پدرت را توصیف كن
پدرم کارتن جمع میکند، شبها میرود و مقوا میآورد، گاهی با او میروم، ما با سهچرخه میرویم.نمیدانم پدرم چندساله است، اما خیلی پیر نیست، حتی یک کمی هم جوان است!…
پدرم کارتن جمع میکند، شبها میرود و مقوا میآورد، گاهی با او میروم، ما با سهچرخه میرویم.نمیدانم پدرم چندساله است، اما خیلی پیر نیست، حتی یک کمی هم جوان است!…
شب است. وارکا، پرستاری کوچک، دختری سیزده ساله، گهوارهای را تکان میدهد که طفلی در آن دراز کشیدهاست. وارکا به آرامی زمزمه میکند:«بخواب ای طفلکم حالا، كه میخوانم برات لالا»چراغ…
در ابتدا هوا خوب و آرام بود. باسترکها میخواندند و از مردابها صدای یکنواخت و رقتانگیز موجودی زنده، صدایی مثل دمیدن در یک بطری خالی بهگوش میرسید. پاشلهای پرواز میکرد…
امشبمیتوانیدکسی باشید که من نیستمو چیزی بخواهید که من نمیخواهممیتوانید بخندیداز ایستادنم بر خاکریزبرهنهی برهنهو دویدن گریهدر رگهای چهرهامچهرهای که با رؤیاهای خونین روشن شده است.میتوانید آقایان!که من چنگالم را…
(1)صدای گامهادر دهلیز مرگهمهمه، فریادـ وای بر تو... آخ!ـ بگریز... از این درـ بشتاب، داخل شو، به این سرداب.دویدنها، کشمکش، در دخمههای مرگکشتهها: هفتاداسرا: نودبیش از نود مجروح.سکوت، سکوتای…