در جایی از داستان شازده کوچولو با یک خودپسند برخورد می‌کند. آنجا می‌خوانیم که: «خودپسند با فروتنی کلاهش را از سرش برداشت.»

ما در تشخیص چنین وضعیت‌های ناسازگاری (خودپسندی که با فروتنی رفتار می‌کند) چقدر با خود صادقیم؟ ممکن است بگوییم که تشخیص این وضعیت‌ها گاهی دشوار است، یعنی گاهی فضا آنچنان از دید ما غبار‌آلود جلوه می‌کند که نمی‌توانیم سازگاری را به راحتی تشخیص دهیم. فعلاً این موضوع را رد یا قبول نمی‌کنم، اما فکر می‌کنم در هر صورت لازم است راجع به بی‌صداقتی فکر کنیم، یعنی مواردی که تناقض‌های وضعیت برای ما روشن است اما بر حسب عادت آن‌ها را نادیده می‌گیریم یا اینکه بر اساس منافع ظاهری خود آن‌ها را توجیه می‌کنیم. به عبارت دیگر اگر ما، یا به قول شازده کوچولو، «آدم بزرگ ها!» با چیزی مشابه آنچه شازده کوچولو می‌بیند برخورد می‌کردیم، ممکن بود اصلا این ناسازگاری را نادیده بگیریم که خودپسندی و فروتنی با هم جمع نمی‌شوند! مثلاً تا حالا در تلویزیون کسانی را دیده‌اید که بعد از کلی تمجید و تحسین که از جانب مجری برنامه از آن‌ها می‌شود با لحنی خاص می‌گویند: «البته ما لایق این صحبت‌ها نیستیم، اما…» و بعد دوباره شروع به تعریف از خودشان می‌کنند؟!

به نظر می‌رسد بدبختی بزرگ ما این است که به واسطه‌ی آنچه می‌بینیم و می‌شنویم، از تبلیغات سیستم‌های مختلف گرفته تا آنچه که در جامعه به نام عرف مرسوم شده است، نسبت به این ناسازگاری‌ها منفعل و بی‌حس می‌شویم، و در نهایت به نظرمان این طبیعی خواهد رسید که کسی ادعای بخشندگی کند بی‌آنکه واقعاً گرهی از کار کسی باز کند، یا اینکه کسی ادعای دانشمندی کند ولی دانشش اصلاً به درد نیازهای فعلی ما نخورد.

البته باید بر آنچه پیش از این گفتم، دوباره تأکید کنم که این انفعال تنها به خاطر اثر جامعه نیست، بلکه گاهی به خاطر منافع ظاهریمان، ناسازگاری‌ها را نادیده می‌گیریم. مثلاً خود ما به دنبال مدرک دانشگاهی‌ای هستیم که واقعاً نیاز مهمی را هم رفع نمی‌کند، بنابراین از چنین دانشی و دانشمندانش تقدیر می‌کنیم! این نادیده گرفتن چیز کمی‌نیست و رفته رفته به ندیدن خود و دیگران به عنوان انسان خواهد انجامید.

اگر به یاد داشته باشید شازده کوچولو به خودپسند می‌گوید: «باشد، من از تو تعریف می‌کنم، اما این به چه درد تو می‌خورد؟» فکر می‌کنم این سؤال ساده می‌تواند ما را در فهم معنی درست وضعیت‌ها یاری کند. کسی که خود و دردهایش را بشناسد می‌تواند نقد وضعیت‌های به ظاهر پیچیده را آغاز کند و به تدریج راه درست را کشف کند. چنین کسی از خود می‌پرسد این شکل از درس خواندن، پول درآوردن، دوستی کردن، سرگرمی و … با دردهای من چه نسبتی دارد و من را به کجا می‌رساند؟ یا اینکه این ادعایی که در این کتاب آمده، یا کسی در تلویزیون مطرح می‌کند یا … با نیازهای من و دیگران چه می‌کند؟ نیازهایی مانند نیاز ما به یک کار مناسب، رابطه‌ی خوب با خانواده و دوستان، داشتن دانش کافی و محیط مناسب برای تربیت درست فرزندان، یا نیاز ما به داشتن یک جامعه‌ی خوب و همبسته که هر کس در پی برآوردن نیازهای دیگران هم باشد.