متی شنید کسانی میگویند: «در کشور ما نمیشود مردم را مسئول همهی کارهایی که میکنند دانست. ما نمیتوانیم مردم را بر پایه اعمالی که میکنند خوب و بد کنیم. گاه وضعی پیش میآید که از شخصی شرارتی سر میزند. با این همه نمیتوان او را شرور نامید. ما دزدها را از دست پلیس رهایی میدهیم زیرا اینها اغلب به خاطر سیر کردن شکم خود دزدی میکنند. دربارهی برخی از اشرار باید گفت که کار بهتری نمیدانند. عقیدهی ما بر این است که از هیچ کس نمیتوان بیش از آنچه هست طلب کرد.»
متی گفت: باید مردم کم بضاعتی باشید، چه کشور بیسامانی است زادگاه شما. چه می کنید برای اصلاح آن؟ متی مدتی اندیشید و ادامه داد: هرچه بیشتر فکر میکنم طرز مقابلهی شما را با اوضاع نارساتر میبینم. اینطور که تظاهر میکنید موضوع بحث شما بینوایانند. در این صورت لطفا به انها تجویز کنید که اگر گرفتار فقرند، به زور حقشان را بگیرند. چطور است از کسانی هم که باعث و بانی کمیابیاند صحبتی به میان بکشید. البته میگویید اینها کار بهتری نمیدانند. پس ببرها را هم باید آزاد گذاشت چون درندگی ببر به این خاطر است که به علف خوردن عادت نکرده.
اما بیچارگیها که از آسمان نیامده بلکه ساختهی دست انسان است. حتما کارخانهداری هم که از کارگرانش ناعادلانه کار می کشد بیتقصیر است زیرا کارخانه را از پدرش به ارث برده و قانون هم از او حمایت میکند. رفتار شما به گونهای است که گویی کارخانهدارها به خاطر نیکوکاریشان است که وجدان راحتی دارند.
(برگرفته از اندیشههای متی، نوشتهی برتولت برشت، ترجمه بهرام حبیبی)