در یک سیاره‌ی خیلی خیلی کوچک، دو دسته از آدم‌ها زندگی می‌كردند: پركار و تنبل‌. از میان آنها هم عده‌ای پركارتر از بقیه بودند و عده‌ای تنبل‌تر، درست مثل هر جای دیگر.
همه‌ی مردم این سیاره انواع مختلفی از هویج را با همكاری هم تولید می‌كردند. تمام هویج تولید شده در یک‌جا جمع می‌شد و به این ترتیب تپه‌ی بزرگی از انواع و اقسام هویج‌ به وجود می‌آمد که همه با هم از آن استفاده می‌کردند. حتماً متوجه شده‌اید که این‌کار آن‌ها با همه جای دیگر فرق داشت.
روزی از روزها چند نفر از پركارها كه خسته شده بودند، گفتند: «دیگر كافیست! ما به‌سختی کار می‌کنیم، ولی آخرش کسانی که تمام روز را راحت دراز كشیده‌اند می‌آیند و از دسترنج ما مفت و مجانی می‌خورند!» و از آن به بعد دیگر هویج‌هایشان را به تپه‌ی اصلی نبردند و آن را در خانه‌های خودشان انبار كردند.
آنهایی كه واقعاً تنبل بودند وقتی این وضع را دیدند فقط شانه‌هایشان را بالا انداختند و با بی‌تفاوتی به استفاده از تپه‌ی اصلی ادامه دادند، و البته هنوز هم مصرفشان خیلی بیشتر از چیزی بود كه به تپه‌ی هویج اضافه می‌كردند.
اما طولی نکشید که «كمی‌پرکار»ها و «كمی‌تنبل‌»ها متوجه شدند چون سهم «خیلی‌پركار»‌ها (كه بیشتر از مصرف خود تولید می‌كردند) از تپه‌ی هویج حذف شده است، سهم هویج هر كس به میزان قابل توجهی كاهش پیدا كرده است. بنابراین، «كمی‌پركار»ها گفتند: «ما هم از این به بعد هویج‌های خود را از تپه اصلی جدا می‌كنیم» و از آن به بعد هر یك از آنها تپه كوچكی از هویج در خانه‌ی خود درست كرد. «كمی‌تنبل‌»ها هم همین كار را كردند و به «خیلی‌تنبل‌»ها گفتند كه «متأسفیم، ما راه دیگری نداریم!»
از آن به بعد هویج تولیدی هر گروهی برای خودش بود و اگر کسی می‌خواست نوعی دیگر از هویج را به دست آورد که خودش تولیدکننده‌ی آن نبود، می‌بایست با دیگران معامله می‌کرد. خیلی زود بازار خرید و فروش حسابی گرم شد. مردم بعد از کار زمان زیادی را صرف معامله‌ی هویج می‌کردند تا انواعی از هویج را كه به آن نیاز داشتند، یا اینكه فقط فكر می‌كردند به آن نیاز دارند، به دست آورند.
«خیلی‌تنبل‌»ها از این رسم جدید زیاد راضی نبودند، چون دیگر نمی‌توانستند مانند گذشته بدون كاركردن آذوقه‌ی خود را به دست آورند. ولی این وضع جدید درس‌هایی برای آموختن به آنها نیز داشت. بعضی از آنها به فكر افتادند كه از این به بعد كمی بیشتر كار كنند. اما اجرای این تصمیم چندان هم ساده نبود؛ چون هروقت یكی از آن‌ها برای کاشت هویج به جایی می‌رفت و مشغول کار می‌شد، کسی از راه می‌رسید و می‌گفت: «من مدت زیادی است كه در این زمین هویج می‌كارم، این زمین مال من است!»  
ولی بقیه‌ راه دیگری را انتخاب كردند. آنها گفتند «ما تا حالا از تپه‌ی همگانی هویج بر می‌داشتیم. الان هم با گذشته فرقی ندارد، فقط به جای یك تپه چند تپه‌ی هویج وجود دارد، و برای ما همه‌ی آنها تپه‌های همگانی هستند!» و از آن به بعد به محل زندگی كسانی كه ثروت بیشتری داشتند می‌رفتند و از هویج‌های آنها برمی‌داشتند.
مسلماً ثروتمندان از این‌کار خوششان نمی‌آمد. بنابراین بعضی از آنها تصمیم گرفتند دور تپه‌های هویجشان را حفاظ بکشند، و بعد از مدتی همه مجبور شدند به این كار رو بیاورند؛ چون هرچه تعداد تپه‌های نرده‌کشی شده بیشتر می‌شد، هجوم «خیلی‌تنبل‌»ها به تپه‌های بدون نرده افزایش می‌یافت. طولی نكشید كه هر كس كه تپه‌ای از هویج داشت، دور آن نرده‌ای هم داشت! دیگر، صاحبان هویج مجبور بودند بعد از كار در مزرعه مجبور بودند علاوه بر معامله‌ی انواع هویج به تعمیر و بلندتر کردن نرده‌ها هم بپردازند تا کسی نتواند از آنها عبور کند.
