You are currently viewing به مناسبت سالروز زلزله بم

چرا در زلزله ساختمان‌ها فرو می‌ریزند؟ (ویدئو)

بم، گذشته ما؛ بم، آینده ما (نوشته)

ناصر فکوهی

ایران، یکی از کشور‌هایی است که در رده‌های نخست مصیبت‌های طبیعی در جهان طبقه‌بندی شده است. سیل‌ها، زمین لرزه‌ها، خشکسالی‌ها، جنگل زدایی‌ها، و بیابان زایی‌ها در این کشور پدیده‌هایی بسیار رایج و به معنایی بسیار «طبیعی»اند و هرچند خطرات بالقوه و بالفعل این طبیعت ناملایم با شیوه‌های زندگی جدید و عدم توانایی یا شناخت لازم برای مدیریت رشد جوامع انسانی به گونه‌ای شگفت‌آور و مأیوس‌کننده تشدید شده‌اند، اما ناآرامی، ناپایداری، و گسست‌های ناشی از آن همواره به صورت یکی از اثرگذارترین عوامل در فرهنگ مادی و معنوی مردمان این سرزمین بروز یافته‌اند.

شناخته شده‌ترین شکل این واقعیت، رواج شیوه زیست عشایری در این پهنه بوده است که تا کم‌تر از دو قرن پیش، شکل غالب زندگی مردمان ما بود، به صورتی که حتی حاکمان و قدرت‌های سیاسی در این پهنه در اکثر قریب به اتفاق موارد، فاقد سکونتگاه دائم، و از پایتخت‌های متعدد برخوردار بودند که بنابر فصول و سایر تغییرات اقلیمی، آن‌ها را تغییر می‌دادند. وابستگی و سر گذاشتن به بوالهوسی‌های اقلیمی سخت و لزوم سازش دادن خود با آن، ولو از خلال جابه جایی‌های پیوسته و عدم پایبندی به زمین و گریز از انباشت ثروت‌های تحرک ناپذیر، راه حلی ناگزیر برای تداوم حیات در این سرزمین بوده است. راه حلی که در بسیاری موارد، خود را در قالب نوعی نبوغ حیرت‌انگیز در ابداع فناوری‌های مادی و سازمان یافتگی‌های اجتماعی، از آن جمله و به ویژه در حوزه معماری و شهرسازی، و یا در حوزه اشکال متفاوت همیاری و توزیع منابع محدود و معدودی چون آب و زمین بروز داده است که این امر را باید بدون شک جنبه‌ای مثبت دانست که در پی سختی‌های ناشی از یک طبیعت ناملایم، در جوامع انسانی پدید می‌آید و آن‌ها را به سوی خلاقیت هرچه بیش‌تر برای هماهنگ کردن خود با آن، پیش می‌برد.

با این وصف، جنبه‌های منفی زیادی را نیز می‌توان در میان پیامد‌های این امر مشاهده کرد. بی ثباتی زیستی که در آن واحد به دلیل سختی اقلیم و تهدید‌های انسانی دیگر به وجود می‌آمد، خود را پیش از هر چیز در سطح فرهنگی و در گسست‌های بی پایان و در بسیاری موارد در کمبود میراث فرهنگی نشان داده است: شمار ساخت وساز‌ها، بنا‌ها، و آثار برجای مانده از دوره‌های گذشته، نسبتاً اندک‌اند: خطرات طبیعی (به ویژه زمین لرزه‌ها) و خطرات ناشی از شیوه زندگی کوچ نشینی و خطرات انسانی (غارت‌ها، جنگ‌ها، تعویض حکومت‌های متعارض، اشغال‌های خارجی …) بسیاری از این آثار را به تاراج برده‌اند. این فرایند حتی سبب آن شده است که رویکرد و نگاه به «حفظ آثار» و تلقی نسبت به «ارزش آثار»، تا اندازه‌ای زیاد تقریبی شود و در موارد بی شمار تاریخی شاهد تخریب‌های تعمدی آثار پیشینیان به دست گروه‌های تازه از راه رسیده باشیم که چندان ارزشی برای آن اشکال مادی (و حتی برای میراث معنوی و افکار و اندیشه‌های آن‌ها) قائل نمی‌شدند. به عبارت دیگر، درک فرهنگ به مثابه نوعی تداوم مادی در شکل‌ها، فضا‌ها، و ساخت‌ها، به ویژه در ابعاد جمعی و جماعتی آن، چندان در ذهنیت فرهنگ‌های جماعت‌های ایرانی مشاهده نمی‌شود. و آن جا هم که تعلق و دغدغه‌ای می‌بینیم، بیش‌تر با واحد‌های فردی و یا جمع‌های کوچک نظیر یادگار‌های فردی و خانوادگی (و حداکثر طایفه‌ای) روبه روییم تا با درکی روشن و عمیق و دلبستگی حقیقی به آن چه باید «میراث فرهنگی» در یک «پهنه تمدنی» نامیدش. به همین دلیل نیز، حتی تا امروز کم‌تر می‌بینیم که یک دلسوزی بارز نسبت به این گونه بازمانده‌ها، در عموم مردم ما شکلی رایج و درونی شده گرفته باشد. پدیده غارت آثار تاریخی و قاچاق آن‌ها، از این لحاظ، بسیار گویاست.

فرایند بی ثباتی زیستی فرهنگی طبعاً در حوزه فرهنگ مادی محدود نشده و به سطوح و مقولات فکری و ذهنی نیز سرایت کرده است: ناپایداری در این جا عموماً در قالب نوعی فراموشی و چشم فروبستن بر گذشته – که عموماً در شکل رویداد‌هایی تلخ، پردرد، و ناگوار ظاهر می‌شود – از یک سو، و نوعی نادیده انگاشتن و بی تفاوتی نسبت به آینده – که عموماً به شکل سرنوشتی ناگزیر، شناخته شده، و موعود به نظر می‌رسد – از سوی دیگر، بروز می‌کند. آن چه در شعر و ادبیات فارسی و حتی در باور‌های عامیانه ما اغلب خود را در قالب نوعی دم را غنیمت شمردن و تمایل به نوعی شادمانی لذت پرستانه و زودگذر اپیکوری باز می‌نماید را می‌توان به خوبی در چارچوب ناپایداری موقعیت‌هایی انسانی و اجتماعی درک کرد: ناپایداری ای که شرط تداوم حیات اجتماعی را گریز از اندیشیدن به گذشته‌ای هولناک و تصورناپذیر و از اندیشیدن به آینده‌ای در راه و دردناک، به حساب آورده است. به یاد آوردن آن چه بر ما رفته است و اندیشیدن به آن چه در انتظار ماست، چنان وضعیت فلج‌کننده و چنان افسردگی و اندوهی را بر جانمان می‌اندازد که هر نوع انگیزه تداوم حیات را از ما میرباید. به این ترتیب، انگیزه زندگی در لحظه حاضر، به نوعی سازوکار تدافعی شناختی بیولوژیک بدل می‌شود که بتواند ما را از سوق یافتن به سمت انفعال کامل و از دست دادن انگیزه‌های حیاتی نجات دهد.

بنابراین، برای آن که این سازوکار بتواند به خوبی تحقق یابد، افزون بر آن چه درباره میراث فرهنگ مادی گفته شد، نیاز به سازوکار‌های حذف و فراموشی میراث فکری نیز بوده است: از یاد بردن گذشته و ندیدن آینده. کاهش حساسیت‌ها و قابلیت‌های ذهنی شناختی زبانی ما برای به خاطر سپردن، به یاد آوردن، و به ویژه درک و تحلیل حوادث گذشته و برای پرهیز از پیش «بینی» و آینده «اندیشی» و رودررو شدن واقعی با حوادث آتی را می‌توان به گونه‌های مختلف از خلال تحقیر و پست شمردن این گونه رویکرد‌ها در زبان عموم و در زبان نخبگان مشاهده کرد.

