بسم‌ الله‌ الرحمن‌ الرحیم

کشتزارهای مرتفع چای در سریلانکا زیبایی ویژه‌ای دارد. تپه ماهورهای سبزپوش یکدست با کارخانه‌های سفید رنگ در آن‌ها منظره‌ای مانند دستمال روقوری روستاییان ایجاد می‌کند. چای‌چینان تامیلی برای محافظت از ساری‌های تیره‌رنگ خود از رو گونی پوشیده‌اند. فرز و چالاک جوانه‌ها را می‌چینند و به سبدهای پشتشان می‌اندازند. از نزدیک که نگاه کنی منظره‌ی دل‌انگیز محو می‌شود … فقر و رنج کارگران چای‌کاری نمونه‌ای است از مصایبی که به علت جایگاه کشورهای جهان سومی در نظم اقتصادی جهانی بر آن‌ها تحمیل می‌شود. در این نظم اکثر آن‌ها محکومند محصولاتی تولید کنند که قیمت آن‌ها نوسان می‌کند، در عوض قیمت دستگاه‌های غربی مورد نیاز بالاتر و بالاتر می‌رود. نظمی که موجب می‌شود اکثر کشورهای در حال توسعه‌ی غیرنفتی بیشتر و بیشتر در بدهکاری فرو روند.

نظام کاشت چای ابداعی غیر انسانی است، گونه‌ای مؤسسه‌ی کامل است (و به قول اروینگ گوفمن مثل زندان یا بیمارستان روانی) که مردم در منظره‌ی همیشگی بوته‌ی چای به دنیا می‌آیند و ازدواج می‌کنند و تولید مثل می‌کنند و می‌میرند. خانه‌های تک‌اتاقه‌ی کارگرها مثل اردوگاه ردیف به ردیف هستند. این خانه‌ها را انگلیسی‌ها در اواخر قرن نوزدهم درست کرده‌اند و از آن زمان دست نخورده باقی مانده‌اند. آنچه «اچ دبلیو کیو» در اوایل قرن بیستم درباره‌ی این‌ها نوشته است مطمئناً نوعی توجیه مرسوم بوده است: «در هر خانه حدود چهار نفر کولی زندگی می‌کند، واضح است جایشان تنگ است … ولی آسایش مطلوب آن‌ها از نوعی نیست که در نظر ماست. تنگ هم چپیدن روی کف گلی این آلونک‌ها برایشان خوش‌تر از زندگی در آپارتمان‌های عالی است»!

منزل «پوریانا سوپانا» (تامیلی 37 ساله‌ای که در مزرعه‌ی لانگ‌لند زندگی می‌کرد) نمونه‌ای از این آلونک‌ها است. دخمه‌ای به مساحت سه متر مربع بدون پنجره که محل خواب و آشپزی و زندگی او و همسر و سه فرزند خردسالش بود. آلونک او در ردیف بیست تایی از این نوع منازل بود که پشت به پشت آن‌ها ردیف دیگری بود. از لوازم منزل فقط دو عدد قابلمه داشتند. شب را روی گونی پهن شده بر سیمان سرد کف می‌خوابیدند. مزد او (در سال 1975) روزی 5 روپیه بود (0/6 دلار). وظیفه‌ی مردها بیل زدن و وجین‌کاری و هرس و کاشتن بوته‌های جدید بود. ولی این کار به شکلی مرتب برقرار نبود. سوپانا هر روز صبح به کارخانه سر می‌زد که آیا کاری هست و اگر هفته‌ای بیش از چهار روز کار گیرش می‌آمد بخت با او یاری کرده بود. شغل زن او منظم‌تر بود، او برگ سبز می‌چید و روزانه 3/76 روپیه در می‌آورد. قسمتی از درآمد وی از پاداش بود به شرط آنکه در روز بیشتر از 15 کیلوگرم برگ بچیند … .

