? مقدمهای بر زندگی و آموزههای عیسی(ع)
?گزیدهای از انجیلهای چهارگانه (پس از پارهای ویرایشها مجدداً منتشر خواهد شد.)
?چهرهی عیسی(ع) در اسلام
(دریافت نسخه PDF تنظیم شده برای چاپ)
? مقدمهای بر زندگی و آموزههای عیسی(ع)
?گزیدهای از انجیلهای چهارگانه (پس از پارهای ویرایشها مجدداً منتشر خواهد شد.)
?چهرهی عیسی(ع) در اسلام
(دریافت نسخه PDF تنظیم شده برای چاپ)
نسخهی آماده شده برای چاپ را میتوانید از اینجا دریافت کنید. این بولتن برای چاپ به صورت دفترچه با قطع A4 تنظیم شده است.
نسخهی آماده شده برای مطالعه به صورت پی دی اف را نیز از اینجا دریافت کنید.
* * * * *
فرازهایی از سخنان امام صادق(ع)
نسخهی PDF آماده شده برای چاپ به صورت دفترچه در قطع A5 را میتوانید از اینجا دریافت نمایید.
صفحات این فایل را پشت و روی برگههای A4 چاپ نمایید و سپس برگهها را از وسط تا کنید و در صورت تمایل منگنه بزنید.
نسخهی PDF در قطع A5 را از اینجا دریافت نمایید.
این فایل برای مطالعه روی مانیتور مناسب است.
*****
چه چیز ما را به جهنم در آورد؟- نسخهی مخصوص چاپ
[…] پس [مریم] به سوى او (عیسى(ع)) اشاره کرد؛ گفتند: «چگونه با کسى که در گهواره [و] کودک است سخن بگوییم؟»
[کودک] گفت: «منم بندهی خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است؛ * و هر کجا باشم مرا با برکت قرار داده، و تا زندهام به نماز و زکات سفارشم کرده است؛ * و مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است؛ * و سلام بر من، روزى که زاده شدم و روزى که مىمیرم و روزى که زنده برانگیخته مىشوم.»
(سوره مریم، آیات ۳۳-۲۹)
خطابه و منبر در کشور ما مولود حادثهی عاشوراست. چطور مولود حادثهی عاشوراست؟ امام حسین علیهالسلام در زمان خودش علیه جریانی قیام کرد و شهید شد. روایاتی هم در زمینهی عزاداری برای آن حضرت وارد شده است که […] از مسلّمات مذهب شیعه است. از ناحیهی ائمهی اطهار علیهمالسلام توصیه و تأکید فراوان به احیای سنت عاشورا شده است.
اینجا دو مطلب است که لازم است طرح شود: یکی اینکه فلسفهی قیام امام حسین چه بود؟ چرا امام حسین قیام کرد؟ انگیزهی قیام چه بود؟ دیگر اینکه فلسفهی این دستور از طرف پیشوایان دین که موضوع قیام امام حسین برای همیشه باقی بماند و زنده بماند و فراموش نشود چیست؟ فلسفهی اینکه سنت عاشورا زنده بماند چیست؟ اگر این دو معلوم شد آن وقت معلوم خواهد شد که این دستور چه دستور بزرگی است و چقدر باید از حادثهی عاشورا و از دستوری که درباره ی آن رسیده استفاده کرد.
اما اینکه امام حسین چرا قیام کرد؟ این را سه جور میتوان تفسیر کرد. یکی اینکه بگوییم قیام امام حسین یک قیام عادی و معمولی بود و-العیاذ باللّه- برای هدف شخصی و منفعت شخصی بود. این تفسیری است که نه یک نفر مسلمان به آن راضی میشود و نه واقعیات تاریخ و مسلّمات تاریخ آن را تصدیق میکند.
