این مطلب را در ادامهی مطلب خانم “الهه گلسنبل” که دربارهی شازده کوچولو و “خطر درختان بائوباب” نوشته بودند، مینویسم….
یک خاصیت دیگر گیاهانِ شبیه درختان بائوباب خاصیت ریشهدوانی آنهاست؛ بعضی از این نوع گیاهان با سرعت زیادی در هوای مساعدشان به صورت افقی تکثیر میشوند و مانند یک فرش روی گیاهان خوب دیگر را میپوشانند و در نهایت آنها را خفه میکنند! وقتی اقدام به کندن این گیاه میکنی، به سرعت متوجه میشوی که شاخههای زیادی از آن به هزارها شاخهی دیگر تقسیم شده و چقدر باید آن را دنبال کنی تا به ریشه برسی! وقتی که ریشهٔ اصلی را پیدا کردی بسته به اینکه چند ساله و یا چند ماهه باشد، میتواند خیلی خیلی محکم باشد. بعضی از این گیاهان از هر چیزی بالا میروند و به دور آن میپیچند و آنقدر شیرهی آنها را میمکند تا خشک شوند. درختان تنومندی هستند که به این خاطر خشک شده اند! و جالبتر این است که این گیاه اگر در مجاورتش چیز دیگری پیدا نکند، حتی از خودش هم بالا میرود، به دور خودش میپیچد و طنابهای خیلی محکمتری از “خودش” میسازد و پیش میرود!
یک موردی که دربارهی این مدل علفهای هرز وجود دارد این است که باید آنها را از ریشه درآوری وگرنه به طرز عجیبی قویتر میشوند و خیلی بیشتر هم رشد میکنند؛ درست مثل ریشهی مشکلاتی که ماها در خودمان میتوانیم سراغ داشته باشیم!
به نظر من خیلی مفید خواهد بود که به این بپردازیم که ما چگونه میتوانیم مثلاً مشکل بینظمی را در جایی و یا در جامعهای بهبود بخشیم؛ به نظر شما این بینظمی به کجاها بر میگردد؟ چه رابطهای با بینظمی در خود ما میتواند داشته باشد؟
یا اینکه چه چیزی آدمها را نگه نمیدارد از اینکه در یک شب مهمانی برای راحتی خودشان تلی از ظروف یکبار مصرف را در زباله بریزند؟ و این در حالی است که بدون در نظر گرفتن هر چیز دیگر، آنها هم “حداقل” یک فرزند دارند!
اینکه ما ساعتها با اینترنت، تلویزیون، کامپیوتر و … وقت صرف کنیم در حالیکه حتی حال شنیدن درد خانواده و جامعهی خود را نداریم، یا طرز لباس پوشیدن من، طریقهی خرج کردن من از چه امراضی در وجود من صحبت می کنند؟
کتاب نخواندن من چه رابطه ای با دوست داشتن همسرم و فرزندم دارد؟
ما چقدر در استفاده از ظرفیت وجودیمان اسراف می کنیم؟ بخاطر صرف این انرژی در مواردی که اهمیتی ندارند، چقدر از آن را که میتواند صرف چیزهایی مفید شود را به هدر میدهیم؟ این اسراف حاکی از چه چیزی در ماست؟
من چطور میتوانم در وقتم اسراف کنم که برای دوست که هیچ، حتی برای خانوادهام هم وقت نداشته باشم؟
چطور می شود که صدها ایمیل برای هم می فرستیم که حرف از دوستی و مهربانی میزنند، اما چهارماه به راحتی می گذرد و حتی نیمساعت هم وقت نداریم که از دوست به اصطلاح صمیمیمان دیدن کنیم یا واقعا حالش را بدانیم؟!
ما چطور میتوانیم در محلی که زندگی میکنیم، روحیهی خیرخواهی را تقویت کنیم؟ نداشتنِ چنین دغدغهای از چه مشکلی در وجود ما حکایت می کند که باید ریشهیابی شود؟
… و اینکه در کل، شاهد و ناظر بر سر بریدن کسی بودن و همزمان لبخند زدن یعنی چه؟!
