متی حكایت می‌كرد: سه مرد از سرزمین سو با سه تن از كشور گا می‌جنگیدند. پس از نبردی طولانی دو تن از مردان سو كشته شدند و از جنگجویان گا یكی به‌سختی و دیگری كمی زخمی شده‌ بود. در چنین‌ وضعی تنها مرد زنده‌ی سو پا به فرار گذاشت. شكست سو قطعی به نظر می‌رسید. اما‌ فرار مرد سو به ناگهان همه چیز را تغییر داد. حریف او از كشور گا به تعقیبش شتافت، ولی تنها، چون یارانش زخمی بودند. حال جنگجوی سو این یك‌نفر را كه تنها بود كشت و بی‌درنگ به سراغ دو حریف زخمی رفت و بی‌زحمت آنها را هم از پای درآورد.
این رزمنده درك كرده‌بود كه فرار همیشه نشان شكست نیست بلكه ممكن است وسیله‌ی فتح هم باشد.
متی افزود كه جنگجوی سرزمین سو درك‌كرد كه دشمن از جنبه‌ای خاص ناهماهنگ است: هر سه‌ی آنها هنوز می‌توانستند بجنگند اما فقط یكی می‌توانست بدود. شاید بهتر بشود گفت كه هرچند نیروی جنگنده‌ی دشمن كامل بود ولی نیروی دونده‌ی آن یک‌سوم می‌شد. این شناخت جدایی آنها را ممكن می‌كرد.

(اندیشه های متی ، برتولت برشت)

(برشت در نمایشنامه هوراتیان و کوریاتیان شبیه این داستان را به زیبایی نشان میدهد.)