تفسیر دوم همان است که در ذهن بسیاری از عوامالناس وارد شده که امام حسین کشته شد برای اینکه گناه امت بخشیده شود. شهادت آن حضرت به عنوان کفارهی گناهان امت واقع شد، نظیر همان عقیدهای که مسیحیان دربارهی حضرت مسیح پیدا کردند که عیسی به دار رفت برای اینکه فدای گناهان امت بشود؛ یعنی گناهان اثر دارد و در آخرت دامنگیر انسان میشود، امام حسین شهید شد که اثر گناهان را در قیامت خنثی کند و به مردم از این جهت آزادی بدهد. در حقیقت مطابق این عقیده باید گفت امام حسین علیهالسلام دید که یزیدها و ابنزیادها و شمرها هستند اما عدهشان کم است، خواست کاری بکند که بر عدهی اینها افزوده شود، خواست مکتبی بسازد که از اینها بعداً زیادتر پیدا شوند، مکتب یزیدسازی و ابنزیادسازی پدید آورد. این طرز فکر و این طرز تفسیر بسیار خطرناک است.
برای بیاثر کردن قیام امام حسین و مبارزه با هدف ایشان و برای از بین بردن حکمت دستورهایی که برای عزاداری امام حسین رسیده، هیچ چیزی به اندازهی این طرز فکر و این طرز تفسیر مؤثر نیست. باور کنید که یکی از علل – گفتم یکی از علل، چون علل دیگر هم در کار هست که جنبهی قومی و نژادی دارد – که ما مردم ایران را این مقدار در عمل لاقید و لاابالی کرده این است که فلسفهی قیام امام حسین برای ما کج تفسیر شده. به قول جناب زید بن علی بن الحسین دربارهی مرجئه[۱]: اینها کاری کردند که فسّاق در فسق خود به طمع عفو خدا جری شدند. این عقیده ی مرجئه بود در آن وقت. و در آن وقت عقیدهی شیعه در نقطه ی مقابل عقیدهی مرجئه بود. عقیدهی شیعه همان بود که نصّ قرآن است: «اَلَّذینَ امَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ»، هم ایمان لازم است و هم عمل صالح. اما امروز شیعه همان را میگوید که در قدیم مرجئه میگفتند[۲].
تفسیر سوم این است که اوضاع و احوالی در جهان اسلام پیش آمده بود و به جایی رسیده بود که امام حسین علیهالسلام وظیفهی خودش را این میدانست که باید قیام کند، حفظ اسلام را در قیام خود میدانست. قیام او قیام در راه حق و حقیقت بود.
اختلاف و نزاع او با خلیفهی وقت بر سر این نبود که تو نباشی و من باشم، آن کاری که تو میکنی نکن بگذار من بکنم؛ بلکه اختلافی بود اصولی و اساسی. اگر کس دیگری هم به جای یزید بود و همان روش و کارها را میداشت باز امام حسین قیام میکرد، خواه اینکه با شخص امام حسین خوشرفتاری می کرد یا بدرفتاری. یزید و اعوان و انصارش هم اگر امام حسین متعرض کارهای آنها نمیشد و روی کارهای آنها صحه میگذاشت حاضر بودند همه جور مساعدت را با امام حسین بکنند؛ اگر میگفت حکومت حجاز و یمن و عراق را به من بدهید میدادند؛ اگر اختیار مطلق هم در حکومتها می خواست و میگفت به اختیار خودم هرچه پول وصول شد و دلم خواست بفرستم میفرستم کسی متعرض من نشود، باز آنها حاضر بودند. جنگ حسین، جنگ عقیدهای بود، جنگ حق و باطل بود. در جنگ حق و باطل، دیگر حسین از آن جهت که شخص معین است تأثیر ندارد. خود امام حسین با دو کلمه مطلب را تمام کرد. در یکی از خطبههای بین راه به اصحاب خودش میفرماید (ظاهراً در وقتی است که حرّ و اصحابش رسیده بودند و بنابراین همه را مخاطب قرار داد): آیا نمیبینید که به حق رفتار نمیشود و از باطل جلوگیری نمیشود؟ پس مؤمن در یک چنین اوضاعی باید تن بدهد به شهادت در راه خدا. [۳] نفرمود وظیفهی امام این است در این موقع آمادهی شهادت شود، نفرمود وظیفهی شخص حسین این است که آمادهی شهادت گردد، فرمود: وظیفهی هر مؤمن در یک چنین اوضاع و احوالی این است که مرگ را بر زندگی ترجیح دهد. یک مسلمان از آن جهت که مسلمان است، هر وقت که ببیند به حق رفتار نمیشود و جلو باطل گرفته نمیشود وظیفهاش این است که قیام کند و آمادهی شهادت گردد.