درست است که همیشه کار انسان دوستانه و اعمال خیر ذاتاً و فطرتاً، جاذب انسانهاست، حداقل جاذب بیشتر انسانها. اما شاید دیدن انجام این کارها آنقدر نیروی محرک قویای برای همگان نبوده که آنها را وادار به همکاری کند؛ همکاری در جاییکه به شدت نیاز به کمک همه دیده می شود؛ شاید آنقدر نبوده که بعضی از ما را حتی فقط از جا بلند کند. بیشتر ما اکثراً ترجیح دادهایم که در خلوت خصوصیِ خانوادگی خود آسوده خاطر بمانیم و یا حداکثر کمکی مالی کنیم، غافل از اینکه این دست آغشتن به درد دیگران است که پالایش درون را چند پله با هم جلو میبرد و خودِ فسیل شدهی ما را میشکند.
به نظر میآید که چیزی که بر انگیزانندهی درون ما برای بیرون آمدن از خود و رفتن به سمت کمک برای حل مشکلات است، شناخت هرچه بیشتر یک یک ما نسبت به خودمان است، به خودی که بسیار درگیر خودش است. در این مورد دقیقا مثل ریشهکنی درختان بائوباب باید به ریشه پرداخت؛ به برکندن ریشهی جهل. جهل به معنای نشناختن خود، خدا و عالم؛ به معنای نشناختن معنای حقیقی دنیا، وقت، مصرف، نشناختن معنای حقیقی علم، معنای حقیقی دوست! و … جهلی که عامل ظلم است؛ ظلم به خود، خدا و کل هستی. من وقتی رسالتم را در این دنیا ندانم، ناخوداگاه عامل ظلم خواهم بود و آن را به بقیه هم انتشار خواهم داد. چطور میتوان همزمان هم عاشق بود و هم ظالم؟!
خیلی مواقع وقتی اسم ظلم برده میشود، فقط یادمان به بعضی از اشکال آن میافتد، مثل کشتن کسی، خوردن حق کسی، شمشیر کشیدن بر مظلومی و … اما ظلم هر روز در خود ما و همهی خانههای ما دارد اتفاق میافتد و ما ساکت در برابر آن نشستهایم و هر روز قربانی جدیدی میدهیم! چرا وقتی کسی در صفی از کسی جلو میزند، ما این را بیشتر حقخوری میبینیم تا خورده شدنِ حق میلیونها انسان با یک برنامهی شوی تلویزیونی؟! چرا وقتی دوستی من را در مهمانی خودش دعوت نمیکند، من باید بیشتر ناراحت بشوم نسبت به وقتیکه آن دوستم در رابطهاش با من بیتفاوت است و رابطهی ما میشود یک “چیز” پر از کلیشه و تعارف؟! چرا تعریف کردنِ ظالمانه آزادی برای کودکم را بر آگاهانه زیستن عاشقانهی او میپسندم؟! ما هر لحظه کدامین عزیز را با دست خود خاک میکنیم؟!
من وقتی خودم را بشناسم و بدانم که من در برابر خدایم که هستم، تواناییم چیست و وظیفهام چیست، در مسیر هدایت قرار میگیرم و انگیزهام هم برای وظایفم در این عالم بر انگیخته میشود. آنگاه تازه متوجه خواهم شد که برای نفس کشیدن نیاز به هوای تازه دارم! تازه خواهم دید که راه “زندگی” از کجاها و راه عشق و سعادت از دست چه کسانی می گذرد!
تازه خواهم فهمید که زمان و لحظاتی که من برای خودم تعریف کردهام کاملا بیمعنا و پوچ هستند مگر اینکه من در آن لحظه کاری کنم که معنادار و ماندگار شوند! خواهم دید که دنیا با همهی هیاهویش خوابی خالی و رنگین بیش نیست که دست آویختن به هر تکهی آن، دستم را فقط از “خالی” پر میکند و بس! خواهم دید که دست به هر مدل کاری که بزنم، سراب این زندگی هیچگاه عطشم را فرو نخواهد نشاند … مگر اینکه جرعهای از چاه آب پنهانیای که بیابان پر از شن را زیبایی بخشیده، بنوشم. خواهم فهمید که ستارهها برای شازده کوچولو چطور میدرخشند وقتیکه گُلش در یکی از آن ستارهها میخندد؛ …چطور گُلش ستارهها را معنادار میکند و نور میبخشد… چطور بخشش چیزی را جاودان میکند… چطور وقتی عشق از کنار چیزی رد میشود، آن را مثل باران تمام ناشدنی میکند و کیمیای هستی را در آن میکارد…
نمیخواهم بگویم که باید صد در صد از جهل پاک شد تا عشق در ما راه باز کند اما فکر میکنم که حداقل یک سطحی از تلاش در جهت پاک شدن باید در ما انجام بگیرد تا ما را در این مسیر فعال نگاه دارد.
