برای فهم هرچه درست‌تر واقعه‌ی عاشورا، فهم زمینه‌ها و ریشه‌های تاریخی این رخداد اهمیت بسزایی دارد. کتاب «انقلاب عاشورا»، نوشته‌ی عطاءالله مهاجرانی، از جمله کتاب‌هایی است که به بررسی این زمینه‌ها پرداخته است. آنچه که در ادامه می‌آید عمدتاً خلاصه قسمت‌هایی از این کتاب است. به این امید که با کسب فهم عمیق و صحیح بتوانیم در این ایام هر چه بیشتر از این «مدرسه» بهره ببریم.

***

صورت واقعه عاشورا، شهادت امام حسین(ع) و برادران و فرزندان و یاران او و اسارت خاندان پیامبر(ص)، اسارت امام سجاد(ع) و زینب(س)، مقطعی از زمان که مهاجرت امام حسین(ع) از مدینه آغاز شد و سرانجام به عاشورا پایان پذیرفت، همگی گواه این مدعایند که جمعی محدود از بیعت با حکومت و به رسمیت شناختن یزید به عنوان خلیفه مسلمین امتناع کردند و همگی آنان در منتهای خشونت و قساوت سرکوب شدند و حرکت امام حسین(ع) و خاندان و یاران او پایان پذیرفت. این حرکت نه این امکان و توان را پیدا کرد که توده‌های مردم را جذب کند و پایگاهی وسیع و ملی پیدا نماید و نیز نتوانست نظام حاکم را براندازد و نظامی تازه به پا نماید. حرکت امام حسین(ع) با شهادت او پایان پذیرفت و این تردید با برخی از نظریه‌های انقلاب همخوان است که نمی‌توان عاشورا را یک انقلاب خواند.

به تعبیر ارسطو انقلاب تلاشی است برای تغییر یک مقام یا تغییر سازمان حکومت، ولی در واقع تغییر مبانی ارزش‌های جامعه بستر و زمینه اصلی انقلاب است. این تغییر نخست در درون اندیشه و جان انسانها رخ می‌دهد. وقتی چنین تغییری در انسان انجام پذیرفت، امواج تغییر به جامعه و در نهایت ساختار حکومت نیز تسرّی پیدا می کند همان طور که خداوند در قرآن مجید می‌فرماید: «در حقيقت خدا حال قومى را تغيير نمى‏دهد تا آنان حال خود را تغيير دهند.» (سوره رعد آیه 11) عاشورا از این بعد، یعنی تغییر حالات روحی انسان‌ها، واقعه‌‌ی یگانه‌ی تاریخ است. هیچ حادثه و واقعه دیگری مثل عاشورا اثرگذار نبوده و نیست.

در روز عاشورای سال 61 هجری دوگونه اسلام، که ماهیت و چهره کاملاً متفاوتی داشتند، رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. امام حسین(ع) که نماد و نشانه‌ی روشن حقیقت اسلام بود و یزید که نشانه‌ی آشکار واقعیت اسلام، یعنی واقعیت اموری که به نام اسلام به خود مشروعیت می‌بخشید.

هیچ حکومتی در تاریخ وجود نداشته‌است که بگوید متکی بر ستم و سرکوب اعمال حاکمیت می‌کند. هر حکومتی می‌خواهد مبانی مشروعیت خود را تعیین و تبین نماید. در روز عاشورا نیز سپاه یزید از اسلام و اطاعت امام مسلمن و امیرمؤمنین یعنی یزید سخن می‌گفتند.

اطاعت از معاویه و یزید تبعیت از اسلام تلقی می‌شد و امتناع امام حسین(ع) از بیعت با یزید، خروج از اسلام؛ آنانی که تیغ به روی امام حسین(ع) کشیده بودند، سعی در القای این داشتند که امام حسین(ع) از این رو که در برابر امیرالمؤمنین یزید ایستاده و بر حکومت شوریده ‌است به جهنم می‌رود، و آنان، یعنی قاتلین حسین(ع) و یاران او، بهشتی هستند. مردم بسیاری مشی و شیوه‌ی حکومت معاویه و یزید را به عنوان تحقق اسلام پذیرفته بودند.

عاشورا در سه قلمرو دگرگونی ایجاد کرد:
الف) تبین حقیقت اسلام و رسالت پیامبر اسلام(ص)
ب) دگرگون کردن فرهنگ و ارزشهای حاکم
ج) متلاشی ساختن حکومت یزید از درون

ولی نخست باید ریشه‌های این سه قلمرو را بررسی کنیم و زاویه‌هایی را بیابیم که در مفاهیم اسلامی دگرگونی و تحریف آغاز شد.

در آن دوره از تاریخ، ارزش‌ها و مبانی تا بدانجا تحریف شده بود که بنی‌امیه می‌توانستند هرگونه که بخواهند حکومت کنند. معیار درستی و نادرستی و دین و کفر خواست حاکم بود، چنان که مردم گمان می‌کردند سلطان یا خلیفه در روز قیامت عذاب و مجازات ندارد و هر چه سلطان بخواهد انجام می‌دهد. سلطان معیار درستی و نادرستی و سره از ناسره بود و این پدیده بدون مقدمات لازم فراهم نشده بود.

معاویه به صراحت گفته‌است که «من نخستین پادشاه هستم!» و همین عبارت نشانه‌ی روشنی از تغییر هویت جامعه اسلامی و دگرگونی مبانی ارزش‌هاست. معاویه نخست برای پادشاهی خود نظریه‌ی لازم را تدارک دید، به‌گونه‌ای که پادشاهی او امری عادی و پذیرفتنی تلقی شود و سپس شیوه‌ی پادشاهی خود را نیز متکی بر یک نظریه طراحی کرد و برای اینکه زمینه پادشاهی‌اش آماده و آسان باشد فرهنگ اسلامی را به فرهنگ جاهلی تبدیل نمود.

معاویه و یارانش به مرور زمان نظام اشرافی و قبیله‌ای جاهلی را حاکم گردانیدند و ارزش‌های دینی و الهی را خاموش و منزوی ساختند. آنها نه تنها اعتقادی به اسلام و وحی و رسالت پیامبر(ص) نداشتند، بلکه کینه‌ای کهنه نسبت به اسلام و قرآن و پیامبر(ص) و خاندان او در دل‌های آنان شعله می‌کشید و فقط برای تثبیت سلطنت خود نیاز داشتند که از نام و مشروعیت الهی پیامبر(ص) استفاده کنند.

معاویه برای توجیه و تدارک پادشاهی خود در دو حوزه نظری و عملی اقدام کرد. در حوزه نظری متناسب با ارزش‌های جاهلی داستان‌هایی برای او ساختند که گویی سلطنت معاویه یک امر ضروری و از پیش تعیین شده بوده‌است. امّا این داستان‌ها به تنهایی کافی نبود. معاویه در جامعه‌ای زندگی می‌کرد که پیامبر اسلام تا چند دهه پیش با تمام توان و اندیشه خویش کوشیده‌بود نظام جاهلی را به نظام اسلامی تبدیل کند. لزوماً معاویه می‌بایست مشروعیت سلطنت خود را به قول پیامبر(ص) نیز متکی نماید. جعل حدیث، به ویژه احادیثی که در شام تنظیم می‌شد، پشتوانه‌ی چنان کاری بود.

