… در سیاره شازده کوچولو دانههای وحشتناکی وجود داشت که دانههای درخت بائوباب بود. خاک سیاره او پر بود از این دانهها.
بائوباب درختی است که اگر دیر دست به کار شوند، دیگر هیچوقت نمیشود از شرش خلاص شد. چون تمام سیاره را میگیرد و با ریشههایش سیاره را سوراخسوراخ میکند. اگر سیاره، سیاره کوچکی باشد، یا درختهای بائوباب تعدادشان زیاد باشد، سیاره را میترکانند.
یک روز شازده کوچولو به من گفت: «این دیگر یک برنامه انضباطی است. وقتی صبحها کار نظافت خودت تمام شد، باید به نظافت کردن سیاره بپردازی و تا بوتههای کوچک بائوباب را – که تا کوچکاند، خیلی شبیه بوته گل سرخاند دیدی، فوری آنها را ریشهکن کنی. این کار با اینکه خیلی کسلکننده است، خیلی هم سخت نیست.»
یک روز شازده کوچولو به من سفارش کرد که سعی کنم هرطور شده یک تصویر گویا از درختان بائوباب بکشم و این درخت را به بچههای سیاره خودم بشناسانم. همچنین گفت: «اگر بچهها بخواهند به سفر بروند، ممکن است شناختن بائوباب به دردشان بخورد. بعضی وقتها عیبی ندارد که آدم کاری را به بعد موکول کند. ولی اگر کار ریشهکن کردن بوتههای بائوباب را عقب بیندازد، مصیبتبار میشود. سیارهای بود که آدم تنبلی در آن زندگی میکرد. او برای ریشهکن کردن سه تا بوته بائوباب، هی امروز و فردا کرد و …»
من اصلا دوست ندارم مثل معلمهای اخلاق حرف بزنم، اما خطر درختهای بائوباب، خطر بزرگ و ناشناختهای است!
سر راه کسی که در چنان سیارهای گم بشود، آن چنان خطرهای بزرگی هست که میخواهم این بار از عقیده همیشگی خودم دست بردارم و بگویم:
« بچهها! خطر درختهای بائوباب را خطر کوچکی به حساب نیاورید! »
***
ماجرای شازده کوچولو و درختهای بائوباب داستانی مشابه را در دفتر دوم مثنوی تداعی میکند که شرح حال مردی را بازگو مینماید که بوتهی خاری را سر راه مردم کاشته بود که هر روز بزرگ و بزرگتر میشد و پیر و جوان از آن در رنج و عذاب بودند:
همچو آن شخص درشت خوش سخُن در میان ره نشاند او خاربُن
ره گذریانش ملامتگر شدند بس بگفتندش بکن آن را نکند
هر دمی آن خاربن افزون شدی پای خلق از زخم آن پر خون شدی
جامههای خلق بدریدی ز خار پای درویشان بخستی زار زار
حاکم با شنیدن ماجرای مرد به او دستور میدهد که خار را برکند ولی مرد امروز و فردا میکند :
چون به جد حاکم بدو گفت این بکَن گفت آری برکَنم روزیش من
مدتی فردا و فردا وعده داد شد درخت خار او محکم نهاد
عاقبت روزی حاکم از بدقولی مرد به تنگ آمده و او را به نزد خود میخواند و به او میگوید ای کسی که هر روز وعده فردا را میدهی بدان که تو در حال پیر شدن هستی و این درخت خار روز به روز بزرگتر و جوان تر میشود :
گفت روزی حاکمش ای وعده کژ پیش آ در کار ما واپس مغژ
تو که میگویی که فردا این بدان کی به هر روزی میآید زمان
آن درخت بَد جوانتر میشود وین کَنَنده پیر و مُضطر میشود
در اینجا مولانا خاربن را همچون هر یکی از خوهای بد ما دانسته و ما را به برکندن آنها از دل و جان تشویق میکند. خاربنی که نه تنها دیگران را آزرده میکند بلکه هر لحظه نیز زخمی به جان خود ما میزند که نمیتوان آن را به سادگی فراموش کرد :
خاربن دان هر یک خوی بدت بارها در پای خار آخر زدت
بارها از خوی خود خسته شدی حس نداری سخت بیحس آمدی
گر ز خسته گشتن دیگر کسان که ز خُلق زشت تو هست آن رسان
غافلی باری ز زخم خود نهای تو عذاب خویش و هر بیگانهای
یا تبر برگیر و مردانه بزن تو علیوار این درِ خیبر بکن
پس از آن مولانا راهی دیگر را پیش پای هریک از ما قرار میدهد که به وسیله آن می توان این خارها را ریشه کن کرد:
یا به گلبن وصل کن این خار را وصل کن با نار نور یار را
تا که نور او کشد نار تو را وصل او گلشن کند خار تو را
در اینجا چیزی بیش از تلاش فردی برای از بین بردن خصلتهای اخلاقی بد بیان شده است: همنشینی با کسی که خار را به گل تبدیل میکند. شاید همگی ما تجربه دوستی یا همنشینی با شخصی خاص را در زندگی داشتهایم که باعث تغییرات شگرفی در وجود ما شده است. مثلاً دوستی که کارهای نیک را به ما یادآوری میکند و در انجام آنها کمکمان میدهد، یا با رفتار و روش زندگی خود ما را متوجه میکند که در چه کار هستیم و چه هدفی را در زندگی دنبال میکنیم. گاهی نمیتوان به جزئیات گفت که حضور چنین همنشینی چطور باعث تبدیل خار وجود ما به گل میشود، اما میتوان دید که کوشش در راه بهبود روابط و دوستیهایمان چه بسا که مؤثرتر از تلاش در خلوت و تنهایی باشد. چنانکه در حدیثی از امام علی(ع) آمده است: « همنشینی با فرزانگان خردها را زنده میکند و جانها را شفا میبخشد.»