هزینه‌ی جیره‌ی غذایی ماهانه‌ی هر نفر  حدود 150 روپیه بود (به قیمت یارانه‌های دولتی). در این جیره اقلام اساسی وجود دارد: برای هر نفر 4 کیلوگرم برنج، 4/5 کیلوگرم آرد، شکر و چای و ماهی خشک هر کدام 14 گرم، 60 گرم سبزیجات و دو قوطی شیر غلیظ … با این حساب در دست هر نفر در آخر ماه 3 روپیه (0/4 دلار) می‌ماند که می‌توانست هر چیزی بخرد، از حبوبات و سبزی و گوشت و ماهی گرفته تا لباس و صابون و روغن آشپزی و نفت و وسایل خانه! خانواده‌ی سوپانا به جز غذا وسعشان به چیز دیگری نمی‌رسد، البته هرگز گوشت و ماهی نمی‌توانند بخرند. آن‌ها جیره‌ی شکر و چای خود را می‌فروشند تا آرد و برنج بخرند. از سوپانا پرسیدم ناهار چه خورده‌اند، نان فطیر نشانم داد که هر کدام سه عدد خورده بودند و والسلام.

نگون‌بختی مردمانی از این دست آن است که ارزان بودن چای فنجان غربی‌ها از گرده‌ی این‌ها کشیده می‌شود، و قیمت چای کمتر و کمتر می‌شود … [1].

***

تصویرهایی این چنین در جهان پیرامون ما فراوان است. مردمی زیان‌دیده که از دسترسی به نیازهای ابتدایی زندگی محرومند. از سوی دیگر، شکل و میزان مصرف بسیاری از مردم از حد نیازشان بسی فراتر رفته است. عواملی همچون طلب «تنوع» بیشتر و پیروی از مد، تبلیغات و … است که تعیین می‌کند چه چیزهایی ضرورت دارند و باید در کسب آن‌ها کوشید. کسانی پیدا می‌شوند که فقر را تقدیر و سرنوشت یا صرفاً شانس بد مردم محروم می‌دانند، یا اینکه آن‌ها را متهم به تنبلی و بی‌فکری می‌کنند؛ اما فاجعه اینجاست که بخش مهمی از محرومیت مردم زیان‌دیده به زیاده‌خواهی گروه دیگری از مردم مربوط می‌شود.

احتمالاً بسیاری از ما تصویر درستی از عمق فقر و محرومیت در جهان نداریم. به ما چنین وانمود شده که در این دنیای قشنگ جدید بیشتر مردم نیازهای خود را می‌توانند در سطح ابتدایی تأمین کنند. اما حقیقت امر این است که حداقل یک میلیارد و نیم نفر از مردم دنیا به غذای کافی دسترسی ندارند، و حدود نیمی از آن‌ها به خاطر این کمبود غذا در معرض رشد ناقص، عقب‌ماندگي ذهنی یا حتی مرگ قرار دارند! وقتی که صحبت از چنین آمار و رقم‌هایی می‌شود، ممکن است تصور شود که مشکل ایجاد شده به خاطر زیادی جمعیت است، اما واقعیت این است که غذایی که امروزه در جهان تولید می‌شود کفاف همه‌ی مردم دنیا را می‌دهد؛ مسأله بر سر توزیع ناعادلانه‌ی غذا و منابع است. این توزیع ظالمانه هم در درون ملت‌هاست و هم بین ملت‌های مختلف. از یک سو در کشورهایی افراد معمولی به زحمت می‌توانند نیاز غذایی خود را تأمین کنند و از سوی دیگر بسیاری از مردم کشورهای توسعه‌يافته ممکن است خیلی بیش از نیاز خود بخورند. این اضافه خوراک به ذخیره چربی بیشتر و اضافه وزن و چاقی می‌انجامد، و در صورتی‌که فرد پشتکار داشته باشد با تلاش زیاد و ورزش‌های سنگین سوزانده می‌شود!