درآن روزگار با توجه به محدود بودن قلمرو دانش و نیز کتابت، نقل سینه به سینه‌ی حدیث رواج تمام داشت. در منطقه شام نیز به دلیل اینکه از مدینه و مکه و حتی کوفه فاصله قابل توجهی داشت و صحابه پیامبر(ص) در شام حضور نداشتند و یا آنانی بودند که در خدمت معاویه قرار داشتند و یا خاموش و منزوی زندگی می‌کردند، جعل حدیث به آسانی صورت می‌گرفت. دامنه‌ی تحریف و جعل حدیث قلمرو دیگری نیز داشت و آن تأویل قرآن و یا احادیث پیامبر(ص) متناسب با مصلحت و منفعت معاویه و کارگزاران او بود.

همان طور که وقتی عمّار در جنگ صفّین نگاهش به پرچم عمرو بن عاص افتاد گفت: «به خدا سوگند این همان پرچمی است که من در دو معرکه در برابر آن جنگیده‌ام و هدف این فتنه از آن معرکه درست‌تر نباشد»، و گفت که ما پیش از این با شما بر سر نزول آیات مبارزه می‌کردیم و امروز بر سر تأویل و مفهوم آن مبارزه می‌کنیم.
علاوه بر این امور که برای موجه و مشروع نشان دادن سلطنت معاویه بود، او به نظریه‌ای نیاز داشت که به وسیله‌ی آن مردم کاملاً نسبت به سلطان مطیع باشند و کوچکترین اعتراضی به او ننمایند و اگر اموری را که قبح آن آشکار و بدیهی است می‌بینند خود در صدد اعتراض یا داوری برنیایند و امور را به روز قیامت و خداوند متعال واگذار کنند.

به این وسیله معاویه می‌توانست با تکیه بر استبداد و اقتدار خود درباره اموال مسلمانان یعنی بیت‌المال هرگونه بخواهد تصمیم بگیرد و بذل و بخشش کند و درباره جان انسان‌ها اختیار کامل داشته‌باشد بدین ترتیب بود که هرکس را می‌خواست می‌کشت و هرکس را می‌پسندید می‌بخشید. گویی سلطان یا خلیفه در مقام و موقعیتی است که فراتر از احکام خداوند و حرمت دماء مؤمنین قرار گرفته‌است.

اندیشه‌ای که فرهنگ جاهلی و سلطنتی اموی را حیات و حرکت می‌داد مرجئه بود. مرجئه گرفته شده از ارجاء است، به مفهوم به تأخیر انداختن. زیرا آنان امر گروه‌هایی را که با هم اختلاف داشتند و خون یکدیگر را می‌ریختند به روز قیامت واگذار می‌کردند. و در مورد هیچ طرف، خودشان داوری نمی‌نمودند. آنان می‌گفتند با داشتن ایمان گناه آسیب و ضرری نمی‌رساند، چنانکه با بودن کفر نیز اطاعت سودی نخواهد داشت.

گرایش به مرجئه در شرایط اجتماعی جنگ‌های داخلی در قلمرو اسلامی و در دوران حکومت علی(ع) به اوج خود رسیده بود. آنان مدعی بودند انسان به این سؤال که آیا مرتکبین گناهان کبیره از اصحاب بهشتند یا از اصحاب دوزخ نمی‌توان جواب داد، بلکه باید داوری آن به خداوند موکول شود. از نظر سیاسی این بدان معنی بود که خلیفه‌ی اموی به صرف انجام گناهان کبیره‌ای که برای آن حد شرعی هم مقرر شده، از عضویت در امت اسلامی محروم نمی‌شود. لذا قیام علیه امویان مشروع نبود. بدین‌سان مرجئه پیش از هر چیز گروهی بودند که از امویان بر مبنای احکام دین پشتیبانی می‌کردند.

آنان تشویق به گناه نمی‌کردند، بلکه گناهکار را محکوم نمی‌کردند. نتیجه‌ی چنین اندیشه و گرایشی این بود که نخبگان جامعه به زهد و انزوای سیاسی پناه برند و زمینه‌ی تثبیت سلطنت و سلطه‌ی بنی‌امیه را فراهم و مستحکم نمایند. قدر مشترک مرجئه این بود که حق و قدرت را برای بنی امیه ملازم یکدیگر می‌دانستند.

پیامبر اسلام کوشید تا نظام و ارزش‌های جاهلی و قبیله‌ای را در چهارچوب اسلام و امت اسلامی از بین ببرد و عناوین انصار و مهاجرین صرف نظر از اینکه هر دو گروه وابسته به چه قبیله‌ و دودمانی بودند مطرح شد. ولی معاویه با همکاری کارگزارانش کوشید دوباره ساختار جاهلی و قبیله‌ای را برقرار کند و سازمان سیاسی سلطنت خود را متکی بر حمایت قبایل قرار داد. ابوسفیان در موضع رهبری مشرکین مکه زمانی اسلام را پذیرفت که گریزی نداشت و مدام معاویه را سفارش می‌کرد که در دوره خلافت عمر، کاملاً مطیع باشد تا مبادا موقعیت ویژه‌ای که به عنوان حاکم شام به دست او افتاده بود آسیب ببیند.

کارگزاران و فرماندهان معاویه در درجه‌ی اول از خاندان بنی امیه انتخاب می‌شدند و در درجه‌ی دوم از غیر مسلمانانی که با آداب و شیوه حکومت روم آشنایی داشتند. گرچه در دوران خلافت عمر، معاویه احساس می‌کرد که عمر نسبت به مشی او ناخشنود است، اما با تدبیر و ظاهرسازی رضایت عمر را کسب می‌کرد.

در دوران خلافت عثمان، معاویه دیگر هیچگونه مانع و دغدغه‌ای نداشت و سازماندهی افراد بنی امیه در حکومت و هزینه کردن بی‌حساب بیت‌المال به آسانی انجام می‌شد. برای مثال عثمان حکم ابن ابی‌العاص و مروان بن حکم را از تبعید برگرداند و به آنان اموال فراوان عطا کرد. حکم و مروان هر دو تبعیدی پیامبر(ص) بودند و حکم جزء مستهزئین بود و پس از چند دهه مروان خلیفه مسلمین شد. او فدک را که ملک خالصه پیامبر(ص) و هدیه او به دخترش فاطمه(س) بود به مروان بخشید و همه مراتع مسلمانان در اطراف مدینه را زمین‌های عمومی اعلام کرد به استثنای مراتع مربوط به بنی‌امیه.

دوران 13 ساله خلافت عثمان فرصت مغتنم و طلایی بود برای معاویه تا کاملاً حوزه قدرت خود را در شام تثبیت کند. موقعیت قدرت و قلمرو او به‌گونه‌ای بود که عملاً شام پایگاه جدی قدرت شده بود. در این سالها اغلب صحابه‌ی نامدار پیامبر(ص) وفات کردند یا شهید شدند. وفات هرکدام باعث آرامش خیال بیشتر و جریان بهتر سلطنت می‌شد. آغاز این دگرگونی درست از وقتی منشأ می‌گیرد که از وقوع آن عمر در اندیشه و نگران بود. در نزدیکی زمان وفاتش، بیشتر از همه بیم آن داشت که مبادا جانشینش، در مورد قبیله و نزدیکان خود سیاستی را تغییر دهد که از عهد رسول خدا تا زمان وی در پیش گرفته شده بود.

رسول خدا(ص) در تمام دوران حکومتش، جز علی(ع) به فردی از بنی‌هاشم پستی عطا نکرد. ابوبکر در زمان خلافتش فردی از قبیله و خاندانش را بر هیچ‌یک از مقامات دولتی مأمور نساخت. عمر طی ده سال حکومت خود، شخصی از قبیله‌ی خود را به مقام پایین مرتبه‌ای گماشت و دیری نگذشت که او را نیز معزول کرد. به همین علت در آن زمان زمینه‌ی بروز عصبیت‌های قبیله‌ای مساعد نگردید. اما پس از وی، هنگامی که عثمان به خلافت برگزیده‌شد، رفته رفته از این سیاست‌ها پا فراتر نهاد. او اقوامش را یکی بعد از دیگری، به مقام‌های حساس دولتی مقرر ساخت.