چنین رویکرد‌هایی حتی توانسته‌اند برای سازش یافتن، درونی شدن، و جای گرفتن در مجموعه روابط ذهنی ما با واقعیت‌های بیرونی، از راه فرایند‌های عمومی «مناسکی شدن» و به ویژه از راه «صوری گرا» شدن فزاینده این مناسک، بیش از آن که «خاطره»ای دردناک را به یاد آورند و سبب تفکر بر آن و درنتیجه «آینده نگری» با حرکت از آن شوند، در واقع شرایط بهتری را برای «فراموشی» معنای آن واقعه و «نادیده انگاشتن» پیامد‌ها و تکرارش فراهم کنند. مراسم تدفین و به خاکسپاری‌های ما و حتی برخی از مراسم سوگواری آیینی ما، چنین ویژگی‌هایی را به شدت نشان می‌دهند: گریستن‌های شدید و پراحساس، حرکات هیستریک، فریاد‌ها، و ناله‌هایی مبالغه‌آمیز که به صورتی مبالغه آمیزتر به آرامش و حتی شادمانی بدل می‌شوند؛ گویی ما بتوانیم با سرعتی باورنکردنی میان «عزا» و «جشن» نوسان داشته باشیم. شتاب دگرگونی‌های رفتاری در این قبیل از مناسک به اندازه‌ای زیاد است که گاه ممکن است ناظران بیرونی و به ویژه کسانی را که شناختی دقیق از سازوکار‌های فرهنگی ما ندارند، به این باور برساند که این مردم در حال «تظاهر» و «ریاکاری» هستند که البته این برداشت بسیار سطحی است (هرچند نمی‌توان وجود آن را در برخی موارد انکار کرد). درحقیقت این نوسان‌ها و حتی سرعت و مبالغه‌ای که در آن‌ها مشاهده می‌شود بیش از آن که گویای تمایل به رفتاری دروغین و ظاهری باشد، گویای شکلی از همان سازوکار‌های یاد شده است که با هدف عموماً ناخودآگاهانه به فراموشی سپردن یاد‌ها و اندیشه‌های گذشته، و بیرون راندن خاطرات و تصاویر آینده از ذهن انجام می‌گیرند.

فاجعه بم(۱۳۸۲) را می‌توان از ابعادی بی شمار موردتوجه و تحلیل قرار داد که بی شک یکی از آن‌ها همین شکل از رویکرد به گذشته و آینده است. در پهنه‌ای جغرافیایی اقلیمی که همگان می‌دانند هر لحظه فاجعه‌ای مرگبار در انتظارشان است، در سرزمینی که هر آن می‌توانیم شاهد بمی دیگر، رودباری دیگر، طبسی دیگر، و … باشیم، و این دانستن با تکرار بی پایان اظهارنظر‌های کارشناسانه و یادآوری موقعیت «نامناسب» و عدم وجود «آمادگی» فناورانه و شهری و … برای مقابله با چنین حوادثی تقویت می‌شود، تصور و آگاهی عمومی ظاهراً گویای آن است که شاید به جای اندیشیدن به آن چه بر ما گذشته و به آن چه در انتظار ماست، و به جای تعمق بر آن چه باید برای عدم تکرار این ناگواری‌ها کرد، بهتر باشد جامگان عزا بر تن کنیم، روی خرابه‌ها بنشینیم، گریه و ناله سر دهیم، آواز‌های غم‌انگیز و چهره‌های اندوهگین خویش را به خود و به دیگران نشان دهیم، تا بتوانیم … بهتر همه آن چه را که امروز بر مردمان بینوا رفته است و می‌رود و همه آن چه را که فردا در انتظار تک تک ماست، از یاد ببریم و به زندگی در لحظه‌های ناپایدار کنونی ادامه دهیم.

واقعه بم بیش از هر چیز، یک تکرار بود و بیش از هر چیز یک تکرار باقی خواهد ماند: تکرار فراموشی‌های حیرت‌انگیز ما نسبت به گذشته خود و نیاکان‌مان و سبک سری‌های فاجعه بار ما نسبت به آینده خود و فرزندان‌مان.

منبع: سایت ناصر فکوهی

زلزله و حقیقت (نوشته)

محمدمهدی اردبيلی

سطح نخست: اضطراب
يوْمئِذٍ تُحدِّثُ أخْبارها
آن روز است كه [زمين] خبرهاى خود را بازگويد
(سوره زلزال، آيه چهارم)

همه‌چیز آشنا به نظر می‌رسد. زیست روزمره جریان دارد. انسان‌ها در خانه امنی که برای خویش ساخته‌اند، مشغول گذران امور روزمره‌اند: تماشای تلویزیون، صرفِ غذا، آرمیدن در بستر و غیره. در یک لحظه به ناگهان همه‌چیز به هم میریزد. امور آشنا ناآشنا می‌شوند، مناطق امن ناامن می‌شوند، و همه خواست‌ها به یک چیز تبدیل می‌شوند: میل به فرار. فرار از امن‌ترین و آشناترین و گرم‌ونرم‌ترین مکان (خانه) به خیابانِ ناامن، آشفته و سرد و تاریک. گویی انسان تمام داشته‌هایش را پشت‌سر جا گذاشته و به بدویت خود بازمی‌گردد. هرچه شدت این زلزله بیشتر باشد، مأمن‌های برساخته تمدن ناکارآمدتر جلوه می‌کنند. انسانِ شهرنشین با ساختن خانه، بر اساس دو عنصر «سقف» و «دیوار»، خود را از بلایای آسمانی و مخاطرات زمینی حفظ کرده است، اما به ناگاه سخنگوی ستاد مدیریت بحران پیشنهاد می‌کند که «مردم زیر سقف نخوابند». سقف‌های سیمانی و سنگی و فلزی که سفت‌وسختی‌شان تضمین‌کننده امنیت بود، اکنون خود به بزرگ‌ترین مخاطره برای جان انسان‌ها بدل می‌شوند. این فراتر از ترسی است که بار‌ها در زندگی روزمره تجربه کرده‌ایم. تجربه ترس منوط به وجود چیزی ترسناک و تهدیدکننده (مثلاً حیوانی وحشی) است، اما وقتی ترس ابژه‌ای معین ندارد، تمام وجود فرد را فرامی‌گیرد و به کل جهان تعمیم می‌یابد؛ در این لحظه است که یکی از دهشتناک‌ترین و کهن‌ترین احساساتِ انسانی سربرمی‌آورد: اضطراب.

سطح دوم: اضطراب و حقیقت

آنچه اضطراب در برابر آن مضطرب است خودِ در -جهان- هستن است.

(هایدگر، هستی و زمان، بند 40)

