به نقل از سایت تحلیلی خبری عصر ایران
سال پیش من در شرکت سوئدى ولوو استخدام شدم. اولین روزهایی كه در سوئد بودم، یکى از همکارانم هر روز صبح با ماشینش مرا از هتل برمیداشت و به محل کار میبرد. هوا کمى سرد بود و برفى. ما صبحها زود به کارخانه میرسیدیم و همکارم ماشینش را در نقطه دورى نسبت به ورودى ساختمان پارک میکرد. در آن زمان، 2000 کارمند ولوو با ماشین شخصى به سر کار میآمدند.
روز اول، من چیزى نگفتم، همین طور روز دوم و سوم. روز چهارم به همکارم گفتم: «آیا جاى پارک ثابتى داری؟ چرا ماشینت را این قدر دور از در ورودى پارک میکنى در حالى که جلوتر هم جاى پارک هست؟»
او در جواب گفت: «براى این که ما زود میرسیم و وقت براى پیادهرفتن داریم. این جاها را باید براى کسانى بگذاریم که دیرتر میرسند و احتیاج به جاى پارکى نزدیکتر به در ورودى دارند تا به موقع به سرکارشان برسند. تو این طور فکر نمیکنی؟»
این، خاطره ای بود که چندی پیش یکی از هموطنانمان برای عصر ایران فرستاد و ان را مقدمه یادداشتی قرار داد که در همین سایت منتشر شد.
وقتی برای اولین بار این خاطره را خواندم ،آنچه بیش از هر چیزی در آن برایم رنگ و معنا داشت ، حس دوست داشتن و احترام نسبت به یکدیگر بود که در این چند سطر و البته در رفتاری که حکایتش را خواندم ، موج میزد.
اندکی بعد اما، وقتی به یاد ادعاهای خودمان در باب هم نوع دوستی و احترام به دیگران و عشق ورزی و این قبیل شعارها افتادم و البته رفتارهای متناقض مان را هم به یاد آوردم، حسرتی بزرگ بر وجودم نشست .
اینک و در ادامه بحثی که با همفکری و همراهی کاربران عصرایران آغاز کرده ام تا حرکتی باشد برای «یافتن درد ، جست وجوی درمان» که «چرا پیش نمیرویم؟» ، میتوانم با این گزاره را هم در میان موانعی تعریف کنم که حرکت ما را کند و بسیار کند می کند: « ما دوست داشتن همدیگر را فراموش کردهایم و به یکدیگر احترام نمیگذاریم.»
ناراحت نشوید و به روحیه لطیف(!) ایرانیتان برنخورد! فقط کافی است دشنامهایی را که در طول روز رانندگان ایرانی به همتایان خود و به عابران میدهند به یادتان بیاورید تا ببینید که دوست داشتن و احترام گذاشتن تا چه اندازه در رفتارهای ما نهادینه شده است.
یا کافی است برای انجام کاری که پروسه اداری خاصی هم ندارد، به ادارهای بروید تا ببینید اساساً به شما به عنوان یک انسان ذی شعور دارای شخصیت فردی و اجتماعی نگاه نمیشود چه رسد به این که «آن ور میزی» به احترام یک انسان، بخواهد تحرکی به خرج دهد و کاری که میتواند در همین ساعت انجام دهد را به فردا و فرداها موکول نکند! در حالی که اگر دوستتان داشت و برایتان به عنوان یک شهروند احترام قائل بود، به خود اجازه نمیداد یک انسان را «سر بدواند.»
اجازه بدهید خاطرهای از یکی از استادان ایرانی دانشگاه در استرالیا را برایتان باز گو کنم.
این استاد دانشگاه میگفت: برای شرکت در کنفرانسی راهی آمریکا بودم که به ناگاه در فرودگاه سیدنی یادم آمد که یک کار اداری بسیار مهم را که زمانش در حال سپری شدن بود را انجام ندادهام .
از یک طرف ساعتی بعد باید پرواز میکردم و از طرف دیگر اگر آن کار اداری انجام نمیشد زیان سختی نیز متوجه من میشد.
در حالی که هیچ امید نداشتم، به اداره مربوطه تلفن زدم و مشکل را گفتم.
کسی که جواب مرا میداد، وقتی متوجه وضعیت من شد، گفت: «ما سعی می کنیم کارتان را انجام دهیم؛ چند دقیقه دیگر تماس بگیرید تا نتیجه را بگویم.» چند دقیقه دیگر وقتی دوباره تماس گرفتم ، همان کارمند که مرا در عمرش حتی یک بار هم ندیده بود، گفت: «نگران نباشید ،کارتان انجام شد.سفر به خیر!»
آن کارمند استرالیایی ، این تبعه ایرانی را هرگز ملاقات نکرده بود، وظیفه ای هم برای پیگیری یک تماس تلفنی نداشت و میتوانست مثل بسیاری از ماها بگوید: «باید خودتان بیایید ، مشکل خودتان است» و تلفن را قطع کند ولی چه چیزی باعث شد آن رفتار انسانی را از خود بروز دهد؟ شاید پاسخهای متعددی برای این پرسش وجود داشته باشد ولی محوریترین پاسخ این است: او به هم نوع خودش احترام قائل بود و مثل خیلی از ماها به ارباب رجوع به چشم یک «مزاحم» یا در مواردی یک «طعمه» نگاه نمیکرد بلکه او را به چشم انسانی میدید درست مانند خودش.
