؟ آبان ۱۳۶۷
[…]
ساده است مشکل مینماید
هنگامیکه عشق در کار باشد چه کاری مشکل است؟! شاید هیجانانگیز باشد یا ترساننده یا کُشنده امّا مشکل…؟
آنگاه مشکل است که اشتباه است (در عمل فاعل و فعل را باید با هم در نظر داشت)
آیا… ؟ آری. مسیر بسیار طولانی است و بسیار کوتاه. چیست که بتواند من را از آن باز دارد؟
مرگ؟
آه بسیار از مرحله پرتی!
خود من؟
؟ آذر ۱۳۶۷
کسی دارد دور میشود برو! و آیا کسی دارد میآید؟ نمیخواهد بیایی. لازم نکرده. باید بروم.
[…]
من باید قدم در راه بگذارم تا او … قبول دارم و باز هم به خود میگویم که با تکیه بر باتلاق نمیتوان از آن رهایی یافت. دوباره آغاز میکنم. فکر میکنم که شناخت من برای رفتن این راه (بدون کثافتکاری) نسبتاً کافی است و چه کسی میداند؟ شاید آگاهیها و تواناییهایی به فعلیت درآید که کار را سادهتر کند. گفتن این حرف شاید بیپروایی باشد امّا میگویم که نه عقل من را از آن باز میدارد و نه …
نه عزیزم شاید اکنون دیگر نگفتن آن بیپروایی باشد.
۲۱ اردیبهشت ۱۳۶۸
مواظب باش گاهی از جاهایی وارد میشود که فکرش را هم نمیکنی. و گاهی از جاهایی که میشناسیشان چنان چیزهایی وارد میشود که فکرش را هم نمیکنی.
۸ بهمن ۱۳۶۸
باید مواظب بود؛ هر شناخت جدید خطرناکترین چیز است اگر به آن عمل نشود؛ حیوانی خواهی شد که …