حفظ یک تمدن نیازمندِ روزمره‌سازی و عادی‌سازی امور غیرعادی است. وظیفه تمدن، نفی اضطراب و بدل ساختن آن به ترس‌های خُردِ متعین است و در نتیجه، معنابخشی به امور ناشناخته است. تمدن این مهم را هم در سطح فیزیکی، با ابزار‌های حفاظتی (مانند دیوار، سقف یا سلاح) و نهاد‌های تضمین‌کننده امنیت (مانند پلیس) و هم درسطح بین‌الاذهانی، با نیروگذاری‌های اجتماعی و روانی (در یک کلام، فرهنگ‌سازی) محقق می‌سازد. در این معنا، فرهنگ‌سازی، اساساً نوعی سرگرم‌سازی و در نتیجه پنهان‌سازی است. فرد باید از خودِ حقیقی‌اش دور شود، تا در کلیتی جمعی و عمومی هویت یابد و در نتیجه، قابل تعریف، قابل شناخت و نهایتاً قابل کنترل باشد. هر شکلی از مواجهه اصیلِ فرد با خودش، نوعی برون ایستادن از صف طویل افرادی است که با وجود شکل و ظاهر و لباس متفاوت، در ژرف‌ترین لایه‌های شناختی و رفتاری از اصول واحدی تبعیت می‌کنند و کثرتِ ظاهری‌شان ابزاری است برای پنهان‌سازی این هم‌شکل‌سازی. اکنون که فریب همه ارکان و اعیان حیات روزمره را دربرگرفته و به واسطه فرآیند‌های دیرینه و ریشه‌دارِ روزمره‌سازی این فریب، اسطوره‌های برسازنده فرهنگش بدیهی و عادی نشان داده شده‌اند، شاید تنها راه برون‌رفت از این فریب و مقابله با آن مختل کردن کارکرد‌های آن در همه ابعاد و سطوح باشد. این ایجاد اختلال در دو سطح امکان بروز دارد: یکی سطح کنش سیاسی- اجتماعی از سوی فرد یا افرادی که چه در سطح عملی چه در سطح نظری، می‌کوشند تا اغراض و کارکرد‌های نظامِ حاکم را برملا و مختل سازند؛ اما در سطح دیگر، خودِ جهان به واسطه ایجاد اختلال در فرآیند عادی‌سازی و روزمره‌سازی، امنیت کاذب وعده داده شده از سوی نهاد‌های حاکم را به چالش می‌کشد و با ایجاد وضعیت اضطراری نقابِ فرهنگ را پس می‌زند و عدم امنیت حقیقی انسان‌ها را عیان می‌سازد. پس اضطراب ناشی از زلزله راهی به نفی است و امکانِ گشودگی حقیقت را فراهم می‌آورد. در این معنا، لحظه زلزله، اضطراب ناشی از آن، اختلال در تمام نهاد‌ها و متولیان اجتماعی و فرهنگی، آشنایی‌زدایی از امور آشنای روزمره، همه و همه راهی هستند برای گشودگی حقیقت و امکان مواجهه اصیل انسان با خویش و جهانش.

سطح سوم: حقیقتِ ایجابی

قالب راستینی که حقیقت در آن وجود می‌یابد تنها می‌تواند نظام علمی چنین حقیقتی باشد.

(هگل، پدیدارشناسی روح، بند 5)

هرچند به نظر می‌رسد، رویکرد اگزیستانسیالیستی فوق، تصوری صرفاً منفی از حقیقت را به دست می‌دهد، اما ناگزیر برداشتی ایجابی از حقیقت را پنهان ساخته است، احتمالاً به این دلیل که حاضر به پرداخت هزینه ایجابیت آن نیست. این برداشت از حقیقت با برداشتی کاملاً ارتجاعی از اصالت پیوند خورده است که لنگرگاه خود را در اعماق نوعی منِ ناشناخته (به ظاهر در ادامه سنت منِ اندیشنده دکارتی- منِ استعلایی کانتی، اما عملاً وارث ایده نفس افلاطونی) جای داده است. گویی انسان دارای ذاتی قائم به ذات و خودآیین است که می‌تواند در برابر فرهنگ بایستد و بناست مواجهه حقیقی با آن، یا مواجهه حقیقی آن با جهان، به عنوان بدیلی در برابر فریبکاری فرهنگِ حاکم نقش ایفا کند. دو خطر اصلی این رویکرد، اولاً ارائه برداشتی صرفاً منفی از حقیقت در مقام امری مخرب و ابزاری احتمالی برای نوع دیگری از سرکوب، و ثانیاً ارائه برداشتی از نوعی خودِ خیالی در مقام منشأ و معدنِ کنشِ حقیقی و آزادی راستین است.

در مقابل باید همواره تأکید کرد که اولاً فرد دارای ذاتی خودایستا و مستقل نیست، بلکه ذاتاً برساخته فرهنگ است و ثانیاً، تأکید بر وجه منفی حقیقت و خودفریبی با آن در مقام یک لحظه نفی‌کننده (مانند لحظه رخداد یا انقلاب)، به تجاهل زدنِ خود نسبت به ایجابیتِ ناگزیرِ کنشِ منفی و شانه خالی کردن از زیر بار مسوولیتِ نتایج مستمر حاصل از آن (مانند خشونت فردای انقلاب و الزاماتِ تحقق نظام ایجابی) است. دل بستن به زلزله در مقام امکانی برای مختل کردنِ ساختار روزمره و فرهنگِ فریب و در نتیجه، امید بستن به آن به منزله امکانی برای گشایش اصیلِ حقیقت، نه‌تن‌ها عملاً و ایجابا به تحکیم ساختار منجر می‌شود، بلکه به واسطه خوش‌خیالی رمانتیک و مبانی آنارشیستی و نظام‌ستیزانه نهفته در پس آن، و اولویت بخشیدنِ فرار بر قرار، امکان‌های عینی و عملی تحقق ایجابی و نظام‌مند حقیقت را ملغی خواهد ساخت. اضطرابِ ناشی از زلزله، هرچند مختل‌کننده نظم ساختگی و کاذب موجود است، اما به دلیل ماهیتِ غیرخودآگاهانه آن، راهی به حقیقت ندارد. حقیقت از بطن بازاندیشی افراد در وضعیتِ خود و جهان‌شان حاصل می‌شود. برخلاف تصور حاکم بر جریاناتِ به‌اصطلاح رادیکال و نیز بر اساس تجربه تاریخی، ایجاد وضعیتِ اضطراری در فضای روزمره جاری منجر به تحققِ حقیقت نخواهد شد، بلکه از قضا، درک خودآگاهانه وضعیت اضطراری مستمرِ روزمره است که می‌تواند این وضعیت را افشا کرده و امکان تغییرش را فراهم سازد. تأکید بر وجه منفی حقیقت، بدون توجه به نتایج ایجابی آن، سر در برف کردنی است بر ضد حقیقت. حقیقت از بطن خلق نهاد‌های ایجابی برمیخیزد. حقیقت فقط نفی دروغ نیست و ساختاری نظام‌مند دارد که نفی را درون خود هضم و رفع کرده است. این ساختار تنها در صورتی حقیقی است که واجد همین پویایی و رفع‌شوندگی خودآگاهانه‌ای باشد که در لحظه تحققش مرز نفی و ایجاب، نظر و عمل، فرد و جمع، را رفع کرده و به پراکسیسی روحانی بدل می‌شود. از زلزله نه باید محافظه‌کارانه دشمن ساخت و نه خوش‌خیالانه فرشته نجات. زلزله بیش از آنکه زنگ خطری از سوی جهان، برای ما خفتگانِ می‌ان‌مایه و غرق در ابتذال باشد، بازگوکننده ساختارِ ایجابی پویایی است که تنها با اندیشیدنِ درونی به آن از رهگذر نوعی فراروی درونماندگار، می‌توان در راه آزادی و حقیقت ایجابی، یعنی خودآگاه شدنِ انسان، زمین و زمان گام برداشت.

منبع: سایت پیشخوان

مقتضیات کمک‌رسانی به زلزله‌زدگان (نوشته)

محمدمهدی اردبیلی

وقتی مردم به همۀ نهادها، حتی بخش اعظم نهادهای مدنی و خیریه، بی‌اعتماد می‌شوند، تنها می‌توان به خود «مردم» اعتماد کرد. اینجا مردم فقدان کاراییِ نهادهای فَشَل و فاسد را با توانِ خودشان جبران می‌کنند. سیلِ فعالیت‌های شخصی، اعم از کرایه کردن وانت، انتشار شماره‌حسابهای شخصی، و نمونه‌های مشابه شواهدی‌اند بر این مدعا. در وضعیت انسداد و اختلال نهادها، تنها به شرطی می‌توان به آینده این مردم امید بست که هنوز چنین توانی برایشان باقی مانده باشد. توانِ بدل کردن انفعالِ ناشی از مواجهه با ناکارآمدی نهادی، به فعالیت‌های فردی یا جمعیِ کوچک.

