امشب
می‌توانید
کسی باشید که من نیستم
و چیزی بخواهید که من نمی‌خواهم
می‌توانید بخندید
از ایستادنم بر خاکریز
برهنه‌ی برهنه
و دویدن گریه
در رگ‌های چهره‌ام
چهره‌ای که با رؤیاهای خونین
                          روشن شده است.

می‌توانید آقایان!
که من چنگالم را قرن‌هاست در حراج فروخته‌ام
وخواب در سایه‌ی نخلستان غمگین را
                                              خریده‌ام

می‌توانید آقایان!
می‌توانید،
که دیگر اثر انگشت من
برای تمام پاسگاه‌هایتان آشناست
و تمام سگ‌های پلیس
به هنر تعقیب و کشفِ من آراسته‌اند
که خونین و محتضر
بر گلی یا سنگی افتاده‌ام.

می‌توانید امشب
درختان را گردن بزنید
و دور از دست‌ترین میوه‌ را
                              بچینید.

می‌توانید آقایان!
از ماه خبرچینی پَست بسازید
و از کوه
خائنی یا قهرمانی
برای یک شب…
می‌توانید آقایان!
کسی باشید که من نیستم
و چیزی بخواهید که من نمی‌خواهم
گاهی من
گلی یا سنبلی هستم
و گاهی، نارنجکی
[…]

غم‌هایی که در کودکی‌ام
بر دوشم سخت سنگین بودند
از من سنگی ساختند،
و رفتن به سنگلاخ رؤیاهای ناممکن
چون زه کمانم سخت و محکم ساخت.

پس
فریادم را
              در باد بشنوید
و رجعتم را
              در باران ببینید.

 (از كتاب «باد خانه‌ی من است، گنجشك بهانه»، تألیف و ترجمه موسی بیدج، نشر قصیده‌سرا)