و خیلی زود غرغر عده‌‌ای از آنها شنیده می‌شد كه می‌گفتند: «ما قبلاً بعد از کار همگی دور تپه بزرگ جمع می‌شدیم و بازی می‌كردیم و برای هم قصه می‌گفتیم! اما حالا بعد از کار باید در خانه‌هایمان بمانیم و تا صبح از هویج‌ها و نرده‌ها محفاظت کنیم. صبح‌ها هم به شدت خسته‌‌ایم و حتی نمی‌توانیم سرحال و با نشاط  به کاشت هویج بپردازیم. در واقع، با اینكه ما خیلی بیشتر از گذشته كار می‌كنیم ولی هویج بیشتری به دست نمی‌آوریم!»
عده‌ای كه از این وضع جدید واقعاً خسته شده بودند، پیشنهاد بازگشت به رسم قبلی را دادند. آنها می‌گفتند: «سیر کردن شکم چند تنبل مفت‌خور آسان‌تر و با صرفه‌تر از این است كه مدام به فكر معامله‌‌ی هویج و نگهداری و تعمیر نرده‌ها باشیم.»
اما كسانی كه بیش از همه ثروت داشتند، به مخالفت برخاستند و گفتند: «اگر ما به رسم گذشته برگردیم با این‌کار تأیید كرده‌ایم كه مفت‌خوری مجاز است! با این وضع طولی نمی‌کشد که همه مفت‌خور می‌شوند و دیگر کسی به فکر تولید هویج نمی‌افتد و در این صورت همه‌ی ما از گرسنگی تلف می‌شویم!»
بقیه در پاسخ به آنها گفتند: «این‌طور نیست! برای بیشتر مردم اینكه دراز بكشند و سوت بزنند كار خسته‌كننده‌ای است! فقط عده‌ی کمی كه واقعاً تنبل هستند وجود دارند كه ممكن است به این وضع راضی شوند. در واقع، كاشتن هویج برای بیشتر مردم لذت‌بخش است!»
اما آنها كه بیش از همه ثروت داشتند متقاعد نمی‌شدند و می‌گفتند: «نه! کاشتن هویج اصلاً هم لذت‌بخش نیست، فقط داشتن هویج است كه لذت‌بخش است! شما اگر دوست دارید می‌توانید هویج‌هایتان را با تنبل‌ها تقسیم کنید. اما انتظار نداشته باشید كه ما حفاظ‌هایمان را برداریم!»
با این وصف، «كمی‌ثروتمند»ها هم گفتند: «حالا که ثروتمندان همکاری نمی‌کنند ما هم ترجیح می‌دهیم حفاظهایمان را نگه داریم. ما واقعاً آن قدر ثروت نداریم كه آن را با تنبل‌ها تقسیم كنیم.»
افراد «كمی‌فقیر» گفتند: «خوب، اگر ما تنها كسانی باشیم كه به تقسیم هویج می‌پردازند، به همه‌ی ما مقدار خیلی كمی هویج خواهد رسید! بهتر است ما هم حفاظهایمان را نگه داریم و به وضع فعلی راضی شویم.»
به این ترتیب، بازگشت به رسم سابق میسر نشد. با وجود اینکه همه می‌دانستند با این وضع باید بیشتر کار کنند و هویج بیشتری هم نصیبشان نمی‌شود، اما نمی‌توانستند راه مناسبی برای تغییر وضع بیابند.
اما اتفاق‌های جالب دیگری در راه بود. چند نفر از افرادی که زمین زیادی برای كشت هویج نداشتند، سراغ عده‌ای كه ثروتمندتر بودند رفتند و گفتند: «اگر شما هر روز به ما چند عدد هویج بدهید، ما هم در مقابل از تپه‌های هویج شما محافظت خواهیم كرد.»
عده‌ی دیگری هم فكر دیگری كردند. آنها می‌گفتند: «هر كس به ما مقداری هویج بدهد نرده‌های تپه‌های هویج او را تعمیر خواهیم كرد!»
و عده‌ای دیگر هم در خیابان‌ها راه می‌افتادند در خانه‌ها را می‌زدند و می‌گفتند: «من حاضرم هویج‌هایتان را برای معامله به بازار ببرم، به شرطی كه یك‌پنجم آنها مال خودم باشد.»
این وضع جدید مدتی ادامه داشت. اما بالاخره بعضی با خود فكر كردند: «در واقع ما وقت آزاد بیشتری داریم، اما الان مجبوریم بیش از گذشته کار کنیم تا بتوانیم هزینه‌ی تعمیر نرده‌ها و محافظت از هویج‌ها و معاملات را بدهیم.» و این طور بود كه باز هم پیشنهاد بازگشت به رسم سابق و یکی‌کردن همه‌ی تپه‌ها مطرح شد. اما، در كمال تعجب، این بار فقط كسانی كه بیش از همه ثروت داشتند با این طرح مخالف نبودند، بلكه كسانی كه از همه فقیرتر بودند هم در صف مخالفان قرار داشتند!
تعمیر‌كننده‌ی نرده می‌گفت: «می‌خواهید ما را از كار بیكار كنید؟!»
نگهبان شب هویج‌ها می‌گفت: «در این صورت ما چطور به زندگی ادامه بدهیم؟!»
معامله‌گر هویج می‌گفت: «نكند كه دوست دارید ما از گرسنگی تلف شویم؟!»
و این طور بود كه آنها مجبور شدند راه و روش جدید را برای همیشه ادامه دهند!

 (برگرفته از كتاب جنگ‌های عجیب و غریب، مارتین آور، ترجمه‌ی فرشته مهرابی، انتشارات نقش مانا)