الگوی غلط مصرف در کشورهای توسعه‌يافته فشار سنگینی بر مردم کشورهای فقیر وارد می‌کند. خیلی از بهترین زمین‌های کشورهای فقیر به جای تولید غذا برای مصارف داخلی زیر کشت محصولات درخواستی غرب‌اند. از مهم‌ترین این محصولات شکر، تنباکو، قهوه، کوکا[2] و چای است که برای خود غرب هم از لحاظ غذایی فایده‌ای ندارند. مثالی که در مورد مزارع چای سریلانکا در شروع این متن آمد از همین موارد بود. در کشورهای تولیدکننده‌ی این محصولات، مردم در حداقل فضا زندگی می‌کنند و حتی جای کوچکی برای کاشت اندکی سبزی ندارند. فاجعه وقتی بزرگ‌تر می‌شود که بدانیم سود عمده‌ی تجارت این محصولات هم نصیب تعداد معدودی از شرکت‌های بزرگ چند ملیتی می‌شود، نه مردم کشورهای فقیر! این شرکت‌ها از قدرت و نفوذ خود بر دستگاه‌های حکومتی (که خیلی وقت‌ها با دادن رشوه‌های کلان به افراد خاص به دست آمده) و همین‌طور از دانشی که به انحصار خود درآورده‌اند استفاده می‌کنند تا کس دیگری را یارای رقابت با آن‌ها در عرصه‌ی تجارت نباشد. همین دلالان میانی هستند که از یک سو با تبلیغات وسیع مصرف محصولات خود را در کشورهای توسعه‌يافته دامن می‌زنند و از سوی دیگر چنگال خود را بیشتر در تن مردم فقیر فرو می‌برند تا منابع بیشتری با قیمت هر چه کمتر به دست آورند، و در این میان سود بیشتری کنند.

آنچه که اهمیت دارد این است که به روشنی ببینیم این وضعیت فاجعه‌بار ریشه در شکل زندگی عده‌ای از مردم، که گاهی خود ما نیز از آن جمله‌ایم دارد.  اینکه زیاده‌خواهی و اسراف از چه راه‌هایی اثر خود را به شکل ظلم و بی‌عدالتی آشکار می‌کند احتیاج به توضیح بیشتری دارد. مطالعه جدی‌تر در این مورد نیازمند فرصتی بیشتر است. ان‌شاءالله در انتها منابعی معرفی خواهد شد که در آن‌ها توضیحات روشن‌کننده‌ای یافت می‌شود. در اینجا سعی بر آن است که تنها به چند مورد اشاره شود.

همان‌طور که گفته شد، الگوی مصرفی تعدادی کمی از مردم هزینه‌های بزرگی برای گروه بزرگی از مردم، به ویژه در بعضی کشورهای خاص، دارد. مردم بسیاری از کشورهای فقیر عملاً در وضعیتی قرار گرفته‌اند که مجبورند مواد مورد تقاضای قشر مصرفی دنیا را، که اکنون کمتر از پیش منحصر به کشور خاصی هستند، تأمین کنند. کمبود غذا، آب، از دست رفتن سریع منابعی همچون جنگلها، خاک حاصل‌خیز و فرسایش نیروهای انسانی بخشی از این هزینه‌هایی است که آن‌ها در این راه می‌دهند[3]. وضعیت این مردم هم معمولاً به شکلی نیست که بتوانند به راحتی شغل و شیوه‌ی زندگی خود را تغییر دهند. سود حاصل از تجارت محصولات این کشورها عمدتاً به جیب واسطه‌های خارجی می‌رود و فقرا عملاً مجبورند تمام توان و فرصت خود را صرف زنده ماندن بکنند. نابسامانی‌ها و مشکلاتی که در سطح حکومت و مسئولین در بیشتر این کشورها وجود دارد فشار را بر مردم بیشتر می‌کند. آنچه مسلم است، برای شکستن زنجیر عواملی که فقر و فلاکت این توده‌ی انبوه از مردم را باعث شده، تغییر الگوی تقاضا ضروری است، هر چند که مطمئناً تمهیدات دیگری هم لازم است.

