به نام دوست

شاید بیان نوشته‌ی من به شیوه‌ی بیان شازده کوچولو نیست، اما در هر حال قصد دارم با این نوشته هر چقدر که می‌توانم به شازده کوچولو کمک کنم. البته شازده کوچولو حرف‌های زیادی زده و من همه‌اش را که نمی‌فهمم! فقط بعضی‌هایش را متوجه می‌شوم و می‌خواهم راجع به همان‌ها هم بنویسم. اول از همه راجع به کارفرما: مالک ستاره ها هستم تا ثروتمند باشم تا بتوانم ستاره ها را بخرم.

از معدود جاهایی که من واقعا و از ته دل (و نه مثل آدم بزرگ ها) از خودم می‌پرسیده‌ام این کار به چه دردی می‌خورد، مواقعی بوده است که میزان دارایی سرمایه‌دارها و آدم‌ها را می‌شنیدم. وقتی کسی شروع می‌کند و به شکل جنون‌آمیزی پول جمع می‌کند و در این راه آنچه که برایش هیچ اهمیتی ندارد انسان‌ها هستند، من خیلی ساده و غیرفلسفی این گونه اندیشیده‌ام: سرمایه‌داری که برایش انسان‌ها مهم نیستند پس چه جور چیزهایی برایش اهمیت دارد و پولش را می‌خواهد صرف چه کارهایی کند؟: داشتن‌یک خانه‌ی 10000 متری با تمامی‌امکانات، مفصل‌ترین غذاها در هر وعده‌ی غذایی تا پایان عمر، بهترین اتومبیل، خدمه و کارکنان برای هر کاری تا پایان عمر، هر شب بهترین زن‌ها را در بستر داشتن تا پایان عمر. خب وقتی آدم‌ها مهم نباشند و فقط خودت باقی مانده باشی چه نیازهای دیگری وجود خواهند داشت؟ خب حالا همه‌ی این موارد بالا گاهی یک صدم سرمایه‌ی بعضی افراد نمی‌شود. پس بقیه‌ی این سرمایه برای چیست؟ ممکن است بگویید برای قدرت. اما قدرت چیست؟ که به درد نیازهای آن سرمایه دار (به شکلی که او نیازهایش را تعریف کرده) بخورد؟ بیایید همه‌ی سرمایه‌ها را به آن سرمایه‌دار بدهیم و‌ بگذاریم راهش را تا انتها برود و همه‌ی آدم ها را از بین ببرد، همه،همه و همه را. فقط خودش بماند و آن سرمایه. تنها. او و تمامی‌سرمایه‌ها. آن موقع چگونه خواهد زیست؟

شازده کوچولو با نشان دادن ساده‌ی این امر که اگر انسان از معادلات (حتی) سرمایه‌دارانه کنار گذاشته شود دیگر همه چیز بی‌معنا خواهد شد (معنایی که حتی آن سرمایه‌دار برای کسب سرمایه تعریف کرده است)، اشاره به افق انسانی‌تری از کسب و کار می‌کند. ارزش پول و دارایی بیشتر از آنکه حاصل نسبت من و دارایی‌هایم باشد، حاصل نسبت و رابطه‌ی من با دیگر انسان‌هاست. «دیگری» بر ارزش سرمایه مقدم است.