بیشتر ما شکوه و شگفتی آسمان شب را فراموش کرده ایم، یا حتی ناگوارتر: هرگز آن را تجربه نکرده ایم.

چندی پیش به دوست بزرگسالی می گفتم: «باور می کنید؟ من دانش آموزان دبیرستانی ای دارم که هنوز راه شیری را ندیده اند!»

پاسخ داد: «راه شیری…؟! من هم تابه حال ندیده ام!!»

در شهرها، ما شب را با میلیون ها لامپ مثل روز روشن کرده ایم و به این ترتیب بخشی از «تجربه ی شب» را در زندگی هایمان از دست داده ایم.

شب،

سکوت شبانه،

نشانه های آسمان…

همه ی این ها در زندگی ما فراموش شده اند.

البته هنوز می توان با صرف مقداری وقت، از شهر بیرون زد و ساعاتی از شب را به جایی پناه برد که آسمانی تاریک و پاک داشته باشد. می توان با دوستان آتشی برافروخت و کنار آن به آوای شب گوش فرا داد. اما به نظر می آید ما «تصمیم گرفته ایم» شب های نشانه زدایی شده مان را با سریال های تلویزیون، با میهمانی های نه چندان مفید و با تنهایی های یأس آلود هر چه بیشتر بی معنا کنیم.

دریغ از ما، که راه آسمان چه نزدیک است…

دریغ از ما، که نشانه های پروردگار چه آشکارند، در وجودمان و در هستی…

آسمان بیکران، این آیت آشکار را جدی بگیریم.

این همان آسمان، این ها همان ستارگان شب اند که موسی بر فراز خود می دید، آن گاه که در صحرا به طلب کمک و جستجوی راه به سوی آن آتش دور رفت و پا در وادی مقدس نهاد.

این نورهای آسمان همان ها هستند که مریم در شب هایش می دید، آن گاه که در آن مکان شرقی خلوت گزیده بود و بشارت عیسی-بنده ی برگزیده ی خدا- را به او دادند.

این بی شمار ستارگان سوسو زن، همان ها هستند که آن شب در آسمان تاریک کربلا می درخشیدند، بالای سر آنانی که در برابر چشمان خدا زندگی جاودان را برمی گزیدند.

پاک و جاودان است خداوند بزرگ مهربان.

 

*  *  *

(Laurent Laveder)

 

*  *  *