آتش افروختن لای-تو
متی به لای-تو میگفت : «وقتی آتش روشن میکردی نگاهت کردم. اگر تو را نمیشناختم میبایست مکدر میشدم . قیافهات چنان بود که گویی کسی تو را مجبور به آتش…
متی به لای-تو میگفت : «وقتی آتش روشن میکردی نگاهت کردم. اگر تو را نمیشناختم میبایست مکدر میشدم . قیافهات چنان بود که گویی کسی تو را مجبور به آتش…
یادداشتی از نلسون ماندلا : من باور دارم ... که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آنها همديگر را دوست ندارند نيست. و…
بر گرفته از تذکره الاولیاء، در ذکر ابراهيم بن ادهم: نقل است که هر روزی به مزدوری رفتی و تا شب کار کردی و هر چه بستدی در وجه ياران…
جُنَید بغدادی، كه او را از عارفان دانسته و شناختهاند، باجمعی ازمریدان خودش به گفتگونشسته بود كه سخن از بُهلول به میان آمد وكارهای شگرفی كه اوانجام داد. جُنَید پرسید:…
کنار جاده نشسته امراننده، چرخی را عوض می کند.از آن جا که می آیم، دل خوشی ندارم؛به آن جا که می روم، نیز میل چندانی ندارم.پس چرا بی صبرانهبه عوض…
راهبی کنار جاده نشسته بود و با چشمان بسته در حال تفکر بود. ناگهان تمرکزش با صدای گوش خراش یک سامورایی به هم خورد: «پیرمرد، بهشت و جهنم را به…
سلامتأمل کنید، آیا واقعاً امید ما اینگونه نیست؟قطعهای از خطبه 160 نهج البلاغه درباره امیدواری به خدا:"به گمان خود ادعا دارد که به خدا امید بسته است. سوگند به خدای…