‌یکی از نمونه‌های دردناک الگوی مصرف غلط، مصرف بیش از حد گوشت قرمز است. در خیلی از کشورهای فقیر زمین‌های درجه یک کشاورزی تبدیل به چراگاه دام شده تا گوشت مورد نیاز کشورهای غربی تأمین شود. گوشت منبعی برای تأمین پروتئین است، اما این شیوه‌ی دامپروری راه مناسبی برای تأمین پروتئین نیست. در صورتی که در این چراگاه‌ها حبوبات و غلات کشت می‌شد، ارزش غذایی محصول کشاورزی از لحاظ میزان پروتئین 5  تا 10 برابر بیشتر بود. به علاوه، گاوها فقط علف نمی‌خورند، آن‌ها غله و سویا و محصولات لبنی و دریایی هم می‌خورند. طبق محاسبه‌ی متخصصان تغذیه‌ برای تولید نیم کیلو گوشت قابل خوردن، یک گوساله حدود 7/5 کیلو غله می‌خورد. فقط در ایالات متحده آمریکا در سال 1971 حدود 118 میلیون تن غله و سویا به مصرف احشام رسید تا تنها 20 میلیون تن گوشت تولید شود. در سال‌های 1972 تا 1974 چهل و سه درصد غله‌ی جهان به مصرف دامپروری رسیده است. به سبب همین اشتهای مردم کشورهای توسعه‌يافته (و البته طبقه‌های خاصی از مردم دیگر کشورها) به گوشت، یک فرد متوسط در آنجا به طور مستقیم و غیرمستقیم سالانه حدود یک تن غله مصرف می‌کند، مردم فقیر تنها یک پنجم آن را مصرف می‌کنند!  جالب‌تر آنکه این الگوی مصرف به ضرر ثروت‌مندان هم هست. مصرف بیش از نیاز چربی حیوانی موجب چاقی و افزایش سکته قلبی می‌شود و کاهش مصرف سبزی‌جات اختلالات گوارشی را به همراه دارد. محصولات دیگری مانند شکر و قهوه و تنباکو هم که به خاطر تقاضای ثروت‌مندان زمین‌های مردم بی‌چیز را به تصرف خود درآورده‌اند نیز چنین‌اند، یعنی به خود ثروت‌مندان هم بیشتر ضرر می‌رسانند تا سود.

مصرف گوشت تنها یک مثال است که نشان می‌دهد چطور ممکن است یک نفر ساکن کشورهای توسعه‌يافته منابعی مصرف کند که به اندازه‌ی میزان مصرف 4 یا 5 نفر از کشورهای کمتر توسعه‌يافته است. اگر منابع دیگری که برای تولید پوشاک، ساخت خانه و تسهیلات شهری، ساخت خودرو، حمل و نقل، تولید تسلیحات نظامی و … لازم است را هم اضافه کنید، واقعیتِ اسف‌باری خود را آشکار می‌کند: 80% از منابع زمین توسط تنها 20% از مردم دنیا مصرف می‌شود! این ظلم بی‌شرمانه، اگر فکری به حالش نکنیم، خود را تجدید و تقویت هم می‌کند. یعنی به این ترتیب هر روز فقرا فقیرتر و ثروت‌مندان ثروت‌مندتر می‌شوند، و این ما هستیم که با خاطری آسوده، به جای اینکه دغدغه‌ی رفع این ظلم را داشته باشیم، با مصرف هر آنچه که «دوست داریم»، به ثروت‌مندتر شدن عده‌ای واسطه‌ی فربه و بهره‌کشی از مردم فقیر کمک می‌کنیم.

به این ترتیب ما همدست و شریک کار ظالمان هستیم. هم آن زمان که از آن‌ها می‌طلبیم تا محصولات بیشتری در اختیار ما بگذارند و با خرید از آن‌ها تقویتشان می‌کنیم، هم وقتی که با سرگرم‌کردن خودمان به امتحان کردن کالاهای جدید و تفریح‌های متنوع و …، از کنار وضع موجود با بی‌تفاوتی می‌گذریم. ما امکاناتی (مانند فرصت، پول، دانش و …) در اختیار داریم که می‌توانیم از آن‌ها برای کمک به دردمندان بهره بگیریم، اما به جای این کار این منابع را در زیاده‌خواهی‌های بی حد و حصر هدر می‌دهیم. وقت آن است که از خودمان بپرسیم که واقعاً داریم چه می‌کنیم؟

این بحث را همین جا به پایان می‌بریم، هر چند که مسایل بسیاری ناگفته مانده است. فراموش نکنید که می‌توانید ادامه‌ی این ماجرا را در منابعی که معرفی خواهد شد ببینید.