معاویه و یاران او نیازمند واقعه‌ای بودند که حوزه‌ی حکومت و سلطنت خود را به عراق و حجاز نیز تسری دهند و جریان اسلام نبوی را سرکوب و منزوی کنند. واقعه‌ی قتل عثمان کلید طلایی جریان پادشاهی بود. کارگردانان اصلی قتل عثمان، معاویه، مروان بن حکم و عمرو بن عاص بودند. بنی امیه که در نیمه دوم خلافت عثمان تقریباً تمامی کارها و تصمیم‌ها توسط آنان انجام می‌شد، زمینه نارضایتی مردم به ویژه یاران پیامبر(ص) را فراهم کردند.

بذل و بخشش بی‌حساب عثمان، و حمایت او از والیانی که خانواده و خویشان او بودند صدای مردم را به اعتراض بلند کرده بود. علاوه بر آن ستم حکام  و تجاوزطلبی آنان به حقوق مردم موجب گسترش اعتراضات شده‌بود. از همه مهم‌تر عناصر اصلی حکومت مثل مروان بن حکم و معاویه دریافتند که عثمان که در دهه هشتاد عمر خود بود در اندیشه است که پس از خود عبدالرحمن بن عوف را به عنوان خلیفه معرفی کند. اگر چنین اتفاقی می‌افتاد تمامی رشته‌های معاویه و حزب او پنبه می‌شد.

موارد بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد معاویه و مروان بن حکم و عمرو بن عاص کارگردانان اصلی قتل عثمان بودند و یا لااقل زمینه‌ای را فراهم کردند که عثمان در موقعیت شکننده‌ و غیرقابل دفاعی قرارا گرفت. حزب معاویه، هرچه در مورد یاری عثمان کوتاهی یا توطئه کردند، در خونخواهی وی شتاب کردند. عثمان در شرایطی بود که پرچم خونخواهی او توسط معاویه، مهم‌ترین ابزار تحکیم سلطنت و گسترش حوزه حکومتش بر عراق و حجاز و مصر شود. چنانکه خونخواهی عثمان تا پایان دوران اموی ابزار مقبولیت و حتی مشروعیت آنان شده‌بود. اختلافات گسترده و عمیقی که پس از حادثه قتل عثمان پیش آمد، گروه‌ها و فرقه‌هایی که شکل گرفت، جنگ‌های داخلی که پی‌درپی رخ داده زمینه کامل امپراتوری و استبداد معاویه را فراهم کرد.

اختلافاتی که بعد از حادثه‌ی قتل عثمان پیش آمد، هم در عمق جامعه بود، یعنی گروه‌هایی که بر اساس اندیشه و باور پیدا شدند و از هم فاصله گرفتند و گاه تا حد تکفیر یکدیگر پیش رفتند، و هم در صورت جامعه، قبیله‌هایی که خون عثمان میان آنها خط فاصل پررنگی رسم کرد، مثل بنی امیه و بنی‌هاشم.
گروه‌بندی جدید جامعه اسلامی بعد از قتل عثمان به صورت زیر بود :
1- پیروان عثمان (شام و بصره)        2- پیروان علی(ع) (کوفه)        3- مرجئه        4- پیروان جماعت        5- خوارج

جامعه‌ی بحران‌زده آکنده از هیجان و عصبیت‌های قومی و قبیله‌‌ای بود و علی(ع) به‌روشنی می‌دانست که دگرگون کردن مبانی باورها و ساختار اجتماعی چه کار دشواری است. او میزان بود و از این رو نمی‌توانست کمترین درجه‌ای از ستم را تحمل کند یا حتی برای یک روز ستمگری مثل معاویه را تحمل نماید و از اموال به غارت رفته بیت‌المال چشم بپوشاند. علی(ع) به سرعت کارگزاران و عمال اصلی خود را منصوب کرد و مصمم بود که نظام حکومت را دگرگون کند. او درباره اموالی که در دوران عثمان به افراد مختلف عموماً از بنی امیه بخشیده شده‌بود، گفت: «به خداوند سوگند، اگر ببینم به مهر زنان یا بهای کنیزکان رفته باشد، آن را بازمی‌گردانم که در عدالت گشایش است و آنکه عدالت را برنتابد، ستم را سخت‌تر یابد.»

علی(ع) این سیاست را از خانه‌ی عثمان شروع کرد. شمشیر و دیگر سلاح‌ها و اموالی که در خانه عثمان بود، از جمله شتران را مصادره کرد. تغییر فرهنگ جامعه، احیای ارزش‌های قومی و جاهلی، دنیاطلبی و قدرت و سلطه بنی امیه در دوران خلافت عثمان کار حکومت حق و عادلانه را بسی دشوار کرده بود.
هر قدر جنگ‌های دوران پیامبر(ص)، همچون جنگ‌های بدر و احزاب، شیرین و نشاط‌انگیز بودند و مردم شهدای خود را با افتخار تشییع می‌کردند، جنگ‌های جمل، صفین و نهروان تلخ و فرساینده بودن. در زمان پیامبر(ص) تقابل آشکار ایمان و شرک بود و در دوران حکومت علی(ع) فتنه بود که سایه‌اش بر جامعه سنگینی شده بود. امواج چنین فتنه‌ای در انحصار ستمگران و متجاوزان باقی نمی‌ماند، شعله‌ای بود که همه را می‌سوزاند.

در این جنگ‌ها و پردامنه شدن اختلافات در قلمرو اسلامی (به‌ویژه عراق و شام) تعدا بسیاری از مسلمانان از صحابه و یاران نامدار پیامبر(ص) کشته و شهید شدند. عده‌ی قابل توجهی نیز منزوی شدند و به نشانه‌ی اعتراض شمشیر چوبین در دست گرفتند یا کلمه‌ای سخن نگفتند. معاویه و کارگزارانش غیر از رویارویی صریح با علی(ع)، برجسته‌ترین یاران او یعنی مالک اشتر و محمد بن ابی‌بکر را نیز ترور کردند.

حکومت حدود پنج ماهه قیس بن سعد، شهادت مالک در میانه راه و بعدا شهادت محمد بن ابی‌بکر، حضور سپاهیان شام در مصر، باعث شد که مصر عملاً در قلمرو معاویه قرار گیرد. معاویه از اهمیت مصر برای تثبیت سلطنت باخبر بود. در سال چهلم هجری نیز معاویه سپاهی را به حجاز فرستاد و آنجا را تسخیر نمود. تثبیت کامل سلطنت معاویه یک گام دیگر نیاز داشت و آن عراق بود. این گام نهایی را هم خوارج به نفع معاویه برداشتند. علی(ع) به وسیله ابن ملجم به شهادت رسید و او را مخفیانه دفن کردند و تمام سالهای غربت و تنهایی جریان امامت آن مرقد مخفی مانده بود.

