بگذار سخن بگویم! (شهادتی از دمیتیلا، زنی از معادن بولیوی)alt
نوشته : دومیتیلا باریوس دوچونگارا (با همکاری موئما ویئرز)
ترجمه : احمد شاملو، ع.پاشایی
نوبت چاپ و سال انتشار: چاپ پنجم، 1379[1]
 نشر میترا
این کتاب، سرگذشت زندگی و مبارزات سیاسی دمیتیلا دوچونگارا (2012-1937) است[2] که در سال 1979، نوشته شده ‌‌‌‌‌است. وی همسر یکی از کارگران معدن در یکی از مناطق بولیوی و مادر هفت فرزند بوده که با مشاهده ستم‌‌‌‌‌ها و فشارهای مضاعفی که از طرف دولت و نظام سرمایه داری حاکم بر طبقه کارگر اعمال می‌‌‌‌‌شد، به عضویت کمیته زنان خانه‌‌‌‌‌دار درآمد. این کمیته متشکل از زنانی بود که هم‌‌‌‌‌چون دومیتیلا، از شرایطی که همسران‌‌‌‌‌شان در آن کار می کردند، ناراضی بوده و بدان اعتراض داشتند. دمیتیلا، بعدها یکی از رهبران کمیته زنان خانه دار شد.
کتاب، در واقع حاصل گفتگوهای خانم موئما ویئرز، روزنامه نگار و مردم شناس برزیلی، با دمیتیلاست. این‌‌‌‌‌دو، در دادگاه سال جهانی زن، که در سال 1975میلادی، توسط سازمان ملل، در مکزیک برگزار شده ‌‌‌‌‌بود، با یکدیگر آشنا شدند. دمیتیلا، با وجود مخالفت‌‌‌‌‌های دولت وقت بولیوی، به‌‌‌‌‌دلیل سابقه مبارزاتی خود، رسما از طرف سازمان ملل، به آن اجلاس دعوت شده بود.
کتاب به زبانی عامیانه نوشته شده و مترجمان نیز سعی کرده‌‌‌‌‌اند تا حد امکان این سبکِ صحبت را حفظ کنند. کتاب، در چند بخش تدوین شده‌‌‌‌‌است:
در بخش اول، توصیفی از وضعیت اقتصادی بولیوی، شرایط کاری سخت معدن‌‌‌‌‌چیان، زندگی طاقت فرسای خانواده‌‌‌‌‌های آنان و هم‌‌‌‌‌چنین فعالیت‌‌‌‌‌های کارگران در قالب جنبش های سازمان یافته کارگری، ارائه می شود. قسمت‌‌‌‌‌هایی از این بخش انتخاب شده‌‌‌‌‌است که در زیر آورده می‌‌‌‌‌شود:
alt “اکثریت اهالی بولیوی، دهقان اند. کم‌‌‌‌‌ و بیش، هفتاد درصد جمعیت ما در دهات زندگی می‌‌‌‌‌کنند؛ در وحشتناک‌‌‌‌‌ترین فقر ممکن دست‌‌‌‌‌و‌‌‌‌‌پا می‌‌‌‌‌زنند و زندگی‌‌‌‌‌شان، به صورتی است که صد رحمت به زندگی ما معدنچی‌‌‌‌‌ها… . بولیوی، کشوری است که طبیعت به آن، عنایت کرده ‌‌‌‌‌است و ما می‌‌‌‌‌توانستیم در جهان، ملتی ثروتمند باشیم؛ اما با این‌‌‌‌‌که جمعیت ما بولیویائی‌‌‌‌‌ها این‌‌‌‌‌قدر کم است، آن ثروتِ سرشار متعلق به ما نیست. یکی می‌‌‌‌‌گفت: بولیوی خیلی ثروتمند است، اما مردمش مثل گداها، گذران می‌‌‌‌‌کنند؛ چون مهار اقتصاد بولیوی در دست شرکت‌‌‌‌‌های چند ملیتی است و اقتصاد کشور مرا، آن شرکت‌‌‌‌‌ها کنترل می‌‌‌‌‌کنند. “
alt“متوسط طول عمر یک معدنچی، تقریبا 35 سال است، و موقعی که به این سن می‌‌‌‌‌رسد، بیماری معدن، کارش را ساخته؛ چون برای استخراج سنگ معدن، زیر زمین، دم به دم انفجار صورت می‌‌‌‌‌دهند. ذرات گرد و غبار، از راه تنفس به ریه‌‌‌‌‌ها می‌‌‌‌‌رود و دخل آن را می‌‌‌‌‌آورد. لب و دهن معدنچی کبود و ارغوانی می‌‌‌‌‌شود، دست آخر، هم ریه‌‌‌‌‌اش را تکه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌تکه استفراغ می‌‌‌‌‌کند و بعد می‌‌‌‌‌میرد. این، مرضِ حرفه‌‌‌‌‌ای معدنچی‌‌‌‌‌هاست که به آن می‌‌‌‌‌گویند سیلی‌‌‌‌‌کوز.”