اما قسمت دوم که چرا ائمهی دین این همه تأکید کردند که مجلس عزا بپا دارید؟ این هم به همین دلیل است که عرض کردم: چون امام حسین کشته نشد برای منفعت شخصی، امام حسین کشته نشد برای اینکه خودش را فدای گناهان امت کرده باشد، امام حسین در راه حق کشته شد، در راه مبارزه با باطل کشته شد. ائمهی دین خواستند شهادت حسین به صورت یک مکتب (مکتب مبارزه ی حق با باطل) برای همیشه باقی بماند؛ و الّا چه فایده به حال امام حسین که ما گریه بکنیم یا نکنیم، و چه فایده به حال خود ما دارد که صرفاً بنشینیم یک گریهای بکنیم و بلند شویم و برویم؟ ائمهی دین خواستند قیام امام حسین به صورت یک مکتب و به صورت یک مشعل فروزان همیشه باقی بماند. این یک چراغی است از حق، از حقیقتدوستی، از حقیقتخواهی. این یک ندایی است از حق طلبی، از حرّیت، از آزادی. این مکتب حرّیت و این مکتب آزادی و این مکتب مبارزه با ظلم را خواستند برای همیشه باقی بماند.
در زمان خود ائمهی اطهار که این دستور صادر شد، سبب شد که جریانی زنده و فعال و انقلابی به وجود آید. نام امام حسین شعار انقلاب علیه ظلم گشت. یک عده شاعر انقلابی به وجود آمد مانندکمیت اسدی و دِعبِل خُزاعی. آنها مکتب حسین را نشان میدهند. کمیت اسدی با همان اشعارش، از یک سپاه بیشتر برای بنیامیه ضرر داشت. این مرد که بود؟ یک روضهخوان بود اما چه روضه خوانی؟ آیا روضهخوانی بود که بیاید چهارتا شعر مفت بخواند و پول بگیرد و برود؟ [نه، بلکه] شعر میگفت که تکان میداد دنیا را، تکان میداد دستگاه خلافت وقت را.
دعبل بن علی خزاعی را آیا میشناسید؟ خودش میگفته: «پنجاه سال است که دار خودم را روی دوش گرفتهام و راه میروم». ببینید ارزش ادبی این دو نفر مرثیهگو چه بوده. آنها مرثیه گفتهاند اما نه به صورت «عمّه من غریبم» . حماسهها گفتهاند، چه حماسههایی! یک قصیدهی آنها به اندازهی یک سلسله مقالات که یک نفر متفکّر انقلابی بنویسد اثر دارد. اینها در زیر چتر مرثیهی سالار شهیدان امام حسین علیهالسلام چه انتقادهای گزندهای از بنیامیه و از بنیعباس کردند و چهها بر سر آنها آوردند!
