کتابی که در دست دارید، مجموعهای است از شصت انشای دبستانی که «مارچلو د اورتا»، آموزگار یکی از دبستانهای شهرک «آرزانو» طی ده سال و از میان تعداد بیشماری انشا دستچین کرده است .
آرزانو شهرکی است نزدیک ناپل و مانند بیشتر شهرهای جنوب ایتالیا توسعه نیافته. بسیاری ناپل و حومهی آن را علیرغم تعلق جغرافیایی آن به قاره اروپا، از آن جدا میدانند. بیکاری و فقر در این سرزمین، بستر مناسبی را برای رشد گروههای مافیایی فراهم کرده است و کودکان بیگناه، قربانیان اصلی این شرایط خشن و غیر انسانیند.
این شصت نوشته کوتاه، آیینه تمام نمای شرایط زندگی در آرزانو، ناپل و حومهی آن است. هیچ تحقیق جامعهشناسانهای قادر نخواهد بود با چنین صداقت و شجاعت، زوایای تاریک این زندگی بیرحم را روشن کند. جامعهای امید شکن که هیچ آیندهی روشنی برای کودکان خویش ندارد، آنها را به سرنوشتی سیاه میسپارد تا در اوج بیکاری و ناامیدی، مهرههای بیارزش سازمان مافیایی شوند.
این گزارشی است كه همزمان ما را به گریه و خنده وامیدارد؛ گریستن برای کودکان معصومی است که در چنین محیطی زندگی میکنند. جایی که در آن فقر در همهی جلوههای جنبیاش، خشونت، اعتیاد، قتل، دزدی، با فلاکت سنتی جنوب در هم میآمیزد. اما شیوهای که کودکان با آن سخن میگویند، چشمی که با آن مینگرند، خود طنزی ناخواسته را پدید میآورد که بی اختیار لبخندی بر لبانمان میآورد. به غلطهای املایی و دستوریشان میخندیم، به نگاه ناب و گاهی عمیقشان به زندگی، به تازگی و لطافت سخنشان که از قید ساختار مرسوم کلام رها است. تخیل بیکرانهی آنها به شگفتیمان وامیدارد:
«…آدمهای توی برزخ یک کمی میخندند و یک کمی گریه میکنند. بچههای دالان جهنم پروانه میشوند.»
ویا آدمهای اولیه:
«…همین که از شبیه میمون بودن دست برداشتند مِصری شدند.»
در نگاه خسته و پر درد پدر بزرگ چه میبیند؟
«…وقتی خشمگین است، نمیگوید “لعنت به مرگ” بلکه میگوید “لعنت به زندگی” و من حس میکنم، دلش میخواهد بمیرد…»
سعی کنیم فارغ از ساختار دستوری موجود در ذهنمان از این همه صداقت و لطافت ذهن کودکانه لذت ببریم و سشریک شویم در رؤیای کودکی که دست کم در عالم خواب از خانه نمور و تاریک خویش به در میآید واز پنجره روشن خانهی نو به افق نگاه میکند:
«…آنجا دریا بود؟ من همهی دریا را دیدم که پایانی نداشت، انگار همهی دریاهای دنیا بود. قایقها، کشتیها و دریا …»
(در آفریقا همیشه مرداد است، مارچلو د اورتا، ترجمه حمید زرگرباشی، انتشارات نقش خورشید، بهار 1380)