اما مسئلۀ اصلی این است که غالباً کسانی که می‌خواهند کاری بکنند، راه انجام آن را به درستی نمی‌دانند. اشتیاق زایدالوصف عمومی (حالا به هر دلیل، که تحلیل انتقادی‌ فوران‌اش در حال حاضر ضرورتی ندارد) برای کمک‌رسانی به آسیب‌دیدگان و بازماندگان عمدتاً با بی‌درایتی و ناشی‌گری و فقدان تحلیل و شناخت درست از منطقه، نه تنها به هدر می‌رود، بلکه حتی بعضاً به زیان مردم‌آسیب دیده منجر می‌شود. رویکرد گداپروریِ حاکم بر کمک‌رسانی، یعنی دادنِ غذا به جای امکانات تهیۀ آن، دادن نان به جای آرد، دادن آب‌معدنی به جای بردن تانکرِ آب، دادن کنسرو به جای ایجاد شرایط امکان آشپزی، ارسال لباس‌های دست دوم و غیره، همه نه تنها پس از یک هفته می‌تواند یک روستای کوچک را به آشغالدانیِ ظروف پلاستیکی و قوطی کنسرو بدل کند، بلکه شخصیت مردم آن روستا را به نحوی درهم می‌شکند که در بلندمدت به نابودی روستا و مهاجرت به شهرهای بزرگ منجر می‌شود. شاید  اضطراریِ بودنِ کمک‌ها برای ۳-۴ روز اول قابل توجیه باشد، اما فاجعۀ اصلی نه گرسنگی و تشنگی و بی‌سرپناهی مردمانِ این مناطق، بلکه نابودی کل آن منطقه از حیث زیستی در بلندمدت است. به زودی جوّ عمومی کمک‌رسانی خواهد خوابید و با آغاز سرما، تازه مردمان این مناطق با اصل فاجعه مواجه خواهند شد.

مهمتر از مسئلۀ توزیع و مدیریت اقلام مصرفی، مسئلۀ توزیع و مدیریت میل به کمک‌رسانی و اشتیاق عاطفی مردم است که به واسطۀ فقدان نهادهای کارآمد و بی‌اعتمادی عمومیِ حاصل از شکاف دولت-ملت، به بیهوده‌کاری‌ها و حتی خراب‌کاریهایی با نیت خیر منجر می‌شود. راه انداختن عجولانه کاروانِ وانت‌ها در میان آوارگان، علاوه بر تخریب شخصیت افراد و فرهنگ منطقه، و ایجاد فضا برای سوءاستفاده کنندگان، به توزیع نامتوازن اقلام منتهی خواهد شد. درضمن نباید فراموش کرد که تصور پایتخت‌نشینان یا مرکزنشینان از مردم مناطق محروم، عمدتاً موهوم و خیالی است و همین امر باعث آسیب‌رسانی به مردم محلی و خود مناطق زندگی شان می شود.
فایل زیر، گزارش تفصیلی پروژه‌ای است که با همت گروهی پژوهشی با مدیریت دوست عزیزم بهرنگ محمدی از زلزله آذربایجان تهیه شده است، که بی‌تردید بخش قابل توجهی از تحلیل و نتایجش با زلزله حاضر و زلزله‌های احتمالیِ آینده مشترک است. مطالعه این تحقیق برای همه افرادی که مشتاق کمک به مردمِ آسیب‌دیده هستند ضروری است. حتی اگر فرصت مطالعه کل آن را ندارید، حتما فصل چهارم و پنجم (بررسی یافته‌ها و راهکارها و نتایج) را مطالعه کنید. اشتیاق زایدالوصف ما و فقدان نهادهای معتمد، نباید به فعالیت‌های کور و اختراع مجدد چرخ منجر شود. شورِ رمانتیک و انسان‌دوستانه اگر با شعور و درایت همراه نشود، می‌تواند به نیرویی مخرب حاصل از جهل بدل شود.

منبع:‌کانال تلگرامی درنگ‌های فلسفی

گزارش تفصیلی بررسی وضعیت مناطق زلزلهزدۀ آذربایجان (مقاله)

منبع:‌کانال تلگرامی درنگ‌های فلسفی

کتاب «زنان در شرایط بحرانی» (معرفی کتاب)

اقدامات اولیه حین زلزله (ویدئو)

آیا آمادگی مقابله با زلزله را دارید؟ (نوشته)

درست است که زلزله خبر نمی‌کند، اما تجربه نشان داده است که ایجاد آمادگی در برابر زلزله یکی از موثرترین عوامل در کاهش عواقب ناشی از آن است. در همین راستا، آژانس مدیریت بحران فدرال در آمریکا از سال ۲۰۰۳ برای بالا بردن آگاهی عمومی در نحوه مقابله با حوادث طبیعی، از جمله زلزله، یک پروژه ترویجی با نام «کارزار آمادگی» را راه‌اندازی کرده است. ۳ هدف کلیدی این پروژه ترویجی شامل ترغیب مخاطبان به: ۱- تهیه یک کیف امداد و نجات، ۲- تهیه یک برنامه اضطراری برای خانواده، ۳- آگاه بودن در مورد بحران‌های متفاوت و راهکارهای مناسب برای مقابله با آنها، می‌باشد.

در طول اجرای این پروژه، پیام این کارزار از طریق رادیو، تلویزیون، روزنامه و اینترنت پخش شده است. در این کارزار به مخاطب آموزش داده می‌شود که در حد امکان اشیائی را که ممکن است هنگام زلزله پرتاب شوند، مانند قفسه‌های کتاب، آینه‌ها و لوستر‌ها را مستحکم کند، مدارک و لازم مورد نیاز مانند آب و دارو را در کیف امداد و نجات قرار دهد و برنامه‌ای هم برای برقراری ارتباط از چند شیوه مختلف با اعضای خانواده خود داشته باشد، چرا که در زمان وقوع بلایای طبیعی، ممکن است اعضای خانواده در کنار هم نباشند. به علاوه این پروژه ترویجی ابزاری را برای معلمان و پدر و مادرها آماده کرده است تا به این وسیله آنها بتوانند به کودکان ۸ تا ۱۲ ساله آموزش دهند که در مواقع اضطراری چطور می‌توانند به خانواده خود کمک کنند.

اما، از آن‌ جایی که افراد مشهور معمولا می‌توانند نقش مهمی را در موفقیت و تاثیرگذاری پروژه‌های ترویجی بازی کنند، این سازمان با کمک دواین جانسون (Dwayne Johnson)، کشتی‌گیر حرفه‌ای معروف و بازیگر فیلم «سان آندریاس» یک ویدیوی ترویجی را نیز تهیه کردند که برگرفته از یک فیلم سینمایی است. فیلم «سان اندریاس» (San Andreas) با بازی جانسون، که به تازگی بر پرده سینما رفته است، فیلمی تخیلی از فاجعه‌ای است که در پس چند زلزله بزرگ در شهر سان‌فرانسیکو به وقوع می‌پیوندد. درست است که روایت این فیلم از گسل «سان‌ آندریاس» دقیق نیست، اما پیامی که این ویدیوی ترویجی با استفاده از صحنه‌هایی از این فیلم و صحبت‌های دواین جانسون به مخاطب می‌دهد بسیار واضح است: برای زلزله آماده شوید!

برای مطالعه متن کامل به این لینک مراجعه کنید.

منیع: کانال تلگرامی مدرسه پرتو

یک آموزش کاربردی و حیاتی در شرایط بحرانی

آموزش فعال/غیرفعال کردن حالت اضطراری بیسیم در اندروید:

  1. وارد تنظیمات گوشی بشید. گزینه اعلان‌ها (Notification) رو انتخاب کنید.
  2. گزینه Advanced settings را انتخاب کنید و تیک Allow alerts رو فعال/غیرفعال کنید.

بعد از اعمال تنظیمات بالا، در شرایط بحرانی گوشی شما هشدار‌های مربوطه (زلزله،سیل و…)را صادر خواهد کرد تا بتوانید در سریع‌ترین زمان اقدامات لازم را انجام دهید.