شما میشنوید متوکل دستور داد قبر حسین بن علی را آب ببندند و کسی نرود به زیارت حسین بن علی؛ اگر کسی میرود دستش را ببُرند، اگر کسی اسم حسین بن علی را ببرد چنین و چنان بکنند. لابد خیال میکنید این آدم یعنی متوکل فقط گرفتار یک عقدهی روحی بود، یک دشمنی و یک کینهی بیمنطقی با نام حسین بن علی داشت. نه آقا، آن روز نام حسین بن علی در اثر توصیه و تأکیدهای ائمه به عزاداری و در اثر به وجود آمدن امثال کمیتها و دعبلها، پدر متوکل را در میآورد. متوکل میدید هریک از اینها به اندازهی یک سپاه علیه او مؤثر هستند، میدید نام حسینِ مرده از خود حسینِ زنده برای او و امثال او کمتر مزاحم نیست، چون ائمهی دین در اثر همین توصیه و دستورها نگذاشتند حسین بن علی بمیرد؛ به صورت یک فکر، به صورت یک ایده، به صورت یک عقیدهی مبارزه با ظلم، حسین را زنده نگه داشتند.
از جنبه ی اول باید کسانی که مرثیهخوانی میکنند باید فلسفهی قیام سیدالشهداء و هم فلسفهی عزاداری آن حضرت را به مردم بگویند و مردم را آگاه کنند. باید مکرر این مطلب را بگویند، نه یک بار و دو بار و ده بار، همیشه باید برای مردم بگویند. باید گویندگان بصیری باشند تا بتوانند حقایق نهضت حسینی را بگویند نه اینکه معلوماتشان منحصر باشد به جُنگ مرحوم آقا، یا مأخذ و مدرکشان- به اصطلاح خود اهل منبر- لسان الذاکرین و صدر الواعظین باشد، حرفهایی باشد که از یکدیگر شنیدهاند. می گویند فلانی این مطلب را از کجا نقل میکرد؟ جواب میدهند از لسان الذاکرین و یا از صدرالواعظین. مقصودشان این است که در کتابی ندیده، از زبان این و آن شنیده است. داستانها در این زمینه هست که چگونه یک دروغ که یک نفر در یک جا جعل کرده به سرعت رواج گرفته و از این به آن رسیده و کم کم از شهری به شهری و از منطقهای به منطقهای رفته است. قضایای تاریخی را باید از کتب معتبر تاریخ و از قول مورخین معتبر نقل کرد.
روایتی از حضرت رضا علیه السلام نقل شده که وظیفهی خطیب را در سه قسمت بیان میکند. در قسمت اول فرموده: در روز جمعه همه حاضر میشوند و یک مجمع عمومی از مسلمانان تشکیل میگردد. اسلام میخواهد که این برای پیشوا و زعیم مسلمین وسیلهای باشد که مردم را موعظه کند، به طاعت خدا تشویق و از گناهان برحذر دارد.[۴]
یکی از وظایف خطابه و منبر، موعظه است. موعظه کلامی است که به دل نرمی و رقّت می دهد، قساوت را از دل میبرد، خشم و شهوت را فرو مینشاند، هواهای نفسانی را تسکین می دهد و به دل صفا و جلا میدهد. هیچ کس نیست که از موعظه بینیاز باشد و هیچ جامعهای هم نیست که احتیاج به موعظه نداشته باشد. موعظهی واقعی که راستی در دل اثر کند جز به وسیلهی دین ممکن نیست. مواعظ دین است که میتواند بر روی دلها اثر بگذارد و به دلها خشوع بدهد. البته گذشته از اینکه موعظه باید از زبان دین گفته شود، خود واعظ نیز باید از سخنان خود متأثر باشد و از دل موعظه کند.
هیچ فردی از موعظه بی نیاز نیست. ممکن است فردی از تعلیم شخص دیگری بینیاز باشد اما از موعظهی او بینیاز نیست؛ زیرا دانستن، یک مطلب است و متذکر شدن و تحت تأثیر تلقین یک نفر واعظ مؤمن متقی قرار گرفتن مطلب دیگر است. میگویند علی علیهالسلام به یکی از اصحابش می فرمود: «عِظْنی»؛ مرا موعظه کن، و میفرمود: در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست.