پس از شهادت امام علی(ع) گرایش‌های گوناگونی که بعد از قتل عثمان پیدا شده بود عمق و گسترش بیشتری پیدا کردند. معاویه نیز شام و مصر و حجاز را یکپارچه در اختیار داشت و عراق هم آکنده از بحران و هیجان بود. مصالحه‌ی ناگزیر امام حسن(ع) نقطه پایان جریان امامت در حکومت و نظام اسلامی و نقطه آغاز سلطنت بدون منازع معاویه بود. مصالحه‌ی امام حسن(ع) هفت ماه بعد از شهادت امام علی(ع) انجام گرفت. این هفت ماه آکنده از بحران و هیجان و توطئه بود. بلافاصله بعد از شهادت علی(ع) مردم شام با معاویه بیعت کرده‌بودند. مردم عراق نیز با امام حسن(ع) بیعت کردند. اما مردمی که علی(ع) را تنها گذاشته بودند چگونه می‌توانستند گوش به فرمان پسر او باشند؟ به ویژه در شرایطی که معاویه قدرتش در شام و مصر و حجاز تثبیت شده‌بود و خوارج مثل کانون‌های فتنه در عراق فعال بودند. امام حسن(ع) در شرایطی مصالحه کرد که اگر با معاویه مصالحه نمی‌نمود ریشه‌های جریان امامت و تشیع منهدم می‌شد و از اسلام نیز تنها نامی بر جا می‌ماند.
امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و خانواده‌اشان به مدینه رفتند و معاویه برای تثبیت سلطنت خود مانعی پیش رو نمی‌دید. او با مصالحه با امام حسن(ع) و بیعت مردم عراق پیشوای مسلمانان شد. حکومت برای معاویه وسیله‌ای نبود که جامعه را به سعادت برساند و عدالت را به عنوان راهنمای خود قرار دهد. برای مثال شهادت حجر بن عدی یکی از بزرگان و یاران ممتاز امام علی(ع) در زمان خلافت معاویه اتفاق افتاد. این چهره‌ی واقعی معاویه بود. از سویی به عنوان یک حاکم بردبار و اهل جود و حکمت معرفی می‌شد و از سوی دیگر انسان‌ها را با دستان زنجیر شده در حالی که به نماز ایستاده بودند گردن می‌زد.

برای تثبیت و استقرار سلطنت، معاویه نیازمند مبانی بود که معمای چهره دوگانه‌ی وی را حل کند و این‌گونه وانمود شود که خلیفه میزان همه چیز است و مردم باید از خلیفه کاملاً اطاعت و تبعیت کنند و داوری و قضاوت او کار مردم نیست. احادیث بسیاری نیز در جهت تأیید و تقویت این افکار ساخته شد.

سلطنت معاویه در دهه چهلم و پنجاهم متکی بر سبّ (= دشنام دادن) علی(ع) بود. آنان از این کار دو هدف عمده داشتند. نخست اینکه نام علی(ع) و سخن و سیره حکومت او را که مانند میزان بود از میان بردارند و دوم اینکه یاران او را که نمی‌توانستند در برابر سبّ او طاقت بیاورند از بین ببرند. حکام نواحی معمولاً دو مسئولیت داشتند. یکی برپایی نماز و خطبه خواندن و دیگری جمع‌آوری خراج، و معاویه دستور داد که حکام در منابر علی(ع) را سبّ و لعن کنند.

سبّ علی(ع) آنچنان در قلمرو سلطنت معاویه رواج یافت که تبدیل به فرهنگ شد. هم ارزش‌گذاری بود و هم هنجار اجتماعی. دشنام‌گویی به علی(ع) مهم‌ترین وجه تبلیغاتی و سیاسی سلطنت معاویه بود و در این شرایط احادیث پیامبر(ص) که دشنام‌گویی به مسلمانان را نهی می‌کرد، فراموش شده‌بود. سبّ علی(ع) به‌گونه‌ای در جامعه اسلامی ترویج می‌شد که گویی یکی از علائم ایمان است و به جزئی از سنت مردم تبدیل شد.

معاویه همواره می‌کوشید به‌گونه‌ای از مشروعیت امام حسن(ع) در جهت تقویت حکومت خود استفاده کند. امام مجتبی(ع) هم هیچگاه کوچکترین سخنی نگفت یا عملی انجام نداد که معاویه بتواند ازآن بهره بگیرد و او چنانکه در عهدنامه صلح آورده بود، معاویه را امیرالمؤمنین خطاب نمی‌کرد و به عنوان خلیفه مسلمین به رسمیت نمی‌شناخت.

معاویه نمی‌توانست با امام حسن(ع) رویارو شود. نه این امکان را داشت که بر او سخت بگیرد و امام مجتبی(ع) را دستگیر و زندانی کند و نه می‌توانست در برابر سخنان حکیمانه‌ی او طاقت بیاورد. از طرف دیگر می‌کوشید فرزندش یزید را به عنوان جانشین خود مطرح کند. با حضور امام حسن(ع) و متن مصالحه چنین امکانی برای او وجود نداشت و او از طریق وعده و فریب جعده دختر اشعث، امام مجتبی(ع) را مسموم کرد.

حضور و حیات و سخنان امام حسن(ع) بزرگترین مانع ولایت‌عهدی یزید بود. از طرف دیگر او جمع شیعیان را به‌گونه‌ای رهبری و هدایت می‌کرد که در آن دوران پرآشوب محفوظ بمانند و تندروی‌های ماجراجویانه را کنترل می‌کرد.

به مرور زمان قدرت و ثروت وتجمل با یکدیگر تلازم پیدا کرده‌بودند. اگر در زمان عمر معاویه به این بهانه تمسک می‌جست که به خاطر حفظ شأن مسلمین در برابر شامیان بر شکوه امارت خود افزوده است، در دهه چهل و پنجاه ثروت و تجمل جزء شأن حاکم شده‌بود. مردم گمان می‌کردند آنچه انجام می‌شود همان اسلام است و طبیعی است که وقتی حکومت که معروف‌ترین معروف‌هاست در دست معاویه قرار می‌گیرد، این امکان به وجود می‌آید که حقایق اسلامی واژگون جلوه داده شود. او با استفاده از نظام قبیله‌ای، دستگاه جعل حدیث و تحریف آیات و جریان فکری مرجئه و همچنین مصالحه با امام حسن(ع) و واقعه حکمیت در جنگ صفّین به توجیه اعمال ستمگرانه خود می‌پرداخت و به دلیل ماهیت استبدادی و ضد اسلامی سلطنتش با بنی‌هاشم و جریان امامت رویاروی بود. شهادت یاران ممتاز علی(ع) مانند حجر بن عدی، میثم تمّار و … توسط معاویه در این دوران چهره سرکوبگرانه حکومت وی را به‌ روشنی نشان می‌دهد. علاوه بر آن معاویه که در صدد معرفی فرزندش به عنوان ولی‌عهد خود بود امام حسن(ع) را که سر راه خویش می‌دانست مسموم کرد و یزید را معرفی نمود.

در دهه چهل، در دوران حیات امام حسن(ع)، امام حسین (ع) کاملاً همراه و هماهنگ با وی بود. گاهی برخی از پیروان علی(ع) که جریان صلح را نمی‌پسندیدند با نگرانی از امام حسین(ع) می‌خواستند مخالفت خود را شروع کند و امام حسین(ع) همواره آنان را به بردباری و شکیبایی توصیه می‌نمود.

امام حسین(ع) در دهه‌ی پنجاه بعد از شهادت امام حسن(ع) در شرایطی زندگی می‌کرد که اسلام یکسره دگرگون شده بود. سالها پیش علی(ع) گفته بود که اسلام همانند پوستین وارونه شده است. این واژگونی ارزش‌های دینی در دهه‌ی پنجاه به نقطه اوج خود رسیده بود. امام حسین(ع) معاویه را به خوبی می‌شناخت و از شیوه کار او باخبر بود. او نگران ریشه‌های جریان امامت و اسلام بود که در معرض توفان‌ها و تهدیدها قرار داشت. کمترین و محدودترین حرکت محاسبه نشده می‌توانست ریشه‌ها را نیز نابود کند.