در نقد اتهامِ اتلاف منابع مردمی؛ به بهانهی نقدهای نهادگرا بر حضور مستقیم مردمی جهت کمک به مناطق سیلزده (نوشته)

محمدمهدی اردبیلی

«هرچه وسایل بازتولید حیات مسرفانه‌تر باشد و تولید ارگانیسم‌های جدید پرهزینه‌تر، این عملیات نیز موفقیت‌آمیزتر است»
(ژرژ باتای، «قرابت‌های تولید مثل و مرگ»)

زلزلۀ کرمانشاه به روشنی نشان داد که وقتی نهادهای متولی به دلایل ساختاری و اجرایی دچار ناکارآمدی‌اند، این خودِ مردم‌اند که باید دست‌‌به‌کار شوند و خلاء ساختار را جبران کنند. یکی از نقدهای رایج علیه حضور مستقیم مردم در چنین عرصه‌هایی، اتلاف انرژی و منابع است. اما آیا همین اتلاف تنها راه جبرانِ ناکارآمدی ذاتیِ نهادها نیست؟ به بیان دیگر، بی‌برنامگی و تصادفی بودنِ شیوۀ عمل و تصمیم‌گیری مردمی که مستقیماً به صحنه آمده‌اند، هرچند عملاً اتلاف منابع را در پی دارد، اما قادر است خلاء حضورِ به‌ظاهر هدفمند نهادها را پر کند. این امر مشخصاً در روستاها به ویژه روستاهای بسیار کم‌جمعیت به وضوح قابل مشاهده است. روستایی مثلاًبا ۱۰ خانوار جمعیت که اگر بنا می‌بود سلسله‌مراتب بوروکراتیک بر اساس اولویت‌بندیِ فلان نهاد دولتی یا نظامی طی شود، تا یک ماه دیگر هم کسی به سراغش نمی‌آمد، تنها و تنها به دلیل رفتار تصادفی مردم و شیوه‌های ریزوماتیک ارسال منابع  و خدمات، امروز ساکنانش از گرسنگی و سرما جان به در برده‌اند. این تصادفی بودن نیز به تصمیمات لحظه‌ای افرادِ تکین بازمی‌گردد. برخلاف یک محمولۀ ارسالی از جانب یک نهاد بزرگ دولتی، مردمی که خودشان همراه با مجموعۀ نامتناسبی از کمکهای اولیه به جاده زده‌اند، می‌توانند هرگاه که اراده کنند، داخل جاده‌ای فرعی بپیچند و به جایی برسند که پای هیچ نهادی پس از زلزله به آن نرسیده است. زدن برچسبِ اتلاف منابع به کمک‌های مردمی به تجاهل زدن خود، و ندیدن نتایج ایجابیِ این اتلاف، از موضعی پاکدستانه و نهادگراست. زمانی که نه یک هفته، نه یک شب، بلکه حتی یک ساعت زودتر رسیدنِ دارو، آب، چادر، وسایل گرمایشی و سایر اقلام حیاتی منجر به نجات جان یک انسان می‌شود، آیا می‌توان اتلاف منابع ناشی از تصادفی بودن و عدم هماهنگیِ کمک‌های مردمی را بهانه‌ای برای نقد آنها قرار داد؟ مهمتر اینکه آیا واقعاً اتلاف منابع ناشی از این عدم هماهنگی، بیشتر از اتلاف منابع حاصل از ناکارآمدیِ بوروکراتیک و نهادی نیست؟ یک نهاد کمک‌رسانی بزرگ با تعداد زیادی کارمند و مدیر و پرداختی و حقوق، چنان گرفتار دورهای باطل اداری و فرسایش بوروکراتیک است که عملاً بخش قابل توجهی از بودجه و منابعش را خرج نیروها و ساختار خودش می‌کند. این امر نه تنها در سطح منابع، بلکه به لحاظ غایت‌شناختی نیز اهمیت دارد: هدف اصلی یک نهاد کمک‌رسانی دولتی یا غیردولتی، نه کمک‌رسانی به مردم و انجام وظایف تعریف شدۀ خویش، بلکه حفظ کلیت نهاد و جایگاه خود، و در یک کلام صیانت نفس است. دلیل اصلیِ رفتار و گفته‌های مسئولین دولتی در عادی و آرام جلوه‌دادنِ تصنعیِ اوضاع همین صیانت از خود (به معنای جایگاه خود) است.
البته رویکرد کلی این یادداشت ابداً ضدیت با هر شکلی از نهادسازی نیست. مسئلۀ اصلی پاسخی است به نقدِ «اتلاف منابع» که به کمک‌های غیرنهادیِ مردمی زده می‌شود. از قضا اکنون، حتی برای ارتقای خود نهادها، عملکرد ناکارآمد و اتلاف سازمان‌یافتۀ منابع از سوی این نهادهاست که باید افشا و نقد شود. از سوی دیگر، باید محتاط بود که بدل ساختن این نقد، به نقد کلیتِ نهادسازی، خطر دچار شدن به نوعی آنارشیسم نهادستیزِ خیالپرداز را دارد که عملاً روی دیگرِ سکۀ نهادگرایی تمامیت‌خواه دولتی است. وظیفۀ هر نقدی در این وضعیت، راه رفتن بر لبۀ این تیغ است که هر لحظه می‌تواند ما را به دو پرتگاه نهادگراییِ تمامیت خواه و نهادستیزی موهوم سوق دهد.
در زمان بروز فجایع و وضعیت‌های بحرانی (یعنی همیشه!)، و نیز ناکارآمدی نهادها، بهترین راه برای رفعِ این وضعیت، «اتلافِ تصادفیِ منابع بر اساس تصمیم‌های تکین» است. نتیجه نهایی، همان گونه که می‌توان مشاهده کرد، جای گرفتن این اتلاف‌های تکین، ذیل کلیتی فراگیر خواهد بود. اعتماد به مردم، نه شعار یا ژستی توخالی، بلکه اعتماد به همین تصمیم‌های لحظه‌ای در بزنگاه‌های تعیین‌کننده است، که تعهد و خلاقیتِ آن می‌تواند بدیلی برای بی‌تعهدی و عدم خلاقیتِ نهادهای ناکارآمد باشد.

منبع:‌کانال تلگرامی درنگ‌های فلسفی

کودکان مناطق زلزلهزده به تغذیه مناسب و فضای شاد نیاز دارند؛ زلزله، بازی کودکان را به هم زد (نوشته)

زلزله زندگی‌ها را لرزاند و بازی بچه‌ها را به هم زد. مدرسه‌ها تعطیل شده و کسی نمی‌داند چند کودک زیر آوار جان داده‌ و چند کودک بی‌سرپرست شده‌اند. تا امروز دو کودک سرپل ذهابی از اعضای کانون پرورش فکری کودکان جان داده‌اند، یک مربی‌ در سر پل ذهاب درگذشته و مربی دیگری داغدار خواهرش است.

فعالان حقوق کودک راهی مناطق زلزله‌زده هستند و کودکان ناگهان خود را میانه واویلایی گرفتار می‌بینند و نمی‌دانند چرا؟ سیامک زند رضوی، جامعه‌شناسی که تجربه فعالیت در زلزله بم را دارد، می‌گوید: «تجربه زلزله بم نشان داد که پیش از تبدیل‌شدن حادثه به فاجعه باید کودکان شناسایی شده باشند و فهرستی از آنان باشد. همچنین باید کسانی از اهل محل حتی والدینی که کسی را از دست داده‌اند در ستادهای محلی به کار گرفته شوند. باید کودکان را در کانکس‌هایی با فاصله از محل زندگی جمع کرد و به زندگی برگرداند. حضور والدین مصیبت‌دیده به خود آنها هم کمک می‌کنند که کمی از فضای غمبار زلزله فاصله بگیرند.»
نخستین نیازهای کودکان در این شرایط تغذیه سالم و فضای شاد است.

