(1)
صدای گامها
در دهلیز مرگ
همهمه، فریاد
ـ وای بر تو… آخ!
ـ بگریز… از این در
ـ بشتاب، داخل شو،
به این سرداب.
دویدنها، کشمکش، در دخمههای مرگ
کشتهها: هفتاد
اسرا: نود
بیش از نود مجروح.
سکوت، سکوت
ای کالسکههای باد
ـ ایست! آنجا کیست؟
پاسخ میدهم: برادرت «سمیح»
و صدا، طنین میاندازد
و صدا، همچنان طنین میاندازد
و صدا، همچنان…
صدای گامها در دهلیز مرگ.
(2)
در شب فرو رفت
چهرهاش
نیروی خورشید
برای رهایی بود.
و ناگهان
شب نفس کشید
وقتی گلوله
بر سینهاش نشست.
به برادرانش مگویید
گلوله
بر سینهاش نشست.
به مادرش
به برادرانش مگویید
با غم او تنهایم بگذارید
با جنازهاش تنهایم بگذارید
جنازهای تو
یا کوهی؟
در سینهاش
گلولهها خوار شدند
آه ای رایت رهایی
پلی هستی
که به پیروزیام میرسانی.
(3)
چهرهاش را باد
در آغوش کشید
بر خاک افتاده بود
خونآلود… خونآلود
بر ساق پایش
نیشی و چنگالی نشسته بود
«تو که هستی
سبزهروی زیبا؟»
باد گفت.
خاموشی چهرهاش پاسخ داد:
تاریخ مقتول توام.
(از كتاب «باد خانهی من است، گنجشك بهانه»، تألیف و ترجمه موسی بیدج، نشر قصیدهسرا)