باید همیشه گروهی شایسته مردم را موعظه کنند، به یاد خدا بیاورند، از غفلتی که از مرگ دارند بیرون بیاورند، مردم را متوجه آثار گناهانشان بکنند، از قیامت به مردم بگویند، مردم را به عدل الهی متوجه نمایند. این امری است لازم و ضروری و هیچ وقت جامعه از این بی نیاز نیست.
قسمت دوم همان است که [امام رضا(ع)] فرمود: خطیب مردم را آگاه گرداند به مصالح دین و مصالح دنیوی آنها[۵]، که در حال حاضر چه جور عمل کنند که هم خیر و مصلحت دین آنهاست و هم خیر و مصلحت دنیای آنها.
این کار بزرگی است، از موعظه کردن خیلی مشکلتر است. موعظه، اگر خود شخصْ اهل عمل باشد، صفای قلبی داشته باشد، ایمان و اخلاصی داشته باشد همان بازگو کردن کلمات بزرگان کافی است، و اما اینکه شخص بخواهد مصالح عالیهی دینی و دنیایی مردم را بگوید و آنها را به آن مصالح آگاه کند خیلی مشکل است.
دو اشکال در این کار هست: یکی اینکه علم و اطلاع زیاد می خواهد، دیگر اینکه اخلاص بسیار لازم است که آنچه را از مصالح عالیهی دینی و دنیایی میفهمد همانها را به مردم بگوید.
اما علم و اطلاع. اولاً باید علم و اطلاعش به مبانی دین کافی باشد، باید اسلام را کاملاً بشناسد، به روح تعلیمات اسلامی آگاه باشد؛ ظاهر اسلام و باطن اسلام، پوستهی اسلام و هستهی اسلام، همه را در حد خود و جای خود بشناسد تا بفهمد مصلحت دین یعنی چه. ثانیاً تنها دانستن و شناختن دین برای مصلحت گویی کافی نیست؛ جامعه را باید بشناسد، به اوضاع دنیا باید آگاه باشد، باید بفهمد که در دنیا چه میگذرد و امروز مصلحت جامعهی اسلامی در برابر جریانهای موجود دنیا چه اقتضا میکند، و مردم را به آن جریانها و مصالح واقعی آنها آگاه بکند.
متأسفم که باید بگویم ما از این جهت ضعیفیم. ما در جنبهی موعظه ضعیف نبودهایم و نیستیم اما در این قسمت خیلی ضعیفیم، در این جهت کمتر مطالعه داریم. این کلام امام رضا علیهالسلام خیلی قیمت دارد. فرمود: مردم را به مصلحت دین و دنیای آنها آگاه بکنید. آدمی که سر و کارش فقط با چند کتاب معین در یک علم بخصوص مثلاً فقه، ادبیات، فلسفه و غیره باشد و در کنج مدرسه به سر برد نمیتواند بفهمد در جامعه چه میگذرد و چه باید کرد. انسان در کنج مدرسه نمیتواند مصالح جامعه را تشخیص بدهد. علم و اطلاع به اوضاع جاری و متغیر جهان لازم است. شامّهی تیز میخواهد که حتی حوادثی که در آینده واقع میشود از حالا پیشبینی کند و جامعه را طوری از آن حادثه عبور دهد که با خطری مواجه نشود. هدایت بدون قدرت پیشبینی امکان پذیر نیست.