اهمیت همکاری با سازمان‌های محلی
انجمن‌های زیادی از تهران و دیگر شهرها به کرمانشاه رسیده یا در راهند. در زلزله بم هم موسسات دولتی و انجمن‌های غیردولتی حوزه کودکان حضور فعال داشتند. از آن تجربه سخت و جانکاه چه چیز می‌تواند راهگشای امروز باشد. «موسسه پژوهشی کودکان دنیا و انجمن‌های دوستدار کودک از شهرهای مختلف آمدند. در گام اول یک پایگاه را به‌عنوان پایگاه محلی معرفی کردند. در بم انجمن محلی وجود نداشت؛ پس انجمن دوستدار کودک کرمان به‌عنوان ستاد انتخاب شد و انجمن‌ها از طریق این ستاد به کمک‌رسانی پرداختند.»
به‌گفته زند رضوی، حضور «ان‌جی‌او»ی محلی برای برقراری ارتباط با جامعه محلی آسیب‌دیده اهمیت دارد. «این ستاد محلی می‌تواند در ارتباط با ستادهای معین و هلال‌احمر و مقامات محلی کمک‌ها را با کیفیت بالاتری دریافت کند. اینها سرمایه‌های محلی موجود هستند.» ستاد در مرحله اول مربیان مهدکودک‌ها را گرد هم آورد و ستاد اجرایی را در منطقه‌ای که بیشترین آسیب را دیده بود، مستقر کرد. به‌نظر می‌رسد این ستاد اکنون باید در سرپل ذهاب تشکیل شود. کمک‌های بهزیستی هم در این میانه می‌تواند نجات‌بخش باشد.»

ستادها در محله‌ها توزیع می‌شوند تا میان آوارها فضاهای شادی را برای کودکان بسازند. فضای شاد و تغذیه سالم نیازهای اولیه کودکان است. صرف‌نظر از این‌که کودکان و بستگان آنان در فضای غم‌انگیز و گاه ترسناکی هستند باید فضای کودکان به محیط آموزشی شاد تبدیل شود.

خانواده‌هایی که در اندوه از دست رفتن عزیزانشان هستند هم به ستادها دعوت شوند و در همه این فعالیت‌ها اولویت کودکان باشد. می‌توان به همین والدین آموز‌ش‌های اولیه مربیگری داد.
در زلزله بم ٣٠٠ مربی از میان زنان و مردان تربیت شد

پیشنهاد رضوی براساس تجربه بم این است که ستادها در مناطقی که بیشترین آسیب را دیده‌ است، مستقر شوند و با یک کمپ مرکزی مرتبط باشند و تیم‌های سه‌نفره مربی با وسایل بازی به گروه‌های کودکان کمک‌ کنند که ساعات شادی داشته باشند.
بسیاری از گروه‌هایی که در روزهای جاری با هدف کمک به کودکان وسایل مورد نیاز را به منطقه می‌برند در میان اقلامشان اسباب‌بازی را هم در نظر داشته‌اند. رضوی می‌گوید بهتر است اسباب‌بازی‌های جمعی و وسایل نقاشی برای بچه‌ها ببرند تا کودکان از این طریق خود را بیان کنند.

کودکان زلزله‌زده در روزهای پیش‌ رو، در مکان‌های اسکان اضطراری شب را به روز می‌رسانند تا زمانی که امکان اسکان ثابت فراهم شود. در آن زمان هم وجود محیط خاص کودکان ضروری خواهد بود. انجمن‌ها تا آن زمان در منطقه حضور خواهند داشت و نیروهای تازه‌نفس در دوره‌های مختلف وظیفه کمک‌رسانی را ادامه می‌دهند. در همین فضا کودکان باید آواز بخوانند و بازی کنند.
در میان فعالیت‌های فرهنگی حوزه کودکان قصه‌گویی است که خیال کودکان را از فضای مصیبت‌زده به دنیای دیگری می‌برد که زمین زیر پا هنوز قرص و همه چیز سر جایش است.

تجربه بم هم کم ‌تجربه‌ای نبوده. در آن شرایط دشوار بود که مددکاران و جامعه‌شناسان افزایش اضطراب و تنش میان خانواده‌ها را احساس کردند. مردهایی که از شدت سختی و مصیبت خشمگین بودند و خشونتی که به جان زنان زخم می‌زد و گاه که حلقه تحمل تنگ‌تر می‌شد، کودکان در این میان تحت فشار خشونت خانواده قرار می‌گرفتند. به دلیل این آسیب‌هاست که کارشناسان حوزه کودکان اصرار دارند که فضاهای ویژه کودکان در کمپ‌ها حداقل ٥٠ متر با محل اسکان خانواده فاصله داشته باشد و کودکان ساعت‌های بیشتری را از فضای خانواده دور باشند. زند رضوی توصیه‌ای هم برای کمک‌کنندگان و خبرنگارانی دارد که به دیدار کودکان زلزله‌زده می‌روند. «هیچ مصاحبه پرسشگرانه یا بازجویانه با کودکان نداشته باشید. به‌عنوان خاله و عمو با آنها روبه‌رو شوید؛ مثل رویارویی با خواهرزاده و برادرزاده خود. بیش از هر چیز تماشایشان کنید و اجازه دهید آنها از خود بگویند. همراهتان وسایل لازم را داشته باشید تا بتوانید با آنها ارتباط برقرار کنید؛ چیزهای ساده‌ای که فضا را عوض کند. کودکان همیشه تمایل دارند به عوض شدن فضا کمک کنند و در لحظه حال با شما همراه شوند.»

گروهی از اعضای انجمن حمایت از حقوق کودکان هم بار سفر بسته‌اند. این گروه به منظور ارزیابی اولیه به منطقه می‌روند تا ببینند چند کودک از دست رفته و کودکان باقیمانده در منطقه چه نیازهایی دارند. فاطمه اشرفی، عضو انجمن می‌گوید که روز سه‌شنبه موفق شده‌اند مجوز وزارت کشور را برای حضور در مناطق آسیب‌دیده بگیرند. تجربه آنها از زلزله‌های گذشته به‌ویژه زلزله ورزقان می‌گوید بهتر است آنها در این مرحله اقلام حمایتی به کرمانشاه نبرند و تداخل کاری با دیگر «ان‌جی‌او»ها نداشته باشند. آنها از میان اقلام متعارفی که همه گروه‌ها به منطقه اعزام می‌کنند در روزهای آینده بیشتر به تدارک اقلام بهداشتی مورد نیاز زنان مانند نواربهداشتی توجه خواهند داشت.

تیم ارزیاب یک گروه ٦نفره است و تلاش می‌کند به روستاهای دوردست هم برود و از طریق شورای روستا و دهیاری‌ها آماری از کودکان به دست آورد. آنها نامه‌نگاری‌هایی هم با استانداری کرمانشاه داشته‌اند تا بتوانند آماری دقیق‌تر به دست آورند. فعالان اجرایی انجمن بعد از بازگشت براساس گزارشی که به دست می‌آورند برای اعزام داوطلبان به منطقه اقدام می‌کنند. این گروه‌ها در فاصله زمانی مشخص با گروه‌های دیگر جابه‌جا می‌شوند.

زلزله که آمد ساختمان کانون هم لرزید. عکس‌ ساختمان‌های ترک‌خورده و قفسه‌های کتاب واژگون شده در شبکه‌های مجازی منتشر شده‌ است. مربیان کانون در استان‌های همجوار کرمانشاه و مرکز مدام پیگیر سرنوشت اعضای کتابخانه و مربیان سرپل ذهاب، قصر شیرین و ثلاث باباجانی هستند. ثلاث باباجانی بعد از این زلزله سر زبان‌ها افتاد. ثلاث خسارت‌های بسیار دیده است. چند نفر از مربیان سیار هم راهی شده‌اند و قرار است تئاتر سیار برپا کنند. اما فعالیت‌های اصلی کانون هنوز شروع نشده. به گفته مسئول سایت خبر کانون فعالیت‌های بیشتر کانون بعد از اتمام مرحله اول امدادرسانی آغاز می‌شود و درحال حاضر اولویت با نیازهای خوراکی و پزشکی است. خبر قطعی فعلا همین است که دو عضو کانون دیگر به کتابخانه برنمی‌گردند و بچه‌هایی که کسی نمی‌داند آیا دوباره در حیاط مدرسه بازی خواهند کرد؟

منبع: سایت روزنامه شهروند

مراقبت از افراد معلول در حین زلزله (اینفوگرافی)

افراد دارای معلولیت از آسیب‌پذیرترین گروه‌ها در برابر زلزله هستند. نکات ایمنی که می‌تواند به حفظ جان و سلامت‌شان کمک کند.