استراتژی حرکت امام حسین(ع) در دهه پنجاه به این صورت بود که یاران خود را به پنهان‌کاری و محافظت از خود در برابر حکومت توصیه می‌کرد و می‌گفت تا روزی که معاویه زنده است همین شیوه را حفظ کنند. در این دوران معاویه به امام حسین(ع) تذکر داد که نقض عهد نکند و امام حسین(ع) در پاسخ ضمن محکوم کردن جاسوسان گفت: من به خدا پناه می‌برم که عهدنامه‌ای را که برادرم متعهد شده است نقض کنم.

امام حسین(ع) کاملا متوجه بود که دو جریان امامت و سلطنت آمیخته نشوند و بهانه‌ای به دست معاویه و حکومت او نیفتد که از اعتبار خاندان پیامبر(ص) به نفع قدرت و دنیای بنی امیه بهر‌ه‌برداری کنند. به همین دلیل خواستگاری یزید از دختر عبدالله بن جعفر را رد کرد چون با توجه به سنت‌های قبیله‌ای که ازدواج می‌توانست باعث پیوند دو قبیله شود کدورت‌ها و خون‌های ریخته شده فراموش می‌گردید.

چنانکه اشاره شد حکومت معاویه می‌کوشید امکانات مالی خانواده پیامبر(ص) را از بین ببرد تا اولاً شیعیان و پیروان آنان از خانواده پیامبر(ص) قطع امید کنند و ثانیاً خود امام حسین(ع) و خانواده‌اش برای گذران امور نیازمند شوند. از این رو به هر دلیل و بهانه‌ای اموال یا املاک امام حسین(ع) را مصادره می‌کردند.
معاویه و مأموران او می‌کوشیدند با فشارهای اقتصادی و سیاسی امام حسین(ع) را از پای درآورند و قطعاً درصدد بوده‌اند که امام حسین(ع) را همانند امام حسن(ع) در فرصت مناسبی مسموم کنند. این فشارها و توطئه‌ها در فضای سنگین و آزاردهنده‌ی سبّ علی(ع) در مساجد و معابر زندگی را بس دشوار کرده بود و امام حسین(ع) مجبور بود در این دوران حمایت کافی را از پیروان علی(ع) به عمل آورد.

ازطرف دیگر مأموران حکومت معاویه مطمئن بودند که هرگونه رفتار کنند، هرکس را بکشند یا به زندان بیفکنند، معاویه نه تنها ازآنان ناخشنود نمی‌شود بلکه از آنان دفاع می‌کند. برای مثال، «زیاد» به صراحت به مردم گفته بود وظیفه‌ی آنان تنها گوش کردن به فرمان حاکم است و اطاعت کردن. البته این حق حاکم را هم قدرتی می‌دانست که خداوند به آنان اعطا کرده بود.

زیاد، معاویه و دیگر کارگزاران، حاکمیت خود را بر رعب بنا نهاده بودند نه بر عدل و ماهیت و ساختار سلطنت معاویه همین اقتضاء را داشت. برای حاکمیت رعب دو کار مشخص در سلطنت معاویه شکل گرفت که قبلاً در جاهلیت سابقه داشت. یکی قطع کردن سر مخالف و شهر به شهر گرداندن آن و دیگری اهانت به اجساد کشته‌شدگان که اوج آن در انقلاب عاشورا بود.

حکومت معاویه و کارگزاران او از «کلمه» وحشت داشتند و این هراس از زاویه دید یک حکومت متکی بر ستم و سرکوب طبیعی و منطقی بود، زیرا قدرت و اثر نفوذی که در کلمه حق، آن هم در برابر و رویاروی حکومت جور وجود دارد، وصف ناشدنی است و امثال حجر بن عدی و عمرو بن حمق به همین دلیل شهید شدند.
معاویه در اواخر دهه چهل، یعنی پیش از شهادت امام حسن(ع)، در اندیشه‌ی ولایتعهدی یزید بود. او امام حسن(ع) را به عنوان مهم‌ترین مانع سلطنت یزید مسموم کرد. مانع دوم در برابر او اختلافات درون حاکمیت معاویه بود و افرادی که نسبت به ولایتعهدی یزید موافق و خشنود نبودند، مثل زیاد بن ابیه. بعد از مرگ زیاد زمینه آماده‌تر شده بود ولی هنوز دو مشکل عمده‌ در پیش روی معاویه بود. اول شخصیت و منش یزید و دوم حضور امام حسین(ع)، عبدالله بن عمر، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن جعفر و عبدالرحمن بن ابوبکر. معاویه کوشید یزید را به عنوان یک شخصیت ممتاز معرفی کند و به همین دلیل فرماندهی مقابله با روم شرقی را در نبرد قسطنطنیه به او سپرد و وی را به عنوان نماینده خود به حج فرستاد.

یزید در هر دو مأموریت شکست خورد و فاجعه بزرگی به بار آورد. با وجود این معاویه در شام برای ولایتعهدی یزید مشکلی نداشت و در عراق نیز همان سیاست سرکوب کارگشا بود و مصر هم در شرایطی نبود که تأثیر زیادی در این قضیه داشته باشد. مشکل اصلی حجاز و به‌ویژه مدینه بود که حضور خاندان علی(ع) و بسیاری از اصحاب پیامبر(ص) و افرادی که بنی امیه را خوب می‌شناختند مانع اصلی ولایتعهدی یزید بود.

معاویه از مروان بن حکم که آن زمان حاکم مدینه بود خواست زمینه‌چینی کند و یزید را به عنوان ولیعهد معرفی نماید. سخنان مروان در مسجد با مخالفت امام حسین(ع) و دیگران روبرو شد و نقشه‌ی معاویه شکست خورد. آنان تصمیم گرفتند راه دیگری را انتخاب کنند. گروه‌هایی از مردم مدینه را به شام می‌بردند و در فضای آنجا که چشمان مردم عادی را خیره می‌کرد و در میان مردمی که یکپارچه از معاویه حمایت می‌کردند آنها را متقاعد می‌نمودند.

معاویه نسبت به خاندان علی(ع) و به‌ویژه حسن و حسین(ع) از این جهت که آنان را سد راه حقیقی سلطنت یزید می‌دانست، کینه‌ای تلخ و فرساینده داشت و گمان می‌کرد با نادیده گرفتن آنان ارزش و اعتبار خاندان علی(ع) از میان می‌رود.

مدتی بعد وقتی دوباره موضوع ولایتعهدی یزید مطرح شد، مروان بن حکم برای معاویه نوشت که مردم مدینه از بیعت با یزید خودداری می‌کنند. معاویه مروان را را عزل کرد و سعید بن عاص را به جای وی منصوب نمود. در نامه به سعید بن عاص، معاویه او را به دوراندیشی و مدارای نسبت به حسین بن علی(ع) توصیه می‌کند. در مورد عبدالله بن زبیر سفارش می‌کند که کاملاً مواظب او باشد و در نامه‌های جداگانه‌ای که برای عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، عبدالله بن زبیر و حسین بن علی(ع) می‌نویسد در هر نامه می‌کوشد متناسب با شأن مخاطب نامه از سیاست تهدید یا تطمیع سود جوید.

معاویه در نامه‌ی خود به امام حسین(ع) چنین نوشت: ««از طرف تو اخباری رسیده است که هرگز گمان نمی‌کردم بدان گونه مطالب گرایش داشته باشی. شایسته‌ترین مردم در وفاداری با کسی که همانند تو در شرافت و منزلت و بزرگی است (یعنی یزید) بیعت کرده‌اند. حال در امر خلافت منازعت نکن، از خدا بترس و این امت را فتنه مینداز و متوجه خود و دین خود و امت محمد باش!»