یک مثال دیگر می زنم که اتفاقاً مثل ماجرای اول این نوشتار ، پارکینگی است.
در تهران، پیدا کردن جای پارک در بسیاری از موارد ، یک مشکل جدی و همگانی است .
اگر دقت کرده باشید ، حتماً با این مورد مواجه شدهاید که بسیاری از شهروندانی که خودروهای خود را در خیابانها پارک میکنند، اگر بتوانند و شرایط اجازه دهد، به گونهای آن را پارک میکنند که خروج از محل پارک برایشان «بسیار آسان» شود و نیازی به جلو و عقب بردن چندباره اتومبیل نباشد؛ بنابراین اگر فضا فراهم باشد، در جایی که میتوان به طور استاندارد دو خودرو را پارک کرد ، خودرویشان را به گونه ای پارک می کنند که نه در پشت و نه در جلوی آن نمیتوان خودرویی را پارک کرد.
این در حالی است که همان راننده، به خوبی میداند که چند دقیقه بعد، یک انسان دیگر در همان مکان نیاز به پارکینگ خواهد داشت ولی چون به اصطلاح «خر خودش از پل گذشته است» دیگر به نفر بعدی فکر نمیکند زیرا او را دوست ندارد و هیچ احترامی هم برایش قائل نیست.
در تولید و صنعت هم وضع مشابهی حاکم است.
مثال میزنم: اگر مدیر تصمیم گیر خودروساز ما، برای مشتریاش به عنوان یک انسان احترام قائل بود، هرگز به خود اجازه نمیداد به بهانه کاستن از قیمت، ایمنی خودروهای تولیدیاش را با برداشتن لوازمی مانند کیسه هوا و ترمز ABS به حداقل ممکن برساند (و در همان حال به بهانههای دیگر بر قیمت همان خودرو بیفزاید.)
بسیاری از خودروهای خارجی که در ایران مونتاژ میشوند، بر خلاف مشابههای آن سوی آبیشان ،این تجهیزات ایمنی را ندارند و معلوم نیست تا کنون چند انسان از رهگذر این بیاحترامی به انسان ، جان خود را از دست داده و اکنون در سینه قبرستان خوابیدهاند.
این قبیل مسائل بیش از آن که ریشه های اقتصادی و حتی مدیریتی داشته باشند، دلایل شناختی دارند و از این واقعیت ساده نشأت می گیرند که مدیران هم به عنوان بخشی برخاسته از همین جامعه ما، دوست داشتن مردم و احترام به انسان ها را فراموش کردهاند.
ما اگر همدیگر را به طور واقعی و بر مبنای باورهای خالص انسانی دوست داشته باشیم و به همدیگر از صمیم قلب احترام بگذاریم، سمت و سوی بسیاری از رفتارهای ما تغییر خواهد کرد. در چنان وضعیتی مهندس سازنده یک برج مسکونی، هرگز در نحوه ساخت آن خیانت نخواهد کرد چون میداند در نهایت انسانهایی که دوستشان دارد در آن ساکن خواهند شد و در چنان شرایطی در بنگاههای ملکی دیگر نخواهید شنید کسی بگوید فلان خانه را خوب ساختهاند چون میخواستند خودشان در آن ساکن شوند، بلکه همه خانهها خوب ساخته خواهند شد چون کسانی مانند خود سازندگان یعنی «انسانهای قابل احترام» در آنها زندگی خواهند کرد.
راستی این خبر چند دقیقه پیش بر خروجی خبرگزاریهای داخلی قرار گرفت: «رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی گفت: زمانی كه موتورسیكلتهای بدون ایمنی با قیمتهای ارزان در اختیار جوانان قرار میگیرد با این مشكل مواجه میشویم كه 20 درصد از فوت شدگان تصادفات كشور را موتورسیكلت سواران تشكیل میدهند كه این رقم در بعضی از استانها نیز به بیش از 40 درصد میرسد.»
اگر همدیگر را دوست داشته باشیم، از معلم مدرسه گرفته تا استاد دانشگاه، همه شاگردانشان را مانند فرزندان خود خواهند دید و نتیجه آموزش ها بسیار دگرگون خواهد بود.
اگر همدیگر را دوست داشته باشیم، هیچ رستورانی غذای آلوده به ما نخواهد داد و هیچ پزشکی، فقط برای حق ویزیت، نبض بیمار رانخواهد گرفت، هیچ کارگری کمکاری نخواهد کرد و خانوادههایمان قوام بیشتری خواهند داشت.
وقتی همدیگر را دوست داشته باشیم ، سر یکدیگر کلاه نخواهیم گذاشت، با هم نزاع نخواهیم داشت، کمفروشی و گرانفروشی نخواهیم کرد و دادگاههایمان خلوت خلوت خواهد بود، همانطور که در برخی کشورهای اروپایی چنین است و دادگاهها از کسادترین دستگاههای حکومتیاند که گاه به شعبههای آنان تا روزهای متمادی حتی یک پرونده تخلف رانندگی هم ارجاع نمیشود! ولی ورودی پروندهها در ایران خودمان به 8 میلیون در سال رسیده است که اگر برای هر پرونده فقط دو طرف دعوا فرض بگیریم – که در موارد زیادی متعدد هم هستند – همین الان 16 میلیون ایرانی «رسماً » در حال دعوا با همدیگر هستند و آیا این رقم نجومی به تنهایی مؤید این مدعا نیست که ما همدیگر را دوست نداریم؟