شاگردی نزد بانکی، استاد ذن، رفت و گفت: «استاد، من خلقی مهار نشدنی دارم. چگونه میتوانم آن را چاره کنم؟»
بانکی پاسخ داد: «تو چیز بسیار عجیبی داری، بگذار ببینم چگونه است.»
شاگرد پاسخ داد: «الان نمیتوانم نشانت بدهم.»
بانکی پرسید: «کی میتوانی نشانم دهی؟»
شاگرد پاسخ داد: «ظهورش غیر منتظره است.»
بانکی نتیجهگیری کرد: «پس، این ماهیت واقعی تو نیست. اگر بود، در هر زمان میتوانستی آن را به من نشان دهی. وقتی به دنیا آمدی، با تو همراه نبود، و والدینت نیز آن را به تو ندادهاند. خوب دربارهاش فکر کن.»
(قصهای از مکتب ذن)
(قصههای صلح: قصههای عامیانه از سراسر دنیا، مارگارت رید مک دانلد، ترجمه شاهده سعیدی، نشر چشمه، 1384)