پاسخ امام(ع) پاسخی تند و کوبنده بود. امام(ع) در بخش‌هایی از نامه‌ی خود چنین نوشت: «نامه‌ات رسید. متذکر شده‌ای که از ناحیه‌ی من اخباری به تو رسیده که انتظار آن را نداشتی و گمان داشتی نسبت به آن امور رغبت نشان نمی‌دهم. نیکی‌ها به دست خداوند است. اگر اراده کند آدمی را به سوی نیکی و سعادت راهنمایی می‌کند و اگر اراده‌اش تعلق نگیرد راه هدایت را بر انسان مسدود می‌نماید.

در نامه‌ات یادآور شده‌ای که در مورد من مطالبی به تو رسیده است. مطالب نادرست را افراد مغرض و سخن‌چین و جاسوس به تو رسانده‌اند که می‌خواهند جامعه را دچار تفرقه کنند. این گمراهان از راه راست خارج شده‌اند و بر من دروغ و افترا بسته‌اند. من قصد جنگ و اختلاف ندارم، اما از جنگ نکردن با تو و حزب تو که از قاسطین (پیمان شکنان) هستند به خدا پناه می‌برم. افراد ستمباره‌ای که اطراف تو را گرفته‌اند داخل در حزب ستمگران و یاران شیطانند. آیا تو قاتل حُجر بن عَدی و یاران و دوستان او که اهل زهد و عبادت بودند نیستی؟ آنان برای از میان بردن بدعت و انجام امر به معروف و نهی از منکر به پا خاستند و تو از روی ظلم و ستمگری پس از اینکه با آنان پیمان بستی، پیمانت را شکستی و آنان را کشتی و خداوند را با خودت دشمن کردی … .

ای معاویه! گویی تو از این مردم نیستی و این مردم هم از تو نیستند … .

اکنون که از برکت جدم در آن مقام نشسته‌ای و این‌همه جنایت و مفسده انجام می‌دهی، در نامه‌ات برای من می‌نویسی که «امت محمد را گرفتار فتنه و آشوب مکن»؟ من فتنه‌ای بزرگ‌تر از حکومت تو مشاهده نمی‌کنم! در نامه‌ات نوشته‌ای که متوجه خودت و دین و امت محمد باش. به خداوند سوگند که من افضل از جهاد با تو چیز دیگری را نمی‌بینم. اگر بتوانم با تو جهاد کنم این کار برای من بهترین عبادت خواهد بود، و اگر نتوانم استغفار می‌کنم و توفیق جهاد با تو را طلب می‌کنم … .»

نامه امام حسین(ع) سه جهتگیری اصلی داشت :
1- مستقیماً با تئوری سلطنت معاویه که اطاعت محض از سلطان بود تعارض داشت.
2- معاویه را به عنوان یک قاتل که انسان‌های برگزیده را به قتل رسانده است معرفی کرد.
3- با معاویه اعلام جهاد نمود و گفت معاویه دین را نابود کرده‌است.

معاویه به سعید بن عاص دستور داد که بر مردم سخت بگیرد و همه باید بیعت کنند، ولی هیچ‌کس بیعت نکرد و سعید بن عاص به معاویه نوشت که مردم از آن چند نفر یعنی امام حسین(ع) و … تبعیت می‌کنند و معاویه تصمیم گرفت شخصاً به مدینه رود.

در مسجدالنبی(ص) جلسه‌ای تدارک شد و مردم را در آن جمع کردند. معاویه شروع به بیان فضیلت‌ها و ویژگی‌های یزید کرد و گفت بیعت گرفتن از مردم برای او مهم است و اگر در میان مسلمانان کسی بهتر از یزید بود برای او بیعت می‌گرفت. در این هنگام امام حسین(ع) به سخنان او اعتراض کرد و خود را برتر از یزید شمرد. با اعتراض بعدی از طرف عبدالله بن زبیر مبنی بر اینکه تاکنون هیچ‌یک از خلفای پیشین مانند عمر و ابوبکر کسی را از خاندان خود برای جانشینی معرفی نکرده‌اند، مجلس به هم ریخت و معاویه مسجد را ترک کرد.

شب هنگام امام حسین(ع) و دیگر کسانی که بیعت نکرده بودند را به خانه معاویه بردند و او به ایشان گفت که من به نزد مردم شام می‌روم و می‌گویم شما نیز بیعت کرده‌اید و اگر کسی کلمه‌ای بر خلاف آن بر زبان بیاورد کشته می‌شود.

گفته می‌شود در هنگام گرفتن بیعت اجباری از مردم، نظامیان با شمشیرهای برهنه در میان مردم ایستاده بودند تا در صورت کوچکترین مخالفتی شمشیرها را فرود آورند و این صحنه یکی از گویاترین صحنه‌های سیطره و غلبه‌ی معاویه بود و نشان می‌دهد که مشروعیت حکومت و بیعت یزید در یک کلام بر تیغ برهنه و سرکوب و سکوت متکی بود.

در سال ۵۹ هجری، یک سال قبل از مرگ معاویه، امام حسین(ع) به حج رفت و از تمام کسانی که رسول خدا(ص) را دیده بودند و نیز فرزندان آنان در هر سرزمینی از سرزمین‌های اسلامی که بودند دعوت کرد تا در «مِنی» حاضر آیند. در پی این دعوت حدود هزار نفر از صحابه و تابعین در منی جمع آمدند و امام(ع) برای ایشان خطبه خواند و چنین گفت: «اما بعد، شما دیدید که این ستمگر (معاویه) با ما و شیعیان ما چه کرد. اکنون می‌خواهم در مورد اموری از شما پرسش کنم، اگر راست گفتم تصدیقم کنید وگرنه تکذیبم نمایید. گفتار مرا بشنوید و سخنان مرا بنویسید و آن‌گاه که به شهر و دیار خود بازگشتید آنچه را درباره‌ی حق و حقیقت ما فرا گرفته‌اید به گروهی از مردم که به آنها اطمینان دارید برسانید، زیرا من نگرانم که این آیین به فراموشی سپرده شود و حق و حقیقت از میان برود و باطل چیره گردد، اگر چه «خداوند نور خویش را کامل خواهد گردانید، هر چند کافران را ناخوش افتد.» [سوره صف، آیه ۸] »

آنگاه امام(ع) فضایل و شایستگی‌های امام علی(ع) و اهل بیت را بیان کرد و از افراد حاضر در تأیید آن فضایل شهادت گرفت. سپس خطاب به آنان، که جمع فراوانی از علما را شامل می‌شدند چنین فرمود:

« … پس شما ای گروه قدرتمند که به علم شهرت دارید و به نیکی از شما یاد می‌کنند و به خیرخواهی و اندرزگویی معروف شده‌اید و به خاطر خدا در دل مردم مهابتی پیدا نموده‌اید، مرد مقتدر از شما بیم دارد و ناتوان به تکریم شما برمی‌خیزد و آن کس که هیچ برتری و قدرتی بر او ندارید شما را بر خود مقدم می‌دارد، هر گاه نیازمندان از رسیدن به نیازهای خود محروم مانند شما را واسطه می‌گیرند و در راه‌ها با هیبت شاهان و احترام سران و بزرگان گام برمی‌دارید، آیا همه اینها بدان امید نیست که به استوار داشتن حق خدا قیام کنید؟ اگرچه در این امر کاری که می‌باید نکردید؛ حق امامان را ناچیز شمردید و همچنین حق افراد ناتوان را ضایع کردید، اما در همان حال به دنبال آنچه حق خویش می‌پندارید برخاسته‌اید، نه پولی خرج کرده‌اید و نه با قبیله و گروهی به خاطر رضای خدا درافتاده‌اید.
…ای کسانی که از خداوند تمنای بهشت دارید! از آن بیمناکم که کیفری از کیفرهای او بر شما نازل شود، زیرا که شما از کرامت خدا به منزلتی رسیدید و برتری پیدا کردید اما با این حال دوستان خدا را احترام نمی‌گذارید، در صورتی که خود به خاطر خدا [و انتساب به دین خدا] در میان مردم ارجمندید. می‌بینید که عهدهای الهی را می‌شکنند و هیچ باکتان نیست.