هدایت یعنی چه؟ هدایت یعنی راهنمایی. قافلهای در راهی به سوی مقصدی حرکت میکند، از یک نفر میپرسند راه فلان مقصد کجاست و او نشان میدهد، میگوید از این طرف برو یا از آن طرف. این، راهنمایی است که فرع بر راهبلدی است. چه کسی می تواند راهنمای قافله باشد؟ کسی که بفهمد قافله چه مسیری دارد و به کجا میرود. جامعه مانند قافلهای همیشه در حال حرکت است. ما باید بفهمیم که این قافله را چگونه سوق بدهیم، مانند یک رانندهی اتومبیل که پشت اتومبیل مینشیند و اتومبیل را هدایت میکند، فرمان باید در دستش باشد، موتور در اختیارش باشد، یک جا باید ماشین را متوقف سازد، جای دیگر برعکس باید گاز بدهد و بر سرعت بیفزاید، یک جا باید فرمان را بپیچد، یک جا باید دنده عوض کند و یک جا ترمز کند. همهی اینها در هدایت اتومبیل لازم است. در هدایت جامعه نیز همهی اینها لازم است. هرکدام از اینها در یک وقت معین لازم میشود. مصلحتشناسی اجتماع یعنی این. غیر این اگر باشد ممکن نیست کسی بتواند واقعاً هادی جامعه باشد و مصالح جامعه را بگوید.
امروز دنیا میدان مسابقه شده است. حالا که چنین مسابقهای در دنیا هست باید کوشش کرد و جامعه را به حرکت آورد که در این مسابقه عقب نماند. علی هذا نشستن و هی انتقاد کردن و ایراد گرفتن، این کار را نکن، آن کار را نکن، اسمش هدایت نیست.
یک روز در مدرسهی مروى با چند نفر از آقایان طلاب همین مطلب را در میان گذاشته بودم و مىگفتم: آقایان! معنى هادى قوم بودن این نیست که ما تنها حالت منع و توقف به خود گرفتهایم؛ به هر کارى که مىرسیم مىگوییم این را نکن، آن را نکن، و مردم را گرفتار کردهایم، یک جا هم باید مردم را تشویق کرد و به حرکت آورد. همین مثال اتومبیل را ذکر کردم و گفتم که ما باید مثل رانندهی اتومبیل باشیم، یک جا به اتومبیل گاز بدهیم، یک جا فرمان را بپیچیم، یک جا ترمز کنیم، یک جا کار دیگر مثلاً چراغ بدهیم؛ هر موقعیتى اقتضایى دارد. بعد شوخى کردم و گفتم: ما که نباید همیشه «آقا شیخ ترمز» باشیم، همه جا ترمز بکنیم. تنها ترمز کردن کافى نیست، یک جا هم باید «آقا شیخ فرمان» باشیم، یک جا «آقا شیخ موتور» باشیم.
یکى از طلاب گفت: ما هیچ کدام نیستیم، ما «آقا شیخ دنده عقب» هستیم!
این جمله که: «مردم را به مصالح دین و دنیای آنها آگاه کنیم»، همان طوری که عرض کردم دو شرط دارد: علم و اخلاص. علم و اطلاع هم در دو قسمت، هم دربارهی خود دین که واقعاً اسلام شناس باشد و هم درباره ی اوضاع دنیا و جریانهای اجتماعی و سیر و تحولی که در عالم هست.
