درتابستان ۱۹۳۰ در ایالت ایندیانای آمریکا، سه نوجوان سیاهپوست به «اتهام» قتل و تجاوز دستگیر شده و در انتظار برگزاری دادگاه بودند. در شب هفتم آگوست، دسته‌ای از مردم محل به زندان ریختند و آن سه نوجوان را از زندان بیرون کشیدند و دو نفر از ایشان را به طرز فجیعی به قتل رساندند. هیچ کس به خاطر این جنایت محاکمه نشد.

 


 

قوانین Jim Crow در ایالات متحده آمریکا به مجموعه‌ای از قوانین گفته می‌شد که مطابق آن، سیاهان هرچند قانوناً از حقوقی برابر با سفیدپوستان برخوردار بودند، اما بایست در اجتماع از سفید پوستان جدا باشند. «جدایی، در عین برابری»، بسیاری از عرصه‌ها از اتوبوس و سینما گرفته تا مدارس و ارتش را در بر می‌گرفت.
زمینه‌ی تاریخی این قوانین به دوران پس از برده داری آمریکا برمی‌گردد. سفیدپوستان ایالات جنوبی که در جنگ‌های داخلی قرن ۱۹ (بر سر برده داری) شکست خورده و از لغو برده‌داری خسارات زیادی دیده بودند، طی چند دهه‌ی پس از جنگ تلاش کردند سیاهان را که از بردگی آزاد شده بودند، از عرصه‌ی اجتماع و سیاست دور نگه دارند. یکی از روش‌های ایشان برای تضعیف حضور مدنی سیاهان قانونی بود که از افراد بی سوادی که نمی‌توانستند از روی قانون اساسی روخوانی کنند، یا توانایی پرداخت «مالیات رای دادن» را نداشتند، حق رای دادن را سلب می کرد. به این ترتیب تقریبا همه‌ی سیاهان از حق رای دادن محروم شدند و در سالیان بعد قدرت به سفید‌های پول‌دار باسوادی رسید که در رویای عصر برده‌داری و تسلط سفیدها بودند.
قوانین Jim Crow در چنین فضایی شکل گرفت.
این قوانین از سال۱۸۷۶ تا ۱۹۶۵ به اجرا در می‌آمدند. یکی از مهم‌ترین نشانه‌های زوال این قانون در سال ۱۹۵۴ آشکار شد، هنگامی که دیوان عالی آمریکا اعلام کرد جدایی فضاها و امکانات آموزشی «ذاتاً نابرابرانه» است و به همین دلیل با قانون اساسی ایالات متحده تناقض دارد.


 

به دنبال رای دیوان عالی آمریکا، در سال ۱۹۵۷ برای اولین بار در ایالت کارولینای شمالی به دانش‌آموزان سیاه‌پوست اجازه داده شد تا در مدارس سفیدپوستان ثبت نام کنند. دوروتی کانتس(Dorothy Counts) یکی از اولین دانش آموزان سیاه‌پوستی بود که وارد یک دبیرستان سفید شد.
در نخستین روز مدرسه دوروتی و پدرش با آزار و توهین دانش آموزان (با تحریک و تایید مدیر مدرسه) مواجه شدند؛ آن ها به سوی دوروتی سنگ و چیزهای دیگر پرتاب می کردند و روی او و در ظرف غذایش آب دهان می انداختند و سعی در بیرون انداختن او از مدرسه داشتند. در روزهای بعد تماس‌های تلفنی تهدیدآمیز و ادامه‌ی برخورد‌های فیزیکی، خانواده وی را به این نتیجه رساند که از تحصیل دوروتی در آن مدرسه صرف‌نظر کنند.

 


 

مارتین لوترکینگ روحانی مسیحی، فعال اجتماعی و رهبر مبارزات حقوق مدنی دهه‌ی ۵۰ و ۶۰ میلادی در آمریکا بود. در زمانه‌ای که نابرابری آشکار علیه سیاهان، اغلب به برخوردهای خشونت‌بار میان ایشان و سفیدپوستان برتری‌جو می‌انجامید، کینگ تحت تأثیر گاندی، روش مبارزه‌ی مدنی بدون خشونت را در پیش گرفت. این روش اندک اندک از جانب سیاهپوستان پذیرفته شد و کار به جایی رسید که در راهپیمایی معروف سال ۱۹۶۳ در واشنگتن، ۲۵۰هزار نفر شرکت کردند. در این بزرگترین راهپیمایی تاریخ پایتخت تا بدان روز، کینگ که سخنور قابلی بود سخنرانی پرشوری کرد که به نام «من رویایی دارم…» معروف است (تصوير بالا). به شهادت تاریخ، موفقیت این جنبش و این راهپیمایی تأثیر مستقیمی بر تصویب قانون حقوق مدنی در کنگره داشت.
کینگ نه تنها رهبر جنبش مدنی عاری از خشونت سیاهان برای به دست آوردن حقوق برابر بود، بلکه در عرصه‌های دیگر، همچون مبارزه علیه فقر و انتقاد از جنگ ویتنام نیز فعال بود.
او درباره‌ی سیاست‌های جنگ طلبانه‌ی ایالات متحده گفته است:
«امریکا امروزه بزرگترین پراکننده‌ی خشونت در دنیاست»، «ملتی که در عوض صرف پول برای رشد اجتماعی، هر سال پول بیشتری به مصارف نظامی می‌رساند، به سمت مرگ معنوی پیش می‌رود»…
کینگ حمایت آمریکا از ملاکان و سرمایه داران کشورهای آمریکای لاتین را محکوم می‌کرد و جایی گفته بود: «بهتر است آمریکا به حمایت از مردم پابرهنه‌ی جهان سوم بپردازد، نه این که انقلاب های مردمی ایشان را سرکوب کند.» (بد نیست به یاد آوریم که کودتای آمریکا علیه دولت مصدق در ۱۹۵۳ روی داد.)
او در ۱۹۶۸ – همان سالی که کشته شد – جنبشی به‌نام «جنبش مردم فقیر» به راه انداخت که هدفش کسب عدالت اقتصادی برای افراد محروم از همه‌ی نژادها بود. بنا بود جمعیت انبوهی از فقرا با در پیش گرفتن همان روش معروف مبارزه‌ی بدون خشونت، برای به دست آوردن حقوق خود تلاش کنند. اما این جنبش به دلیل عدم همراهی دیگر سازمان‌های حقوق مدنی به انجام نرسید.
کینگ می گفت:
«همدلی حقیقی [با مستمند] تنها انداختن سکه ای برای او نیست…عطوفت واقعی ما را به آن‌جا می‌رساند که بدانیم نظامی که گدا تولید می‌کند، نیازمند تغییر ساختار است.»
او در سال ۱۹۶۴، به خاطر تلاشش در راه احقاق حقوق سیاهان از راه «نافرمانی مدنی» و دیگر روش‌های غیر خشونت‌آمیز، جوان‌ترین برنده جایزه‌ی صلح نوبل شد (او متولد ۱۹۲۴ بود). علاوه بر این، او عناوین و افتخارت بسیار دیگری نیز کسب کرد، اما جایی در سال ۱۹۶۸ خواسته بود پس از مرگش از او با چنین عناوینی یاد نکنند، بلکه او را همچون کسی که تلاش کرد تا «گرسنگان را سیرکند، برهنگان را بپوشاند، درباره‌ی جنگ ویتنام منصف باشد، به انسانیت عشق ورزد و بدان خدمت کند» به یاد آورند.
او در همان سال هدف شلیک گلوله قرار گرفت و کشته شد.

 


 

میدان «تیان-آن-من» – پکن – ۱۹۸۸