…کوران و گنگان و بیماران زمینگیر در شهرها به حال خود رها شده‌اند و به آنها ترحمی نمی‌شود اما شما به کاری که شایسته‌تان است برنمی‌خیزید و دیگران را نیز در چنین کارهایی مدد نمی‌رسانید و با مسامحه و سازش با ظالمان خود را آسوده می‌دارید. این همه، وظایفی است که خدا بر عهده شما گذاشته است.

… شما با منزلتی که داشتید ستمکاران را قدرت و استقرار بخشیدید و کارهای خدا را به دست ایشان سپردید تا به شُبهه‌ها عمل کنند و بر راه شهوت‌ها و هوای نفسانی خویش پیش روند. سبب چیرگی ایشان گریز شما از مرگ و خوش آمدن شما از حیاتی است که ناگزیر ترکتان خواهد کرد.

شما ناتوانان را به دست ایشان تسلیم کردید که یا همچون برده مقهور باشند و یا همچون مستضعفی برای اداره امور زندگی در دست آنان اسیر. در کشورداری به اندیشه خود هر چه می‌خواهند می‌کنند و در اقتدای به اشرار و گستاخی نسبت به خدای جبّار، با پیروی هوای نفس، کار را به رسوایی می‌کشانند. بر منبر هر شهر از شهرهای ایشان خطیبی است که بانگ برمی‌دارد و آنچه می‌خواهد می‌گوید. کشور در برابر ایشان بی‌معارض است و دست‌های ایشان در آن گشاده.

خدایا! تو می‌دانی آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز خواستن زیادت، بلکه می‌خواستیم نشانه‌های دین را بنمایانیم، و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم، تا بندگان ستمدیده‌ات را ایمنی فراهم آید، و واجبات و احکام و سنت‌های تو اجا گردد. پس اگر شما مردم ما را یاری نکنید و در حق ما انصاف نورزید، قدرت ستمگران و بیدادگران همچنان بر سر شما خواهد بود و آنان همچنان به خاموش کردن نور پیامبرتان ادامه خواهند داد. خداوند ما را بسنده است که بدو توکل کنیم و به او پناه بریم و بازگشت همه به سوی اوست.»

از زمان رحلت پیامبر هنوز پنجاه سال نگذشته بود و کمتر از بیست سال بود که علی(ع) به شهادت رسیده بود، امّا فضای جامعه چنان مسموم و پرابهام و حقایق آن‌قدر تحریف‌‌شده و دگرگون شده بود که امام حسین(ع) اشاره می‌کند در جنگ خیبر پرچم را علی(ع) به دست گرفت و پیامبر(ص) او را دوست داشت! واقعیت امور چنان بود که به رغم سفارش پیغمبر(ص)، قرآن و اهل بیت در انزوا و مظلومیت تمام بودند و کسی مانند یزید که در اندیشه و سخن و رفتار کینه‌ای عمیق نسبت به قرآن و اهل بیت داشت به عنوان ولیعهد معرفی شده بود.

معاویه و ابوسفیان هم به صراحت بارها گفته بودند خصومت بنی امیه با بنی‌هاشم بر سر قدرت یا به تعبیر آنها پادشاهی است و نه بر سر قرآن و نماز و روزه.
معاویه در پاسخ به نامه امام حسین(ع) و موضع صریح او نسبت به ولایتعهدی یزید دو واکنش نشان داد.

اول اینکه تمامی دریافت بنی‌هاشم از بیت‌المال را متوقف کرد تا فشار را بر امام حسین(ع) زیاد کند تا از موضع اعتراض خود دست بردارد و بنی‌هاشم را در موقعیتی قرار دهد که برای گذران امور خود به معاویه و حکام او متوسل شوند و این در حالی بود که اموال و اقطاعات زیادی به دیگر قبائل بخشیده می‌شد.

دوم اینکه درصدد قتل حسین بن علی(ع) برآمده بود و می‌خواست او را نیز مانند امام حسن(ع)، مالک اشتر و دیگران ترور کند.

معاویه در ظاهر امر به‌گونه‌ای رفتار می‌کرد تا بهانه‌ای به دست کسی ندهد و به عنوان خلیفه‌ای که بر اساس حکمیت و مصالحه و بیعت مردم به قدرت رسیده بود حق خود می‌دانست که مخالفان را از پیش پا بردارد و در این زمان اگر امام حسین(ع) به مبارزه رویاروی می‌پرداخت احتمال اثرگذاری حرکت و شهادت او حداقل ممکن بود.
علاوه بر آن امام حسین(ع) نمی‌خواست به عنوان پیمان‌شکن معرفی شود. گرچه معاویه در واقع تمامی مفاد پیمان مصالحه با امام حسن(ع) را زیر پا گذاشته بود اما در صورت ظاهر خود را متعهد به پیمان مصالحه قلمداد می‌کرد و امام حسین(ع) همانند امام علی(ع) در دوران صبر و سکوت و نیز امام حسن(ع) از مجاهده با حکومت معاویه خودداری می‌کرد.

نظام پادشاهی که در حکومت معاویه به اوج خود رسیده بود هشت مشخصه داشت :
1- دگرگونی در روش جایگزینی حاکم
2- دگرگونی در نحوه زندگی حاکم
3- دگرگونی در کیفیت نگهداری و برداشت از بیت‌المال
4- پایان آزادی اندیشه و باور و نظر
5- پایان آزادی امر قضاء
6- پایان حکومت شورایی
7- ظهور و بروز عصبیت‌های قومی و نژادی
8- نابودی قانون

معاویه تمام تلاش خود را کرد تا اسلام را دگرگون کند و آن را به‌گونه‌ای که خود می‌خواهد معرفی نماید. در پایان زندگی او در فضای حکومت از اسلام جز اسم و از قرآن جز رسم باقی نمانده بود. در واقع دوران دیگری از حکومت آغاز شده بود که در آن هم اسلام به کناری نهاده شده بود و هم مردم از صحنه حکومت غایب بودند.
معاویه در ماه رجب سال 60 هجری در هفتاد و هفت سالگی مرد. او در هنگام مرگ می‌گفت: «نفرین بر تو ای روزگار و سرزمین، چهل سال بر تو پادشاهی کردم. بیست سال امیر بودم و بیست سال خلیفه. اکنون حال و روزم با تو و گذرم از تو چنین است. نفرین بر دنیا و دوستداران آن.»

معاویه تا هنگامی که توان داشت در بهره‌گیری از دنیای خود لحظه‌ای درنگ نکرد و مهم‌ترین نشانه دنیادوستی او ولایتعهدی یزید بود که با پشتوانه نیروی نظامی و تهدید و ارعاب و قطع سهمیه مخالفان از بیت‌المال و بذل و بخشش بی‌دریغ به هواداران و موافقان انجام شد. معاویه در دو قلمرو به یزید وصیت کرد که چگونه عمل کند. یکی نسبت به اشخاصی که با یزید بیعت نکرده بودند و دیگری درباره مناطق اصلی و مرکزی حکومت اسلامی.