alt“برای ما، مهم‌‌‌‌‌ترین چیز، شرکت زنان در سنگر مبارزه است. فقط از این راه است که ما می‌‌‌‌‌توانیم روزهای بهتری را ببینیم، مردم بهتری بشویم و سعادت بیش‌‌‌‌‌تری برای همه بخواهیم. چون اگر قرار باشد زن‌‌‌‌‌ها همین‌‌‌‌‌طور بنشینند و فقط غصه‌‌‌‌‌ی خانه را بخورند و از دیگر واقعیت‌‌‌‌‌ها بی‌‌‌‌‌خبر بمانند، ما هرگز شهروندانی نخواهیم داشت که بتوانند کشور را رهبری کنند؛ چون‌‌‌‌‌که تعلیم و تربیت از گهواره شروع می‌‌‌‌‌شود و اگر ما، به نقش اساسی زن‌‌‌‌‌ها در مقام مادر که باید شهروندان آینده را پرورش بدهند، بی‌‌‌‌‌توجه بمانیم و اگر زمینه آمادگی آن‌‌‌‌‌ها را فراهم نکنیم، ناچار آن‌‌‌‌‌ها شهروندانی پرورش می‌‌‌‌‌دهند که اِی، اگر زیاد بی‌‌‌‌‌ بخار نباشند، چندان تعریفی هم ندارند و سرمایه‌‌‌‌‌دار و ارباب، به راحتیِ آب خوردن، می‌‌‌‌‌توانند گول‌‌‌‌‌شان بزنند.”
بخش دوم کتاب، که تنه‌‌‌‌‌ی اصلی آن را تشکیل می‌‌‌‌‌دهد، شامل چند قسمت مهم است؛ ازجمله :
altفراز و نشیب‌‌‌‌‌های زندگی خانوادگی؛ مشکلات او به عنوان دختر بچه‌‌‌‌‌ای از طبقه محروم که در کودکی مادر خود را از دست داده و با وجود میل زیادی که برای تحصیل داشته، می‌‌‌‌‌بایست مراقب فرزندان دیگر خانواده باشد، و نیز چالش‌‌‌‌‌های او در نقش همسر یک معدنچی که می‌‌‌‌‌بایست با وجود هفت فرزند و درآمدی ناچیز چرخه ی زندگی را بچرخاند.
altزندگی سیاسی؛ نحوه‌‌‌‌‌ی شروع فعالیت او در کمیته زنان خانه‌‌‌‌‌دار و رسیدن او به رهبری کمیته زنان خانه‌‌‌‌‌دار، مبارزات برای دفاع از حقوق کارگران معدن و چالش پیش روی او برای انجام مسئولیت‌‌‌‌‌هایش به‌‌‌‌‌عنوان مادر و همسر در کنار مسئولیت‌‌‌‌‌های مبارزاتی اش.
alt تجربیات مبارزاتی دمیتیلا در خلال حوادث مهم تاریخی‌‌‌‌‌ای که مردم بولیوی پشت سر گذاشته‌‌‌‌‌اند؛ کشتارهای مردم توسط دولت و عکس‌‌‌‌‌العمل رهبران احزاب کارگری، شرح اتفاقات و بحران‌‌‌‌‌هایی که دمیتیلا در زندان و تبعید، به‌‌‌‌‌عنوان یکی از رهبران مبارزات کارگری، با آن‌‌‌‌‌ها روبه‌‌‌‌‌رو شده و تاثیر رسانه‌‌‌‌‌ای چون تلویزیون در تغییر فرهنگ مردم.
altمشاهدات او در دادگاه سال جهانی زن.
قسمت‌‌‌‌‌هایی از بخش دوم کتاب، در زیر آورده شده‌‌‌‌‌ است:
alt“خواندن، نوشتن و موفقیت پیدا کردن را من توی مدرسه یاد گرفتم. بله، اما نمی‌‌‌‌‌توانم بگویم آنچه را هم که از زندگی فهمیده‌‌‌‌‌ام، مدرسه به من یاد داده. فکر می‌‌‌‌‌کنم که تعلیم و تربیت در بولیوی، علی‌‌‌‌‌رغم اصلاحات گوناگونی که در آن صورت داده‌‌‌‌‌اند، هنوز جزئی از نظام سرمایه‌‌‌‌‌داری ای است که حاکم بر زندگی ماست…مثلا ما را وا می‌‌‌‌‌دارند که وطن را چیز زیبایی ببینیم که در سرود ملی، در رنگ‌‌‌‌‌های پرچم و در همه‌‌‌‌‌ی آن چیزهایی است که اگر وطن چیز دلپذیری نباشد، آن‌‌‌‌‌ها نیز به‌‌‌‌‌طور کلی، بی‌‌‌‌‌معنا می‌‌‌‌‌شوند. برای من، وطن در هر چیزی هست:در معدنچی‌‌‌‌‌ها، در دهقانان، در فقر مردم، و در دردها و شادی‌‌‌‌‌هایشان. وطن یعنی این”.