منبع: کانال تلگرامی مدرسه پرتو

به بهانه فاجعه غم‌انگیز زلزله بم؛ نقش روانشناسان در صحنه فجایع انسانی (نوشته)

5دي ماه سالروز زلزله ویرانگر بم بود که در سال ۸۲، ایران را عزادار کرد. به اين بهانه به نقشی می‌پردازیم که روان‌شناسان در کمک‌رسانی‌های بعد از فاجعه‌های این چنینی می‌توانند ایفا کنند؛ نقشی که از همان اولین لحظات و در همان صحنه وقوع حادثه شروع می‌شود.

هر گاه فاجعه یا حادثه‌ای، در هر اندازه‌ای که باشد، رخ می‌دهد، روان‌شناسان باید به صحنه فراخوانده شوند. برای یک ناظر بیرونی، تشخیص روان‌شناس از سایر داوطلبان سخت خواهد بود. روان‌شناسان در صحنه این فجایع می‌توانند در خدمات و کمک‌رسانی‌های مختلفی از قبیل هدایت افراد به سمت غذا و پناهگاه را شرکت کنند؛ اما علاوه بر آن‌ها، در فضای بعد از فاجعه، حمایت‌های احساسی حیاتی را ارائه می‌دهند.

روان‌شناسان به شکل منحصربفردی آموزش دیده‌اند که به مردم کمک کنند تا با فشار، استرس و احساسات قوی مواجه شوند؛ به همین دلیل، آن‌ها می‌توانند به بازماندگان فاجعه، داوطلبان و کارکنان ستاد بحران، کمک کنند که احساساتشان، از قبیل خشم، اندوه و سوگواری را بفهمند.

گرچه روان‌شناسان در صحنه فاجعه مشاوره درمانی ارائه نمی‌دهند؛ می‌توانند به افراد حاضر در صحنه کمک کنند که بر پایه توانایی‌های درونی‌شان، فرایند بازیابی بعد از حادثه را آغاز کنند. روان‌شناسان به کسانی که در وضعیت‌های بحرانی هستند، کمک می‌کنند تا مهارت تاب‌آوری را در خود تقویت کنند و از احساس ناامیدی به سمت داشتن چشم‌اندازهای واقع‌بینانه‌تر و بلندمدت‌تری حرکت کنند. این فرایند ممکن است شامل قدم‌هایی کوتاه به سمت اهدافی مشخص باشد.
همچنین ارتباط برقرارکردن با سایر افراد در مسیر یادگرفتن نحوه روبرویی با چالش‌های احساسی و امکاناتی فاجعه نیز ممکن است در این فرایند اتفاق بیفتد.

روان‌شناسان در حمایت‌هایی که ارائه می‌کنند، می‌توانند:

  • به دغدغه‌های افراد گوش دهند، درباره انواع مسائل از قبیل خانه‌های‌شان، اعضای ازدست‌رفته خانواده‌شان و حتی حیوانات خانگی‌شان.
  • به افراد کمک کنند که وضعیت موقت زندگی خود را مدیریت کنند و با اقامتگاهی که احتمالاً دور از محل زندگی سابق فرد و در محیط متفاوتی است، خو بگیرند.
  • اطلاعاتی درباره منابع در دسترس برای نیازهای فعلی افراد، پوشاک، دارو و…، ارائه دهند و در روند این دسترسی به افراد کمک کنند.
  • پیگیر و حامی نیازهای افراد یا خانواده‌ها در سیستمی باشند که برای کمک‌رسانی برپا داشته شده‌است.
  • به افراد کمک کنند، مهارت تاب‌آوری را در خود پرورش دهند، از طریق برقراری ارتباط با اعضای خانواده و دوستانی که بازمانده‌اند؛ پذیرفتن این حقیقت که تغییر، تجربه‌ای مداوم و در جریان خواهد بود و حفظ دورنمایی امیدوارانه. همچنین به افراد کمک کنند که برنامه‌های بازیابی خود را خود بسازند.
  • به دغدغه‌های والدین درباره چگونگی بازیابی روحی فرزندانشان و مدیریت چالش‌های بالقوه پیش‌رو، گوش دهند.
  • به حل اختلافات میان ساکنان اقامتگاه‌ها، اعضای خانواده‌ها، داوطلبان یا کارکنان، کمک کنند.
  • به افراد در مدیریت حادثه‌ها و فاجعه‌های دیگری که ممکن است همزمان در زندگی افراد در حال وقوع باشند، کمک کنند؛ مانند مرگ یا بیماری یکی از بستگان به دلیلی بی‌ارتباط با فاجعه فعلی.
  • به افراد آموزش دهند که برای بازماندگان فجایع طبیعی است که مجموعه‌ای از احساسات معمول را تجربه کنند؛ از قبیل ترس، یادآوری، کابوس، تحریک‌پذیری احساسی یا در نقطه مقابل آن فقدان بروز احساسات و نیز گیجی.
  • به افراد اطمینان دهند که می‌شود بعد از این فاجعه خود را بازیافت و زندگی رضایت‌بخشی ساخت.
  • در کار با بچه‌ها: استراتژی‌های مثبتِ مواجهه را شناسایی و حمایت کنند؛ به بچه‌ها در بازسازی روابط با دیگران کمک کنند: به آن‌ها کمک کنند که راه‌های برای کمک به دیگران بیابند؛ به خانواده‌ها در بازسازی جریان روزمره زندگی و ساختارهای خود کمک کنند؛ به بچه‌ها و خانواده‌ها اهمیت استراحت در میان تلاش‌ها برای بازیابی و بازسازی یا یادآور شوند و مراقبت از سلامتی خود را ترویج کنند.
  • درباره مکان‌ها و راه‌های دریافت کمک‌های بلندمدت اطلاع‌رسانی کنند.

منبع: سایت میگنا

بلای “طبیعی” زلزله یا کژکارکردی و فرصتطلبی نهادها؟ (نوشته)

مجید ابراهیم‌پور

تخریب مسکن مهر به معنی ناتوانی دولت در ساخت مسکن مناسب نیست بلکه به‌معنی فساد در اجرای سیاست‌های مسکن برای کم‌درآمدهاست و روند ساخت‌وساز بخش خصوصی نه تنها لزوماً منجر به ساخت ساختمان‌های مستحکم‌تری نمی‌شود بلکه مسکن را به کالایی تبدیل می‌کند که رشد قیمت ناشی از آن دسترسی به مسکن را به یک آرزوی محال تبدیل می‌کند.

به مدد فضاهای مجازی در کسری از ثانیه خبرهای وقوع زلزله‌ای شدید در غرب کشور به گوش همه رسید…کرمانشاه، سرپل ذهاب، سنندج، سقز، بانه و هزاران شهر و روستای کوچک و بزرگ تخریب شده‌اند… خبرها حاکی از کشته شدن ۱ نفر… ۲ نفر…۲۰۰ نفر… ۳۴۰ نفر… و همین‌طور ادامه دارد؛ درحالی‌که مسئول ستاد مدیریت بحران در شب وقوع زلزله گفت تا پیش از طلوع آفتاب عملیات پایان خواهد پذیرفت… اما خبر افزایش کشته‌شدگان و مجروحان هنوز به گوش می‌رسد و ویدئوهایی از روستاها می‌رسد مبنی بر این‌که هیچ نیروی امدادی وجود ندارد.