«ای پسر، بدان که من هرچه ببایست کردم و گردن عرب نرم گردانیدم و مبارزان جهان کم کردم و از همه‌ی خلق بیعت تو بستدم، مگر از چهار تن. و من تو را بگویم که با هرکسی، چه کن:
اما عبدالرحمن بن ابی‌بکر، مردی است که لهو را دوست دارد، به او هرچه خواهد بده تا بدان مشغول باشد؛ و عبدالله بن عمر، به عبادت مشغول است، او خود ملک نجوید؛ و عبدالله به زبیر، از او بازمگرد تا بیعت کند که او از همه بدتر است؛ و حسین بن علی(ع) را به بیعت بخوان، اگر بیعت کند هرچه خواهد به او بده و نیکش دار که ما این ولایت از ایشان داریم، و اگر بیعت نکند خویشتن را از ایشان نگاه دار.»

و در مورد مناطق مختلف سفارش کرد: «به یزید بگویید که مردم حجاز را مراعات کن، زیرا آنان اصل تو هستند. هرکس از آنان که بر تو آید او را گرامی بدار… .»
معاویه به‌روشنی می‌دید که حکومت او در مدینه و عراق پایگاه مستحکم و طبیعی ندارد. همان‌گونه که معاویه حاصل چهل سال تجربه خود را در وصیت به یزید فشرده کرد و نسبت به اشخاص و مناطق سخن گفت، شناخت زمینه انقلاب عاشورا بدون بررسی ویژگی‌ها و چهره عمومی عراق (به‌ویژه کوفه و بصره)، حجاز (به‌ویژه مدینه و مکّه) و شام (به‌ویژه دمشق) میسر نیست. البته دو منطقه مصر و یمن نیز کم اهمیت نبودند، اما هیچ کدام اثر تعیین‌کننده‌ای در قدرت و حکومت نداشتند.

کوفه در یک کلام شهر اصیلی نبود و ساختار شهر و ترکیب جمعیت در آن به شکل طبیعی فراهم نشده بود. پس از فتح عراق و عقب راندن بازمانده نیروهای ساسانی به فلات ایران، لزوم ایجاد یک دارالهجره در حاشیه سرزمین‌های فتح شده احساس شد که کانونی برای مهاجرین از راه رسیده و پایگاه نظامی برای مقابله با دشمن باشد. این اردوگاه به مرور زمان در فاصله‌ی دو دهه ساختار شهری به خود گرفت و زمین‌های آن بین قبایل عرب، یمانی‌ها و نزاری‌ها تقسیم شد.

این شهر یک شهر بی‌چهره بود و این بی‌چهرگی شهر تنها در صورت و ساختار‌ شهری آن نبود، بلکه در محتوا نیز مردمی که در کوفه زندگی می‌کردند از خود هویتی متلوّن و متغیر نشان می‌دادند به صورتی که وقتی معاویه درباره مردم کوفه از ابن الکواء پرسید گفت: «آنان با هم در کاری متفق می‌شوند، سپس دسته دسته خود را از آن بیرون می‌کشند.»

کوفه با چنین چهره‌ای به هر حال پایگاه شیعیان و پیروان علی(ع) و امام حسین(ع) بود و خشن‌ترین سرکوب‌ها نیز در همین شهر انجام شد. ستم و سرکوب بسیاری از مردم را به خود آورده بود چنانکه حتی در دوران معاویه هم عده‌ای از سران کوفه برای امام حسین(ع) نامه می‌نوشتند و اشاره می‌کردند که آماده‌ی جهادند، و امام حسین(ع) که شرایط را مناسب نمی‌دید به آنان سفارش می‌کرد که شکیبا و آماده‌ی روزی باشند که معاویه وفات کند.

وقتی معاویه مرد، جنبش و حرکت محسوسی در کوفه به چشم می‌خورد، ولی رنگ‌پذیری، عدم ثبات و عدم وفای مردم کوفه در انقلاب عاشورا کاملاً آشکار شد و مردم کوفه به عنوان نماد پیمان‌شکنی و بی‌وفایی در تاریخ اسلام و تاریخ تشیع باقی ماندند. این دورویی از چشم معاویه هم پنهان نمانده بود و در وصیت به یزید درباره‌ی آنها می‌گوید «امیدوارم خداوند به واسطه‌ی آنانی که پدر او (امام حسین(ع)) را کشتند و برادرش را به خواری افکندند، تو را از گزند او بازدارد.»

منطقه شام، پایگاه اصلی بنی‌ امیه و معاویه بود و ابن الکواء درباره مردم آن می‌گوید: «آنان لشکر امیرالمؤمنین (معاویه) هستند و مطیع‌ترین مردم در اطاعت از مخلوق و عاصی‌ترین مردم در برابر خالق و از خداوند نمی‌هراسند.» بسیاری از این مردم به ولایت معاویه رضایت داده بودند و نام اسلام را بر این ولایت نهاده بودند تا عصیان خود در برابر خالق و ستمگری‌های خود را بپوشانند.

حجاز به‌ویژه در شهر مدینه و مکه قلمرو طبیعی قدرت معاویه نبود و معاویه به صراحت گفته بود که مردم مدینه از ترس شمشیر از او تبعیت می‌کنند. نوعی روحیه انزوا و در خود فرو رفتن و از مسائل اصلی جامعه پرهیز کردن در میان مردم مدینه و مکه مشهود بود.

معاویه توانست استقرار و ثبات لازم را در شام پیدا کند ولی در عراق و حجاز چنان پایگاهی نداشت و تغییر و تبدیل حکام مدینه و کوفه و بصره نشانه روشنی از این عدم استقرار است. معاویه خود حکومتش را در شام تثبیت کرد و از همان نقطه، قلمرو قدرت خویش را گسترده ساخت و بدگمان بود که محتمل است حاکم مدینه یا حاکم عراق نیز همان‌گونه قدرت خود را توسعه دهد. این دغدغه که تغییر حکام را در پی داشت، علامت روشنی بود که معاویه نسبت به ثبات حکومت خود در حجاز و عراق اطمینان نداشته است.

یزید، هیچ‌کدام از ویژگی‌های معاویه را نداشت. نه پیچیدگی ذهن و زیرکی او را داشت و نه صحابی پیامبر(ص) بود و نه تجربه‌ای در حکومت و امارت داشت. تنها نقطه قوت یزید که البته در فضای آن روزگار مهم و تعیین‌کننده بود زبان‌آوری و قدرت وی در بیان و شعر بود.

هرچه معاویه رازدار و پرده‌پوش و فریبگر بود، یزید گستاخ و پرده‌در و حرمت‌شکن بود و حتی ضرورتی ندید که به هیچ‌یک از توصیه‌های معاویه عمل کند. او مست قدرت بود. در اوایل دهه سی عمر خود سرنوشت قلمرو عظیم اسلامی در دست او بود. معاویه قدرت و توسعه قلمرو خود را به تدریج به کف آورده بود و ویژگی‌های دقیق هر منطقه را می‌شناخت و مدام از اشخاص خبره و مردم‌شناس درباره مردم شهرها و مناطق و قبیله‌ها سؤال می‌کرد. یزید چنین دید آینده‌بین و مردم‌شناسی نداشت و به محض اینکه احساس کرد قدرت مطلقه حکومت در اختیار اوست در نخستین عبارات و رفتار خود طغیان کرد و همین طغیان و ستم و قساوت یکی از عناصر زمینه‌ساز انقلاب عاشورا بود. یزید نمی‌توانست بفهمد که حسین بن علی(ع) با او بیعت نمی‌کند و حاکمیت وی را به رسمیت نمی‌شناسد، از این رو تصمیم گرفت او را که شاخص‌ترین مخالف حکومتش بود از میان بردارد. عصاره‌ی شناخت انقلاب عاشورا شناخت اندیشه و سلوک و باور امام حسین(ع) از یک سو و از سوی دیگر شناخت یزید و ویژگی‌های اوست.