود و مانند آنان نبود. باید حقیقت را که دیدی و گره خوردنش با چیزی در درونت را احساس کردی شهامت کنی و انتخابش کنی همانگونه که:
«حر» (طبق تصورهای رایج در جامعه) شخص حرامخوار و ظالم و از خدا بیخبری نیست، انسان مؤمنی است، قرآن میخواند و برای خاندان پیامبر هم احترام قائل است. از یکی از قبایل مشهور کوفه، جزء سران حکومتی و دارای ثروت و احترام فراوان در دستگاه حاکم است. حسین(ع) را سرکشی میداند که از دین امیرالمؤمنین، یزید، خارج شده است. پس به هدف آوردن او و سپاهیانش به نزد عبیدالله برای «مصالحه» به کاروان حسین (ع) میرسد و میکوشد با زور و ارعاب او را از رفتن به کوفه بازدارد. حسین(ع) با دیدن او نه میترسد و نه حتی احساس انزجار میکند … حسین(ع) در نگاه به لشگر دشمن، « انسان»هایی را میبیند که تازه از راه رسیده و تشنهاند. به حر و سپاهیانش و حتی اسبهایشان آب میدهد و این اولین جرقهای است که خاکستر حقیقت مدفون شده در زوایای روح حر را شعلهور میسازد و تردید از همین لحظه به جان حر میریزد. به امام اقتدا میکند و به نماز میایستد. امام، طی خطابهای از کوفیان و دورویی و نامردمیهایشان گله میکند، از اینکه به یاری خود دعوتش کردهاند و اینک نه فقط تنهایش گذاشتهاند، که در مقابلش صف کشیدهاند. حر که بیخبر از نامهها و دعوتهای پرشور کوفیان است از اینکه سرکردگی این آدمیان رذل و تنپرست و بی ثبات در انتخاب و بازیچهی هوس و در واقع « شبهآدم»، را بر عهده دارد و بازیچهی آنها در حکومت قرار گرفته از خود به تهوع می افتد.
حر همهی تلاش خود را میکند تا همه چیز بی سروصدا تمام شود و او، هم به دنیایش برسد و هم آلوده به بیحرمتی به پسر پیامبر(ص) نشود. آخرین تیر تهدیدهای دودلانهی حر، تهدید و ترساندن حسین(ع) از مرگ است و در مقابل بیان سنگین و عمیق و عاشقانهی امام(ع) که تا حد مرگ، حر را به بهت میبرد: «به سوی مرگ میروم که مرگ بر جوانمرد ننگ نیست زمانی که او انگیزهاش حق است، و میجنگد در حالی که مسلِم است … اگر زنده ماندم پشیمان نیستم، و اگر مردم، ملامت نمیشوم. برای تو خواری همان بس که بمانی به ننگ.»
مرگ تمام ابهتش به یکباره میشکند و تنها از آن بوی شوق میآید و جاودانگی.
حر انسانی حقیقتطلب است اما به حقیقت عمل نمیکند. شاید به دلیل تلخیهایی که یافتن و سپس پذیرفتن حقیقت از دور دارد و در مقابل آن سهلگیری دنیا به بیخبران و بخشندگیاش در مقابل به خوابزدگان «باز هم از دور». ترجیح میدهد به آنچه که از تعدد پیروانش به شکل یک حقیقت در آمده، عمل کند. اما با همه ی اینها او هنوز هم خلائی دارد و احساسِ نداشتنی عمیق؛ این احساس نیاز هر چه هست با بیدارگریهای امام(ع) گره میخورد و حر به یکباره هوشیار میشود؛ آنچنان که خود را «بین بهشت و جهنم مخیر» میبیند و رها میشود و راههای کج رفته را با یک انتخاب برمیگردد و «حر دنیا و آخرت» میشود.
در مقابل این روح آزاده، وجدان خفتهی ابنسعد است که با وجود همهی اشارهها و نشانهها وفریادهایی که از سوی حق میشنود بیداری را انتخاب نمیکند، چرا که به قول حسین(ع)، شکمش از حرام آکنده است و بر قلبش مهر زدهاند. او بدترین انتخاب همهی عمرش را با انتخاب حکومت ری و نپیوستن به سپاه حسین(ع) میکند و هر چه پیشتر میرود ، انتخاب سختتر میشود؛ تا جاییکه باید بین زنده ماندن خود و کشتن حسین یکی را انتخاب کند؛ چرا که اولی وسوسهی نفس است برای در رفاه بودن و دومی میل قویتر است به زنده ماندن و کسی که به وسوسههایش بها میدهد، بیشک برای زندهماندن هر بهایی میدهد، حتی اگر آن بها شمشیر کشیدن بر حقیقت باشد؛ قانون انتخاب این است که اگر در تردیدهایی کوچک به حق انتخاب نکنی ، سقوط خواهی کرد و جبران سقوطت در گرو انتخاب سخت تر بعدی است.
اگر همچنان حقیقتخواهی را در خود به بند کشی و خوب انتخاب کردن را به « بعد» موکول کنی، به جایی میرسی که ناگهان زیر پایت خالی میشود و در باتلاق وسوسههای دنیایی غرق خواهی شد. حر و ابن سعد هر دو به سمت غرق شدن میروند، اما حر دستی را که به سمتش دراز شده (و او همیشه میبیند)، در آخرین لحظات باور میکند و خود را نجات میدهد و ابنسعد گویی میپندارد در لجن غرق شدن، یک نوع متفاوت شدن است که کار هر کسی نیست. این هم نوعی از «مثل همه نبودن» است … !
این جا، اکنون، دنیا بینهایت پیچیده و پرجاذبه است. باید به جای سرگرم ساختن خود به این و آن (کس یا چیز) و یافتن بهانهای برای ناآگاهیها و بی مسئولیتیهایمان، بیندیشیم، گرهها را باز کنیم و حقیقت را روشن سازیم و انتخاب کنیم. باید چیزی پرجاذبهتر از دنیا پیدا کرد تا بتوان از این دنیا دل کند و این جز با روشن کردن حقیقت برای خود و البته انتخاب نجات انسانیت (به سهم خود) امکانپذیر نیست. انتخابهای برحق گاهی به دنبالش از دستدادنها و نرسیدنهای حسرتآور است. اما در همین نقطههاست که انسانیت صیقل میخورد و آدمی اوج میگیرد و فرصت جبران سنگینترین سقوطها را مییابد.
خدا حق است و تو با انتخاب حق، خدا را به خود خواندهای و او با تو عهد کرده و نشان داده که تنهایت نخواهد گذاشت. انتخابمان را در بین و یا (بدتر از آن) پشت انتخاب های دیگران پنهان نکنیم چراکه ما در مقابل تکتک انتخابهامان، فردفرد بازخواست خواهیم شد.
انتخاب هر آنچه که منجر به «مثل همه نبودن» میشود و تردید در آنچه مدتهاست رنگ حقیقت به خود گرفته، اضطراب را به همراه دارد؛ اما اگر اساس تردید، یافتن حقیقت باشد (که ما طبیعتاً خواستار آنیم) به رهایی میانجامد. رهایی یعنی آرامش در ناآرامی عشق؛ عاشقانه انتخاب کنیم، رها شویم.