توجه به این موضوع هم مهم است که هر خصلت بد مانند درختهای بائوباب تنها حاصل فقط یک تصمیم یا یک انتخاب نیست. همانطور که خصلتهای خوب و کارهای نیک ما در زندگی به مرور و با انتخابهای پیدرپی شکل میگیرند، ما در مورد خصلتهای اخلاقی بد نیز به طور مکرر انتخاب میکنیم و تصمیم میگیریم که راه غلط را ادامه دهیم.
مثلا تصور کنید که هر یک از ما هنگام انتخاب رشته در دبیرستان با توجه به علاقه و هدفی که داریم رشتهای را انتخاب میکنیم و در طول سالهای دبیرستان آن را ادامه می دهیم. پس از آن سعی میکنیم با صرف وقت زیاد تسلط خوبی روی درسها پیدا کنیم و در کنکور رتبه مناسبی بدست آوریم و در رشته دانشگاهی مورد علاقه خود تحصیل کنیم. این ماجرا در دانشگاه و پس از آن ادامه تحصیل در مقاطع بالاتر، شغل، محل کار، محل زندگی و حتی ازدواج ما را به صورت مستقیم تحت تأثیر قرار میدهد، بیآنکه از پیش فکری اساسی در این مورد کرده باشیم.
در تمامی کارها و اتفاقات دیگر زندگی نیز سلسلهای از انتخابها و تصمیمات خوب و بد وجود دارد که هریک از آنها میتواند نتیجه حاصل را به شدت تغییر دهد. مثلا همگی ما لحظات کسالت باری را تجربه کردهایم که در آنها انگیزه و شوق چندانی برای انجام هیچ کاری در خود احساس نمیکنیم. در این مواقع انتخابهای بسیاری برای بیرون آمدن از این وضعیت وجود دارد. کسی ممکن است با خوابیدن از کسالت فرار کند یا ساعتها خود را با دیدن برنامههای غیرمفید تلویزیون سرگرم کند ولی مسلما انتخابهای بهتری نیز پیش روی چنین فردی وجود دارد. برای مثال هریک از ما میتوانیم به جای روشن کردن تلویزیون به سراغ دوستی برویم که با یکدیگر ارتباط خوبی داریم و همین کار میتواند شروع ارتباطی باشد که بسیاری از فعالیتهای خوب مثل ورزش، ایجاد گروههای دوستی، مطالعه گروهی و … بر پایه آن شکل بگیرد.
چیزی که به نظر اهمیت دارد این است که ما در هر لحظه با توجه به امکانات موجود در حال گرفتن بهترین تصمیم و انتخاب بهترین همنشین باشیم. شاید کسی که بتوان از او را از همه جهت بیعیب دانست در نزدیکان و اطرافیان هیچیک از ما یافت نشود ولی نباید همنشین نیکو را تنها چنین شخصی دانست. آنچه که اهمیت دارد بیعیبی کامل نیست، بلکه دغدغه و خواست دست پیدا کردن به خیر و نیکی است، و باید در جستجوی دوستانی بود که چنین دغدغهای دارند. هریک از ما با عیبها و آلودگیهای خود وارد دوستی میشود، ولی سنتی در عالم وجود دارد که طبق این گفته از پیامبر(ص) از طریق همین رابطه آلودگیهای دو نفر را پاک میکند: « حکایت مؤمن و برادرش حکایت دو کف دست است که هریک دیگری را تمیز میکند.» (1)
به علاوه، به یاد داشته باشیم که حتی قدم زدن در یک شب سرد زمستانی نیز میتواند با نشان دادن بیخانمانهایی که کنار خیابان شب را صبح میکنند مانند چنین دوستی ما را به حقیقت عالم و وظایفی که در آن داریم متذکر شود. درواقع نکته مهم این است که آیا ما با هر دوست خود یا وقایعی که در طول شب و روز میبینیم جدی روبرو میشویم یا خیر. در واقع این عدمجدیت و غفلت ما است که باعث میشود به جای دیدن کودک گرسنه و سرمازدهای که در کنار مادر خود کز کرده، غرق در تماشای ویترینهای پر زرق و برق مغازهها شویم و یا روزهای بسیار خود را با برنامههای تلویزیون سرگرم کنیم در حالی که خواهر یا برادر کوچکتر ما با انواع کابوسها و مشکلات در جامعه و مدرسه خود روبروست و سخت نیازمند یاری و دوستی از جانب ماست.
مطالب بسیاری در مورد این داستان میتوان گفت که در اینجا تنها برای باز کردن باب گفتگو سعی کردم به اختصار بعضی از آنها را بیان کنم. فکر میکنم هر نکته یا سؤالی میتواند برای ادامه بحث مفید باشد، بنابراین آن را از دوستانتان دریغ نکنید. امید که با همکاری یکدیگر بتوانیم نتیجه خوبی از این گفتگو به دست آوریم، إن شاء الله.
————————————————-
(1) برای مطالعه بیشتر درباره این حدیث و چگونگی به وجود آمدن پاکی از دو دست آلوده مراجعه کنید به مطلب در باب دگرگونی و تولد چیزها در همین سایت.