در کتاب لؤلؤ و مرجان دو موضوع را شرط اول مرثیهخوانی ذکر میکند: یکی اخلاص نیت، دیگری صدق و راستگویی، و در اطراف هر دو مطلبْ بسیار عالی بحث میکنند. در مقدمهی این کتاب از یکی از علمای هند با تجلیل نام میبرد و می نویسد: ایشان به من نامهای نوشته و شکایت کرده از وضع روضه خوانی در هندوستان که روضهخوان های اینجا زیاد دروغ میخوانند، و از من خواستهاند کتابی در این زمینه بنویسم که جلو دروغگوییهای آنها گرفته شود. بعد نویسنده اضافه میکند: این عالم هندی گمان کرده که فقط در هند روضهخوانها دروغ میخوانند و در عتبات و ایران خبری از این دروغها نیست، در اینجا همه روضهی صحیح و معتبر میخوانند! نمیداند که مرکز پخش روضهی دروغ، اینجاهاست و از اینجا به هند رفته است. بعد میگوید: این هم تقصیر علماست که انتقاد و اعتراض نمیکنند و «اگر اهل علم مسامحه نمیکردند و مراقب تمیز صحیح و سقیم و صدق و کذب گفتار این طایفه میشدند و از گفتن اکاذیب نهی میکردند، کار خرابی به اینجا نمیرسید و به این قسم اکاذیب واضحهی معلومه نشر نمیکردند و مذهب حقّهی امامیه و اهلش به این درجه مورد سُخریّه و استهزاء نمیشدند و این مجالس شریفه به این اندازه بیرونق و برکت نمیشد».[۶]
ایشان دربارهی اخلاص که بحث کردهاند، موضوع اجرت و پول گرفتن را پیش کشیدهاند. اخلاص یعنی اینکه عمل فقط برای خدا باشد و اغراض دیگری وارد نشود. حالا برای غیر خدا باشد چند جور است. یک جورش این است که برای پول باشد. طرق دیگر هم هست که ذکر میکنم. و به نظر من امروز اهمیت اینها از اهمیت مسئلهی اجرت و پول خیلی بیشتر است، خطرش بسیار زیادتر است.
یکی از اینها این است که کسی که روی کرسی خطابه، روی کرسی حسین بن علی قرار میگیرد، به جای اینکه هادی دین و مبلّغ دین باشد دلّال شخصیتها باشد، منبر را وسیلهی دلّالی برای شخصیتها قرار دهد. متأسفانه یک چنین چیزی در جامعه ی ما هست و چنین استفادههایی از منبرها میشود. دلّالی شخصیتها که گفتم، فرق نمیکند که آن شخصیتها چه شخصیتهایی باشند، شخصیتهای سیاسی باشند یا روحانی یا شخصیت دیگر، دلّال صاحب مجلس و بانی مجلس باشد یا دلّال پیشنماز باشد یا دلّال بالاتر از پیش نماز باشد. تمام اینها برخلاف شئون و حیثیات منبر است. البته هرکسی که کاری میکند میتواند یک توجیه و تأویلی هم برای کار خودش بتراشد، اما بدانید یکی از چیزهایی که کرسی خطابهی ما را ضعیف و کم ارزش کرده است همین است که کرسی دلّالی شخصیتها شده. باید منبر از این آلودگی پاک شود.
یکی دیگر اینکه اگر بنا باشد به مصداق سخن امام رضا علیهالسلام، مصلحتگویی بشود باید بدانیم که مصلحت گویی غیر از مزاجگویی است، غیر از این است که چیزی بگوییم که مردم خوششان بیاید و ما را تحسین کنند و «به به» بگویند.
هیچ میدانید چرا مردم با پیغمبران زمان خودشان مخالف بودهاند؟ چرا هر پیغمبری که پیدا میشود زیاد مخالف پیدا میکند؟ چرا پیغمبرها در زمان خودشان از ما کمتر مرید داشتهاند؟ این قضیه، رمزی دارد. رمزش این است که آنها با نقاط ضعف مردم مبارزه می کردند و ما از نقاط ضعف مردم بهره برداری میکنیم. آنها می خواستند آن معایب و آن نقاط ضعف را اصلاح کنند و از بین ببرند و ما معمولاً میخواهیم از همان معایب و همان نقاط ضعف بهرهبرداری کنیم. برای اینکه بانی مجلس را راضی کنیم، برای اینکه مستمعین را راضی کنیم، مطابق میلشان حرف می زنیم نه مطابق مصلحتشان. ما میفهمیم فلان قصه دروغ است و به علاوه سبب گمراهی و ضلالت و غرور بیجای مردم می شود، اما چون فکر می کنیم اگر بگوییم نظر مستمعین را جلب می کنیم میگوییم.