altدر جایی، دولت برای تطمیع دُمیتیلا، به شوهرش پیشنهاد شغلی با درآمد بالا می‌‌‌‌‌کند. هم‌‌‌‌‌چنین به دمیتیلا گفته می‌‌‌‌‌شود که می‌‌‌‌‌تواند برای ادامه‌‌‌‌‌ی تحصیل، از تسهیلات ویژه‌‌‌‌‌ای استفاده کند. دمیتیلا، بلافاصله این پیشنهادات را رد می‌‌‌‌‌کند و با اعتراض شوهرش روبه‌‌‌‌‌رو می‌‌‌‌‌شود که از رد کردن چنین فرصت شغلی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ای دلخورست؛ در شرایطی که آن‌‌‌‌‌ها برای گذران زندگی با هفت فرزند، با مشکلات زیادی روبه‌‌‌‌‌رو هستند. دمیتیلا در جواب شوهرش می‌‌‌‌‌گوید:
“من به قول خودم پایبندم مرد! من واسه مردم کار بزرگی انجام نمیدم، فقط قضیه اینه که به اونچه که می‌‌‌‌‌کنم، واقعاً اعتقاد دارم… من از صمیم قلب ایمان دارم که تلاش برای رهائی مردم ضروریه، و توی این کار هم رنج کشیدن رو شاخِته… اون وقت تو میگی حالا که اونها از در دیگه‌‌‌‌‌ای وارد شدن و قول شغل نون و آب‌‌‌‌‌دار بهمون میدن، همه چی رو فراموش کنم؟… عزیزم، من تو رو با همه‌‌‌‌‌ی وجودم دوست دارم، اما حاضر نیستم به این قیمت برم و همدست اونها بشم… حتی اگه تک تک افراد خانوادمون جلوی چشممون پرپر بزنن هم ما نمی‌‌‌‌‌تونیم کاری رو که اون‌‌‌‌‌ها میخوان، بکنیم.[3] ما به هیچ قیمتی توی دنیا حق نداریم خودمونو بفروشیم.”[4]
مطالعه‌‌‌‌‌ی سرگذشت دمیتیلا، خواننده را به نقدهایی که ممکن است به وضعیت آموزش و پرورش محرومین، رهبران مردمی و اشتباهات‌‌‌‌‌شان، احزاب سیاسی، تلویزیون، تبلیغات رسانه‌‌‌‌‌ ای و… وارد باشد، آشنا می‌‌‌‌‌کند.
در این کتاب مابا سرگذشت انسانی روبرو هستیم که با وجود روبه‌‌‌‌‌روشدن با سختی‌‌‌‌‌های طاقت‌‌‌‌‌فرسا در گذران زندگی و ادامه‌‌‌‌‌ی مبارزات عدالت‌‌‌‌‌خواهانه‌‌‌‌‌اش، تسلیم شرایط نمی‌‌‌‌‌شود و هرچه پیش‌‌‌‌‌تر می‌‌‌‌‌رود، از پیشامدهای زندگی و مبارزاتش، هم‌‌‌‌‌چون توشه‌‌‌‌‌ای، برای ادامه‌‌‌‌‌ی راه بهره می‌‌‌‌‌گیرد. هم‌‌‌‌‌چنین، تصاویری که دمیتیلا از زندگی سخت کارگران معدن و مبارزات آن‌‌‌‌‌ها ارائه می‌‌‌‌‌کند، این پیام را در خود دارد که اقشار محروم، با وجود سختی شرایطی که در آن هستند، می‌‌‌‌‌توانند نقشی تعیین‌‌‌‌‌کننده در تغییر سرنوشت خود و ملت‌‌‌‌‌شان داشته باشند.
altalt
 (تصاویر مربوط به کتاب نبوده و از اینترنت، گرفته شده است.)

[1]) چاپ اول این کتاب، در سال 1359، توسط نشر مازیار در اختیار عموم قرار گرفته‌‌‌‌‌است.
[2]) دمیتیلا، در 13 مارس 2012، در اثر سرطان ریه، در سن 75 سالگی، درگذشت.
[3]) این کلام، شاید در نگاه اول، شعارگونه به نظر برسد. اما لازم به ذکرست که دمیتیلا در شرایطی این جملات را گفته است که پیش از این در زندان، در اثر شکنجه‌‌‌‌‌هایی که متحمل شده‌‌‌‌‌، فرزندی را که در شکم داشته، مُرده به دنیا آورده و فشارهای روانی زیادی را در اثر این حادثه تلخ، تحمل کرده‌‌‌‌‌است و بعد از آن، کماکان به مبارزات خود ادامه داده‌‌‌‌‌است.
[4]) در این متن، مطالب نقل شده از کتاب، در برخی موارد با اندکی ویرایش نگارشی آورده شده اند.