متی به لای-تو میگفت : «وقتی آتش روشن میکردی نگاهت کردم. اگر تو را نمیشناختم میبایست مکدر میشدم . قیافهات چنان بود که گویی کسی تو را مجبور به آتش افروختن کرده است، و چون فقط من اینجا بودم باید تصور کنم که این بهرهکش ظالم منم!» لای-تو گفت: «میخواستم اتاق را هرچه زودتر گرم کنم.» متی لبخند زد و گفت : «قصد تو را میدانم، اما شاید خودت ندانی: میخواستی خانه را به خاطر من، مهمانت، صفا دهی و این کار باید زودتر انجام شود تا زودتر به صحبتمان برسیم. آتش باید افروخته شود و آب باید جوش بیاید. هر کار برای کار دیگری انجام میشد. ولی هیچ یک از این کارها کامل نبود و چه چیزها که ممکن بود حین افروختن آتش به بیان آید. در هر عمل سنتی نهفته است و مهماننوازی چیز قشنگی است. گاه رفتار انسان، حین شعلهور شدن هیزم، زیباست . از این لحظه باید بهره گرفت چون باز نمیگردد. اگر قرار بود یک نقاش از آتش افروختن تو پردهای تهیه کند چیزی برای هنرنمایی نمییافت.»
(برگرفته از «اندیشههای متی»، نوشتهی برتولت برشت، ترجمهی بهرام حبیبی)