یعنی ظلم به هر شکلش چیزی نیست که بیرون از ما اتفاق بیفتد؛ چیزی نیست که توسط یک عده ظالم بر یک عده مظلوم اتفاق بیفتد؛ ظلم اول از درون یک یک ما شروع میشود و بعد به بیرون سرایت میکند. ما با “استفاده نکردن” از نعمتهایی که هر یک داریم، چطور میتوانیم به خودمان ظالم باشیم؟ و بعد هم نسبت به بقیه. البته منظورم از نعمت هم فقط مادیات نیست، منظورم هرگونه توانمندی خدادادیای است که او در اختیارمان قرار داده! مثل فراغت، سلامتی، محبت، دانشِ چیزی….
شکر کردنِ سلامتی عملاً یعنی چه؟
با شکر نکردن، ما چطور در معرض ظلم به پروردگار قرار می گیریم؟ و معنای “عملیِ” شکر کردن برای هر یک از نعمتها حقیقتا چیست؟
خداوند در سورهی بسیار زیبای فاطر آیهی 3 می فرماید: «اى مردم نعمتخدا را بر خود یاد كنید. آیا غیر از خدا آفریدگارى است كه شما را از آسمان و زمین روزى دهد؟ خدایى جز او نیست پس چگونه [از حق] انحراف مىیابید.»
شکر کردن با “تنها او را پرستیدن” و با “شرک ورزیدن” چگونه مرتبط می شود؟
«پس از آنچه خدا شما را روزى كرده استحلال [و] پاكیزه بخورید و نعمتخدا را اگر تنها او را مىپرستید شكر گزارید.» (سورهی نحل، آیهی 114)
با این احوال مسلم است که اینکه ما در جامعهای پر از دروغ و ریا زندگی میکنیم، به شدت به ما مرتبط است؛ دیگر چه برسد به اینکه در شهر ما کسی به فکر دیگری نیست. پیامبر(ص) میفرماید: “هرگونه که باشید، همانگونه بر شما حکومت میشود.”
صحبت در اینجا میتواند خیلی گسترده و طولانی شود، اما به نظر من خیلی مفید خواهد بود که در رابطه با مشکلات سادهای که هر روز در اطراف ما وجود دارند، و در مورد وصل اینها با مشکلاتی که در خود ما وجود دارند، به طور جزئیتر و موضوعیتر صحبت کنیم…
…و در آخر حکایت شخصی که مادرش را میکشد به این دلیل که میخواهد عامل اصلی را از بین ببرد، در دفتر دوم مثنوی، در رابطه با از ریشه کندن نفس بد جالب است:
آن یکى از خشم مادر را بکشت هم به زخم خنجر و هم زخم مشت
آن یکى گفتش که از بد گوهرى یاد نآوردى تو حق مادرى؟
هى تو مادر را چرا کشتى؟ بگو او چه کرد آخر؟ بگو اى زشتخو
گفت کارى کرد کآن عار وى است کشتمش کان خاك ستار وى است
گفت آن کس را بکش اى محتشم گفت پس هر روز مردى را کشم؟!ـ
کشتم او را رستم از خونهاى خلق ناى او برم به است از ناى خلق
نفس توست آن مادر بد خاصیت که فساد اوست در هر ناحیت
در واقع اگر مادر نفس کشته نشود، هر دم باید عزیزی را قربانی کرد و بعد از هر قربانی کردنِ کوچکی که انجام میدهیم، وجود ما برای یک قربانیِ بزرگتر دادن قویتر و توانمندتر می شود! درست مثل وقتی که گیاهان هرز را نیمهکاره قطع میکنیم و قویتر میشوند…
هین بکش او را که بهر آن دنی هر دمی قصد عزیزی میکنی
از وی این دنیای خوش بر توست تنگ از پی او با حق و با خلق جنگ
نفس کشتی باز رستی ز اعتذار کس ترا دشمن نماند در دیار
به امید اینکه خیلی مرتبتر و روانتر بشود در این موارد صحبت کنیم…..