***

به مساله‌‌ای که تا اینجا مطرح شد طور دیگری هم می‌توان نگاه کرد. برای شروع این بخش بد نیست که با یک مثال شروع کنیم.

عصر یک روز جمعه‌ی کسالت‌بار، شما و همسر و فرزندتان (دختر، حدوداً 8 ساله) تصمیم می‌گیرید که برای گذران وقت به یک مرکز خرید که تازه افتتاح شده بروید. در همان ورودی مرکز خرید تبلیغات روی تابلوهای بزرگ مدهای جدید لباس، کفش، عینک و … را به شما می‌نمایانند. البته در این تبلیغات به طور ضمنی چیزهای دیگری هم هست، مثلاً نحوه‌ی آرایش و پوشش و حرکاتی که موجب جذابیت بیشتر می‌شود. این تبلیغات برای شما زیاد هم تازگی ندارد، آگهی‌های روزنامه‌ها و برنامه‌های تلویزیونی که هر روز چند ساعت از وقت شما را می‌گیرد پر از این تبلیغات است. داخل مرکز خرید موسیقی تندی پخش می‌شود، گویی می‌خواهد به شما انرژی بدمد تا طعم سرزندگی را بچشید. لامپ‌های درخشان و تبلیغات فروشگاه‌ها که شما را به خود می‌خوانند فضای خاصی به وجود آورده است. البته اگر دقت کنید چیزهای دیگری هم هست، مثلاً زنی با لباس فرم و چهره‌ای که اگر خوب نگاه کنی اثر رنج سالیان را در آن می‌بینی گوشه‌ای را تی می‌کشد، یا گداهایی که دم در ورودی «مزاحم» خریداران می‌شوند، ولی این صحنه‌ها چندان به چشم نمی‌آید، گویی در مقابل عظمت و تنوع این دنیای جدید این چیزها زیادی کوچکند. فروشنده‌ها نیز با تکنیک‌های مختلف سعی در جلب نظر شما دارند، آدم‌هایی که گویی در مقابل شما به هیچ چیز جز فروش کالایشان فکر نمی‌کنند. بعد از گشت و گذار بین فروشگاه‌ها و کمی خرید، در کافی‌شاپ مرکز خرید چیزی می‌خورید و به خانه برمی‌گردید.

تمام این ماجرا سعی در آموختن چیزهایی به جمع خانوادگی کوچک شما دارد. آنچه رخ داده سعی دارد به دخترتان بیاموزد که چه لباس‌هایی باید بپوشد، چطور راه برود، صحبت کند، به چه موسیقی‌هایی گوش بدهد، چه چیزی بخورد، و در یک کلام، راه جذاب جلوه کردن و از نظر دیگران مقبول بودن را بیاموزد. رابطه‌ی شما و دخترتان هم در معرض تغییر است،  پیام این ماجرا برای او این است که خرید و داشتن آنچه دوست دارد اهمیت زیادی دارد، و از این نظر شما جیب پر از پولی هستید که می‌تواند خواسته‌های او را تأمین کند.  به همین ترتیب، دوست پیدا کردن‌ها و دوستی کردن‌های او هم در این فضا رنگ و بوی خود را می‌گیرد. البته این ماجرا فقط برای او نیست. این واقعه برای شما و همسرتان نیز پیام‌هایی دارد، مثل اینکه مرد یا زن جذاب یعنی چه، یا اینکه خوشبختی در زندگی به معنای داشتن چه چیزهایی است، یا اینکه چه شغل‌هایی مناسب زندگی امروزی است و … .

