به قدری عصبانی بودند که تصمیم به نبرد گرفتند. خشم‌ها به قدری شدید بود که نمی‌توانستند صبر کنند، بلکه تصمیم گرفتند که جنگ باید فوراً و در همان لحظه درگیرد. روباه آنچه را خطا می‌دانست به گردن گورکن می‌انداخت. گورکن خود همه تقصیرها را از شیر کوهی می‌دانست.

خرگوش با هیجان پرید و موش‌کوهی و موش را صدا زد، و همچنین گوزن و خرس را، تا تیزترین تیرهایشان و سنگین‌ترین چماق‌هایشان ر ا بیاورند.

هنگامی که کایوت1 وارد شد، دو دسته تشکیل شده و جبهه‌های جنگ شکل گرفته بود، بوی نفرت و خونریزی قریب الوقوع فضا را سنگین کرده بود. او، کایوت، به تهدیدها و رجزخوانی‌ها گوش کرد. جلو رفت و میان دو گروه دشمن ایستاد و با متانت بسیار و صدایی بسیار آرام اعلام کرد: «نه، من نمی‌توانم اجازه دهم که این جنگ بزرگ به این زودی در گیرد. هیچ رقصی برای آمادگی جنگ اجرا نشده است. هیچ چپقی برای تطهیر دود نشده است. نه، خالق نمی‌خواهد که چنین جنگی حالا درگیرد.»

کسی از یک طرف دوید و کایوت را زد و کشت. بعضی می‌گویند که این خرس بود، ولی عجیب است کسی به خاطر نمی‌آورد که واقعاً کی بود. خرس این اتهام را رد کرد.

کایوت افتاد و مرده و بی‌حرکت همان‌جا روی زمین ماند و فریادهای جنگ دوباره بلند شد و فریادهای آزار دهنده خونخواهی دوباره فضا را پر کرد، که دوباره، از طرف دیگر خطوط حمله، کایوت در حالی که می‌رقصید و چماقی بزرگ را تکان می داد، پیش آمد. او  به سوی بدن مرده‌اش دوید و ضربه‌ای شدید بر آن فرود آورد  بعد برگشت و رو به حیوانات ایستاد و فریاد زد: «چه کسی این را کشت؟ چه کسی پیش از من به او حمله کرد؟ آیا آن شخص تطهیر شده بود؟ آیا به تأمل نشسته و به کودکان فکر کرده بود؟ آیا رقصیده بود تا مطمئن شود که چرخه زندگی ادامه دارد؟»

یکی داد زد: «بس است!» و به سوی کایوت رفت و او را زد و کشت. و باز هم بعدها هیچ‌کس به خاطر نیاورد که چه کسی یا چه چیزی ضربه مرگ‌آوری را که کایوت را برای بار دوم کشت، وارد آورد.

آنگاه از طرف چپ میدان جنگ، کایوت در حالی که چماقی بزرگ را تاب می‌داد، پیش دوید و بدن‌های مرده خود را آنقدر زد تا آز آن‌ها فقط دو توده مو و خون و استخوان شکسته و رباط‌های پیچ خورده ماند.

آنگاه کایوت بر سر اجساد خودش رقصید، رقص پیروزی، و مرگ آن ها را نتیجه خشم خود خواند. وای که چه رقصی! او به معنای واقعی رقصید.

تَشی2 گفت: «ببینم، چطور شد که این کسی که رقص پیروزی می‌کند، این‌ها را نکشته است؟ آیا حق اوست که این پیروزی را ادعا کند؟»

کایوت پرسید: «اگر من این دو را نکشته‌ام، پس چه کسی کشته است؟ پا پیش بگذارد و مدعی شود تا من او را نیز به قصد انتقام بکشم.»

وقتی کسی پا پیش نگذاشت، کایوت با اشاره به اجساد خودش گفت: «پس آشکار شد که این کشته‌ها از آن من است!»

گوزن شروع کرد به گفتن اینکه: «به نظر من…» که اسکانک3 حرفش را قطع کرد و شروع کرد به گفتن اینکه: «برای من کاملاً آشکار است…»

گورکن گفت: «یک دقیقه صبر کنید…»

کایوت به گورکن رو کرد و فریاد زد: «ها! تو متوجه نیستی که نمی‌توانید حتی یک لحظه صبر کنید، چه رسد به یک دقیقه؟»

و به این ترتیب آن‌ها به بحث افتادند. همه حیوانات درباره اینکه چه کسی باید مدعی کشته‌ها شود و چه کسی نباید، بحث کردند.

و زنانِ این جنگجویان دلاور، به اصرار کایوت ضیافتی بزرگ تدارک دیدند تا این جنگجویان مباحثه‌گر قدرتمند با شکم‌های پر بحث را ادامه دهند.

و خیلی زود، خشم اولیه در برابر جنگ مهمتر کلامی که رو به تفاهم می‌رفت، فرو نشست. و تا این زمان، همه کایوت را فراموش کرده بودند و او، کایوت، اجساد خود را از دم‌شان گرفت و از سربالایی، با خود کشید و برد. آنگاه حمام عرق گرفت و نوعی آواز احیا خواند که فقط خودش بلد بود و خودهای دیگرش زنده شدند.

یکی از آنها گفت: «خوب، من معتقدم که تو روش سختی برای اثبات گفته‌ات برگزیدی. می‌دانی، وقتی مرا می‌کشتی واقعاً دردم گرفت.»

خود دیگر بلند شد و به بدنش کش و قوسی داد و گفت: «بله، یادت باشد بار دیگر که این اتفاق افتاد، نوبت توست که کشته شوی.»

«ممکن است با دیگر چنین اتفاقی نیافتد، ها؟»

کایوت گفت: «اوه، باز هم اتفاق می‌افتد. بله، ظاهراً همیشه اتفاق می‌افتد.»

بعد با خودهای دیگرش عجین شد و دور شد، دورِ دور.

(قصه‌ای از قبیله کایوت بازنوشته نویسنده سرخپوست پیتر بلوکود)

———————————————————————————

(1) Coyote نوعی گرگ کوچک، بومی غرب آمریکای شمالی که سرخپوستان آمریکا آن‌را جانوری زیرک و شوخ طبع می‌دانند.

(2) Porcupine جونده‌ای نسبتاً بزرگ، شبیه به خارپشت که موهای سیخ و بلندی بر پشت دارد.

(3) Skunk نوعی پستاندار کوچک سیاه و سفید وابسته به خانواده خز که برای فراری دادن دشمن بوی بدی از غده‌های پشتی خود خارج می‌کنند.

(قصه‌های صلح: قصه‌های عامیانه از سراسر دنیا، مارگارت رید مک دانلد، ترجمه شاهده سعیدی، نشر چشمه، 1384)