پیغمبران این طور نمی کردند، سخت با نقاط ضعف مردم میجنگیدند؛ مصلحت مردم را رعایت می کردند نه میل و رضای آنها را. این بود که در زمان خودشان کمتر مرید پیدا می کردند.
خلاصه ی این قسمت این شد که مصلحت گویی مردم به حکم سخن امام رضا(ع) دو چیز میخواهد: یکی علم و اطلاع، و دیگری اخلاص. علم و اطلاع هم در دو قسمت باید باشد: یکی علم و اطلاع کامل از خود دین، دیگر علم و اطلاع از اوضاع جهان و جریانهای اجتماعی. در باب اخلاص هم دو مطلب ذکر کردم که مورد احتیاج روز ماست: یکی اینکه منبر، کرسی دلّالی برای شخصیتها قرار نگیرد؛ دیگر اینکه وسیلهی مبارزه با نقاط ضعف اجتماع باشد نه وسیلهی بهره برداری از نقاط ضعف آن.
قسمت سوم دستور امام رضا علیه السلام این بود: «آنها را آگاه کند به جریانهای خوب یا بدی که در آفاق دوردست برای عالم اسلام اتفاق میافتد»[۷]. «آفاق» جمع افق است، مقصود نقطهی دوردست است. جریانهایی در نقاط دوردست جامعهی اسلامی واقع می شود و مردم بیخبرند و نمیدانند چه گذشته است. آیا شما اطلاع دارید که در دنیا بر سر مسلمانان چه میآید؟ آیا از سیاست خارجی عالم اسلام یک کلمه باخبرید؟ همهی اینها را باید خطیب به مردم بگوید.
داستان امام حسین که ما باید آن را زنده نگه داریم، در حقیقت هوشیارباش و بیدارباشی است که آه! دیدی چه بر سر اسلام آمد! ما باید در اثر تجدید یاد این قضیه، همیشه هوشیار باشیم که مبادا دیگر از این مصیبتها بر اسلام وارد شود. باید در منابر، این گونه قضایا به اطلاع مردم رسانده شود. کلام امام رضا جدی است. ما باید بدانیم صهیونیزم چه فعالیتهایی دارد [و در فلسطین چه میگذرد]. اطلاع و آگاهی از اینها و گفتن و بازگو کردن اینها واجب است. کرسی حسین بن علی علیه السلام اگر این طور باشد میتواند حافظ اسلام باشد.
فلسفهی عزاداری حسین بن علی اینهاست، و الّا چه فایدهای به حال حسین بن علی که برایش گریه بکنیم؟ او چه احتیاجی دارد به گریهی ما و شما؟ حسین بن علی میخواهد نام او، مکتب او زنده باشد، در مکتب او با هر باطلی بجنگیم.
«اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوهَ وَ آتَیْتَ الزَّکوهَ وَ اَمَرْتَ بِالْمَعْروفِ وَ نَهَیْتَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ جاهَدْتَ فِی اللّهِ حَقَّ جِهادِهِ.»[۸]
«یا لَیْتَنا کُنّا مَعَکُمْ فَنَفوزَ مَعَکُمْ»[۹]. آرزوی شرکت در حادثهای که از آن هزار و سیصد و بیست سال گذشته معنی ندارد. اینها برای این است که ما همیشه به خودمان تلقین کنیم و حسین بن علی را به صورت یک مکتب زنده حفظ کنیم. اگر شخص حسین بن علی مُرد، مکتب او زنده است. در مکتب حسین و در زیر لوای حسین مبارزه کنیم، در سایهی حسین در راه حق قدم برداریم.
(مجموعه آثار شهید مطهری، انتشارات صدرا، ج۲۵، صص ۳۵۹-۳۳۵)
(برگرفته از کتاب «حسین (ع) وارث انبیاء»، نوشته «امام موسی صدر»، ترجمه «مهدی فرخیان»، مؤسسهی فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر، ۱۳۸۷)