بنابراین، معنی رفتن به مرکز خرید می‌تواند خیلی عمیق‌تر از صرفاً یک گذران وقت ساده باشد. البته اینجا منظور من از عمیق‌تر، پیچیده‌تر نیست؛ نیازی نیست که کسی بتواند تحلیل‌های دقیقی از اتفاق‌هایی که آنجا رخ می‌دهد داشته باشد. چیزی که برای فهم معنی لازم است،  دغدغه است و صداقت. همین دغدغه است که ما را بر آن می‌دارد تا از خود بپرسیم در انتخاب یک راه چه چیز انتظار ما را می‌کشد؟ و صداقت است که چشمان ما را باز می‌کند و تجارب گذشته را به یاد ما می‌آورد تا بتوانیم راه بهتر را انتخاب کنیم. در واقع، اینکه ما تصمیم می‌گیریم به مرکز خرید برویم اصلاً اتفاقی نیست؛ می‌توانستیم جاهای دیگری را برای رفتن انتخاب‌ کنیم. می‌توانستیم به دیدن دوستی که مدت‌ها از او بی‌خبر مانده‌ایم برویم، یا اینکه به کوه برویم و نزدیک غروب آتش روشن کنیم و کنار آتش برای بچه‌ها قصه بگوییم، یا می‌توانستیم یک روز را به کمک کردن به پدربزرگ و مادربزرگ اختصاص دهیم و سعی کنیم ساعات خوش و پرباری را در کنار آن‌ها سپری کنیم، می‌توانستیم با عده‌ای از دوستان یا خویشاوندان در پارک فوتبال یا والیبال بازی کنیم و شب هم همانجا شام را با هم بخوریم و … . این انتخاب‌ها هم تأثیر خودشان را دارند، مثلاً فرزند ما رابطه‌ی بهتری با طبیعت برقرار می‌کند، فرصت کمک کردن به دیگران را می‌یابد، فرصت پیدا کردن دوست‌های خوب و دوستی کردن را پیدا می‌کند و در نهایت، رابطه‌ی فرزندمان با خود ما هم در این فضا به درستی تعریف می‌شود. انتخاب راهی برای گذران وقت که ضررهای آن را دیده‌ایم و از عواقب آن هم آگاهیم تنها یک معنی دارد، اینکه ما در ادعای دوست‌داشتن و خیرخواهی برای فرزندمان صادق نیستیم. درست‌تر بگویم، در خیرخواهی برای خودمان هم کوتاهی می‌کنیم، و «آن کس که با خود ناراست است با دیگری ناراست‌تر است.»[4]

در واقع، ما با انتخاب کردن راه، «خود»مان را انتخاب می‌کنیم. این انتخاب معلوم می‌کند که ما که هستیم، چه دغدغه‌هایی داریم، چه چیزهایی را دوست داریم و دوست داریم به کجا برسیم. این انتخاب معلوم می‌کند که خود را به چه چیز فروخته‌ایم و راضی شده‌ایم، به قول امام علی(ع)، «دنیا خانه‌ای است که از آن بگذرند و نه جایی که در آن قرار گیرند و مردم در آن دوگونه‌اند، یکی آن‌که خود را فروخت و خویش را به تباهی انداخت و دیگری آن‌که خود را خرید و آزاد ساخت.»  هنگامی هم که زندگی‌امان به آخر برسد، مقصدی که از آن گریزی نیست، آنچه که بیش از هر چیز برای ما اهمیت خواهد داشت این است که چه هستیم، آن هم بودنی ابدی، که تمام زندگی دنیا در مقابل آن قطره‌ای در مقابل دریا هم نیست.

امام علی(ع) وضعیت کسانی که به این دنیا راضی شده‌اند را چه نیکو توصیف می‌کند: «به مرداری روی آوردند که با خوردن آن رسوا شدند و بر سر دوستی و عشق به آن با یکدیگر سازش کردند… .»[5] سرمایه‌ی ما برای رشد و اصلاح، بلندهمتی و راضی نشدن به اندک و داشتن دغدغه‌ی تغییر است، «آیا آزاده‌ای نیست که این خرده طعام مانده در کام را بیفکند و آن را برای آنان که در خورش هستند نهد؟ جان‌های شما را بهایی جز بهشت جاودان نیست، پس آن را جز بدان مفروشید»[6]، بشتابید و «کار از روی دل چنان کنید که گویی از بیم جان کنید. من چون بهشت جایی را ندیدم خواهان آن آسوده و از پای نشسته و نه چون دوزخ ترسنده از آن خفته! بدانید، آن‌که حق او را سود ندهد باطل زیانش رساند و آن‌که به راه نیفتد گمراهی به هلاکتش کشاند.[7]»

