روزها صبحگاهان با آواز پرندههایی که مرا میسرودند در دل آوازی برایت فریاد میزدم، اما امید آنکه صدایم تو را بنوازد نبود و من با این ناامیدی آوازم را فرو میخوردم. شبی به من گفتی که نگاههایم را از ماهی که قرنها با ما فاصله دارد میبینی.حالا که دشتها وسعت سرودهای مرا به تو نمیرسانند میدانم که کسی هست که میخواهد صدای من به تو برسد. میدانی؛ نوری که دستهای مرا به تو وصل میکند هر دم دلم را به سوی خودش میکشاند. گویی فقط دستهای ما را به هم نرسانده، با دلهای ما سرودنی خواستنی کرده. تو را برای او دوست میدارم.
- Post author:دبیر سایت
- Post published:16 اردیبهشت 1392