آشنای ما

روزها صبحگاهان با آواز پرنده‌هایی که مرا می‌سرودند در دل آوازی برایت فریاد می‌زدم، اما امید آنکه صدایم تو را بنوازد نبود و من با این ناامیدی آوازم را فرو…

ادامه خواندنآشنای ما
ما یکدیگر را فراموش کرده‌ایم!

به نام دوست آن شب را هرگز فراموش نمی‌کنم. مادرم دوستان و اقوام را دعوت کرده بود. آدم‌هایی با زندگی‌ها و دغدغه‌های مختلف؛ تاجر، کاسب، کارمند، دانشجو، بیکار و ...…

ادامه خواندنما یکدیگر را فراموش کرده‌ایم!

پایان محتوا

صفحات بیشتری برای بارگیری وجود ندارد