بندگان خدا! کجایند آنان که سالیانی دراز ماندند و در خوشی به سر بردند؟ تعلیمشان دادند و به خاطر سپردند، و مهلتشان بخشیدند و در بیهوده‌کاری گذراندند، بي‌گزند بودند و فراموش کردند تا آنگاه که مردند. مهلتی یافتند دراز، و بخششی گرفتند نیکو و به ساز. از عذاب دردناکشان ترساندند، و نوید پاداش بزرگ به گوششان خواندند. از گناهانی که به تباهی کشاند بپرهیزید، و از زشتي‌ها که خشم خدا را برانگیزاند بگریزید. خداوندان دیده‏های بینا و گوش‌های شنوا و تندرستی و کالا! آیا گریزگاهی هست؟ یا رهایی؟ یا جای امنی؟ یا پناه‌جایی؟ یا گریزی؟ یا توانی راهی به دنیا گشایی؟ یا نه چنین است؟ پس کی باز می‏گردید؟ و به کجا می‏روید؟ و فریفته‌ی چه هستید؟ حالی که بهره‌ی هر یک از شما از زمین پر طول و عرض، همان اندازه است که با گونه‌ی خاک‏آلود بر آن خفته است! هم‌اکنون، بندگان خدا، که طناب مرگ بر گلو سخت نیست، روان آزاد است و وقت ارشاد باقی است، تن‏ها در آسایش است و هنگام گرد آمدن و کوشش، و اندک زمانی دارید از ماندن و مجالی برای اراده کردن، و فرصت برای توبت، و فراخی برای عرض حاجت، بکوشید پیش از تنگی و در سختی به سر بردن و بیم داشتن و مردن، و پیش از در آمدن غایبی که منتظر رسیدن آنید و گرفتار شدن به خشم خدای بزرگ و توانا، که گریختن از آن نتوانید.[8]

 

منابعی برای مطالعه بیشتر

– کتاب «اندرون جهان سوم»، نوشته‌ی «پل هاریسون»، ترجمه‌ی «شهریار آژغ»، نشر اختران

این کتاب گزارشی زنده و مفصل از وضعیت کشورهای در حال توسعه، مشکلاتی که با آن درگیرند و ریشه‌ی آن مشکلات و تا حدی هم راه‌حل‌های ممکن است. نویسنده خود برای نوشتن این گزارش به بسیاری از کشورها سفر کرده و با ارائه‌ی مثال‌های واقعی و خاطراتش از سفر به این کشورها امکان مواجه‌ای زنده با مسأله را مهیا می‌کند. گزارش اول این متن و بعضی از آمارها از این کتاب گرفته شده‌اند.

 

– کتاب «چقدر کافیست؟»، نوشته‌ی «آلن درنینگ»، ترجمه‌ی «عبدالحسین وهاب‌زاده»، انتشارات جهاد دانشگاهی دانشگاه مشهد

این کتاب گزارشی خلاصه و عالی در مورد مساله‌ی مصرف است. طرح و پرداخت مساله در این کتاب خیلی خوب انجام شده است. همچنین می‌توانید راه‌حل‌هایی برای مشکلات مطرح شده و گزارش‌هایی از تجارب موفق را در این کتاب بیابید.

 

– کتاب «شناخت محیط زیست، قدم اول»، نوشته‌ی «استیون کرول» و «ویلیام رنکین»، ترجمه «بهرام معلمی»، نشر شیرازه

در این کتاب می‌توانید مسایل عمده‌ی محیط زیست و مصرف را به شکلی جذاب و در عین حال نسبتاً عمیق بیابید. در انتهای کتاب به برخی تلاش‌ها برای حل مسایل محیط زیست و مصرف اشاره شده است.

 

– به مناسبت روز زمین پاک بولتنی در سایت «آیات»  قرار گرفته که به شکلی خلاصه و مفید نکاتی راجع به مسایل زیست‌محیطی، تبلیغات، مصرف، سیاست‌های کلان و … در آن آمده است.این بولتن را در بخش مناسبت‌های سایت ببینید و فراموش نکنید که آن را به دیگران هم معرفی کنید.

