خودی که می‌ترسد، خودی که دوست دارد

امروز صبح باز از خودم بدم آمد. احساس نادیده گرفتن خود. درگیری، درگیری... درگیری‌هایی که حالا شده هر لحظه‌ای. امان از ناسازگاری‌های این‌ها. هر کس سر بر می‌آورد و حرف…

ادامه خواندنخودی که می‌ترسد، خودی که دوست دارد
بنگر آن دو پرنده را

بنگر آن دو پرنده را بر درختیکی میوه‌ی درخت را شیرین می‌داند و می‌خوردو آن دیگر هیچ نمی‌خورد و می‌نگردآن ‌که می‌خورد را نادانی‌اش از حقیقت خود غافل کرده و…

ادامه خواندنبنگر آن دو پرنده را
ما یکدیگر را فراموش کرده‌ایم!

به نام دوست آن شب را هرگز فراموش نمی‌کنم. مادرم دوستان و اقوام را دعوت کرده بود. آدم‌هایی با زندگی‌ها و دغدغه‌های مختلف؛ تاجر، کاسب، کارمند، دانشجو، بیکار و ...…

ادامه خواندنما یکدیگر را فراموش کرده‌ایم!

پایان محتوا

صفحات بیشتری برای بارگیری وجود ندارد