 

– کتاب «جامعه‌ی سالم»، نوشته‌ی «اریک فروم»، ترجمه‌ی «اکبر تبریزی»، نشر بهجت

این کتاب تحلیلی خواندنی درباره‌ی وضعیت انسان در جوامع امروزی ارائه می‌دهد، به ویژه فصلی با عنوان «انسان در جوامع سرمایه‌داری» از اهمیت بیشتری برخوردار است[9].

 

این بولتن، که پیش از این در سایت آیات قرار گرفته بود، مجموعه‌ای از آیات و احادیث و گزیده‌ای از ابیات مثنوی معنوی است که عمدتاً حول موضوع شناخت دنیا انتخاب شده‌اند. مطالب این بولتن را در فضای مسایلی که در این متن  مطرح شد به دقت بخوانید.

 


[1] برگرفته از کتاب «اندرون جهان سوم»، نوشته‌ی پال هاریسون. (منابعی که در انتهای متن آمده را ببینید)

[2] از این گیاه برای تولید ماده مخدر کوکائین استفاده می‌شود.

[3] اینکه این مشکلات چگونه به وجود می‌آید را می‌توانید با جزئیات در منابع معرفی شده‌ی آخر متن ببینید.

[4] امام علی(ع)

[5] نهج‌البلاغه، خطبه 109، ادامه‌ی این خطبه را خودتان حتماً از نهج‌البلاغه یا از بولتنی که در انتهای این متن  معرفی شده بخوانید.

[6] امام علی(ع)

[7] امام علی(ع)

[8] نهج‌البلاغه، خطبه 83

[9] ارزش دارد که قسمت کوچکی از این کتاب اینجا نقل شود:

انسان [در جامعه‌ی مصرفی امروزی] خود را چیزی می‌بیند که باید به طور موفقیت‌آمیز در بازار به کار گماشته شود. انسان خود را عامل فعالی که حامل نیروی انسانی است نمی‌بیند. او از این نیرو بیگانه شده است. هدف او فروش موفقیت‌آمیز خودش در بازار است. احساس وجودی او از خود، از فعالیتش به عنوان فردی مشتاق و متفکر ناشی نمی‌شود، بلکه از نقش اجتماعی‌-اقتصادی وی حاصل می‌آید … اگر از کسی بپرسید: «شما کی هستید؟» در جواب می‌گوید: «من یک کارخانه‌دارم، من یک کارمند دفتری‌ام، من یک پزشکم … » او خود را چنین می‌بیند، نه به صورت یک انسان، با اشتیاق، اضطراب، اعتقاد، تردید، بلکه به صورت موجودی منتزع که از ماهیت واقعی خود بیگانه شده است و تنها نقش‌هایی را در نظام اجتماعی اجرا می‌کند. برداشت ارزشی او به موفقیتش بستگی دارد، به اینکه آیا می‌تواند خود را خوب بفروشد، آیا می‌تواند خود را به پیش از آنچه در آغاز بوده برساند و اینکه آیا موفق هست یا نه. جسم او، ذهن او، روح او، سرمایه‌ی او هستند و تلاش او در زندگی برای این است که آن‌ها را به نحو مطلوبی سرمایه‌گذاری کند تا برای خود سودی برد. خصوصیات انسانی مانند دوستی، تواضع و محبت به کالا مبدل می‌شوند و به صورت امتیازاتی در بسته‌بندی شخصیتی در می‌آیند که در بازار شخصیت قیمت بالاتری دارند. اگر فرد در سرمایه‌گذاری سودجویانه‌ی خویش موفق نشود، احساس می‌کند که انسان ناموفقی است و اگر موفق شود، انسان موفقی است. برداشت او از ارزش خود همیشه به عوامل بیرونی بستگی دارد، به قضاوت متغیر بازار بستگی دارد که درباره‌ی ارزش او هم همان‌طور تصمیم می‌گیرد که درباره‌ی ارزش کالاها. او نیز مانند کلیه‌ی کالاهایی که در بازار با منفعت به فروش نمی‌روند، از نظر ارزش مبادله‌ای ارزشی ندارد، اگرچه ممکن است ارزش استفاده‌ای او قابل توجه باشد.