سخن خود را با این پرسش شروع می‌کنم که آیا رابطه طبیعت و جامعه رابطه‌ای دوگانه است؟ درحالی‌که، نیل اسمیت، نظریه‌پرداز شهری، بعد از طوفان کاترینا نوشت: «چیزی به نام بلای طبیعی وجود ندارد» و دیوید هاروی، نظریه‌پرداز شهری، در کتاب خود با عنوان عدالت، طبیعت و جغرافیای تفاوت نوشت: «چیز ناطبیعی در شهر نیویورک وجود ندارد». از دهه ۱۹۹۰، در ادبیات شهریِ انتقادی، گفتمانی به نام اکولوژی سیاسی شهری شکل گرفت که دو تأثیر عمده در ادبیات شهری انتقادی گذاشت: اول، اکولوژی سیاسی انتقادی را در بافتار شهری حک کرد و دوم، چارچوبی را فراهم کرد تا شهرها به‌عنوان تولیدی از فرآیندی متابولیک تحولات اجتماعی‌طبیعی بازتعریف شوند. ارتباط دادن طبیعت و جامعه تحت مفهوم شهری‌شدن، نه تنها فهم شهرپژوهان را نسبت به تولید فضای شهری شفاف کرد بلکه آن‌ها را قادر ساخت تا مشکلات محیط زیست شهری را در بافتارهای وسیع‌تر تاریخی، اقتصادی و اجتماعی بازتعریف کنند. با این صورت‌بندی، مداخلات برای مسایل زیست‌محیطی در شهرها نظیر آلودگی و بی‌عدالتی زیست‌محیطی می‌بایست در سطح نظم اجتماعی صورت پذیرد.

از طرف دیگر، نائومی کلاین در کتاب دکترین شوک اذعان می‌دارد که نظام سلطه چگونه از طریق ایجاد بحران یا سوء‌استفاده از اتفاقی طبیعی نظم اجتماعی جدیدی بر مردم تحمیل می‌کند. نظریه‌ای که از جانب میلتون فریدمن ارایه شد این بود که یک فاجعه می‌تواند تبدیل به فرصتی برای جراحی‌های شدید در ساختارهای موجود شود. کلاین در کتاب خود ثابت می‌کند این جراحی‌ها سبب تشدید محرومیت‌ها و بازتولید بی‌عدالتی می‌شود که از آن به عنوان «دکترین شوک» یاد می‌کند. اتفاقی که پس از طوفان کارترینا رخ داد و همین‌طور تحدید آزادی‌های قانونی که پس از حملات تروریستی پاریس در فرانسه به تصویب رسید. با این مقدمه، که جزییات آن باشد برای مجالی دیگر، من در تلاش برای پاسخ به این پرسش هستم که آیا زلزله بلایی طبیعی است؟ من در اینجا ادعا می‌کنم که فاجعه اخیر در استان‌های ایلام و کرمانشاه مستقیماً به روند شهری‌شدن کشور و در حقیقت سیاست‌های دولت نسبت به تخصیص منابع، فقرزدایی و مسکن ارتباط دارد و دولت در تلاش است این شرایط را تبدیل به فرصتی برای تحقق سیاست‌های نئولیبرال خود کند.

الف) اصولاً روند توسعه در یک دهه اخیر به سمتی پیش رفت که منابع و سرمایه‌های نفتی در کلانشهرهای ایران متمرکز شد؛ البته نه در بخش مولد بلکه در بخش نامولد یعنی مسکن و مستغلات. این جذب سرمایه در بخش نامولد، درون کلانشهرها نیز نه در بخش‌های ساخته‌شده شهر بلکه در اراضی خالی و کشاورزی درون و پیرامون شهر رخ داد. رشد افقی کلانشهرها، افزایش حاشیه‌نشینی، رشد شدید قیمت مسکن که از تهران شروع شد و به تبریز، شیراز، اصفهان و مشهد رسید و ساخت بزرگراه‌ها و زیرگذرها و روگذرها در این کلانشهرها حاکی از این توسعه نابرابر هم درون شهرها و هم بین شهرها بود. نیاز به ارایه آمار و اعداد نیست، کافی است با پرسه در نقاط مختلف این شهرها و شهرهای پیرامونی آن‌ها متوجه این بی‌عدالتی فضایی شوید و محرومیت را در اغلب شهرهای کشور مشاهده کنید. به بیانی دیگر، سیاست‌های دولت در تخصیص منابع، هم درون شهرها و هم بین شهرها بی‌عدالتی را گسترش داده است. دولت هم به‌جای مدیریت تخصیص منابع و برنامه‌های فقرزدایی از طریق دامن زدن به سیاست‌های کالایی‌سازی مسکن به این روند دامن زد و شهرها و روستاهای کوچک در تله فضایی فقر گرفتار شدند. این شرایط برای استان‌های غربی کشور بحرانی‌تر بود چرا که به دلایل سیاسی و «امنیتی» همواره تعمدی در محروم نگه‌داشتن این استان‌ها وجود داشته و دارد.

ب) درون شهرها این بی‌عدالتی گریبان فقرا و کم‌درآمدهای شهری را گرفت. سیاست‌های تأمین مسکن برای کم‌درآمدها و فقرای شهری هم دنباله‌رو روند کالایی‌سازی مسکن شد. اما برای این کالایی‌سازی نیاز بود تا فاصله رانتی (Rent Gap که به معنی فاصله ارزش موجود به ارزش بالقوه است) زمین و مسکن افزایش یابد ، چرا که این فاصله در بافت‌های به‌اصطلاح فرسوده وجود نداشت. دولت و مدیریت شهری این مسأله را از طریق ارزان‌کردن رانت و افزایش رانت بالقوه به انجام رسانید. اگرچه این سیاست ماهیتاً باعث بازتولید فقر می‌شود و در جای دیگری آن‌را نقد کرده‌ام، اما بی‌عدالتی فضایی در مقیاس ملی باعث بی‌اثر شدن این سیاست برای افزایش فاصله رانتی در شهرهای کوچک و متوسط شد. به عبارت دیگر، فقر و محرومیت از منابع کشور ناشی از بی‌عدالتی توسعه شهری در ایران، برای شهرها و روستاهای غرب کشور مجالی حتی برای کالایی‌شدن مسکن در بافت‌های به‌اصطلاح فرسوده نگذاشته است. ۱۲۶۰ هکتار از شهر کرمانشاه با جمعیتی در حدود ۲۰۰،۰۰۰ نفر به عنوان بافت‌های به‌اصطلاح فرسوده تلقی می‌شوند و به گفته خود مسئولان تا سال ۹۴ تنها ۱۰ تا ۱۵ درصد این بافت‌ها نوسازی شده است ، درحالی‌که مسئولان شهری با نام نوسازی بافت‌های فرسوده در حال ساخت پروژه‌های مجتمع تجاری بودند. پژوهش‌ها در محلات نشان می‌دهد که تمایل مردم به مشارکت در این پروژه‌ها به دلیل ریسک بالا و عدم تسهیلات لازم بسیار پایین است. این داستان شهر کرمانشاه است، شما خود تصور کنید در شهرهای دیگر غرب کشور داستان چگونه است.

پ) همچنین، ساختمان‌های جدیدی هم که تخریب شده‌اند به‌دلیل نفوذ فساد در لایه‌های مختلف مدیریت شهری ناشی از کالایی‌شدن مسکن و تسری آن به جامعه مهندسان در قالب‌هایی نظیر امضا‌فروشی و عدم اهمیت به اصول مهندسی ساخت، به شدت در برابر زلزله آسیب‌پذیر بوده‌اند. درحقیقت، کیسه چندلایه‌ای که بسازبفروش‌ها، بخشی از مدیریت شهری و بخشی از مهندسان برای سرریز شدن پول ناشی از کالایی‌سازی مسکن دوخته بودند، سنگینی آن بر دوش انسان‌هایی افتاد که زیر آوارِ سرمایه نفتیِ دود شده که می‌توانست صرف رفاه و عدالت در جامعه شود، گیر افتادند.

ت) در عکس‌های منتشر شده تصویری از مسکن مهر را دیدیم که در اثر زلزله تخریب شده بود. چند ساعت بعد خبری روی سایت وزارت راه و شهرسازی منتشر شد که مدیرکل راه و شهرسازی استان کرمانشاه اعلام کرده بود که تخریب این واحدها نه به دلیل ساخت و ساز نامطلوب بلکه به این دلیل بود که این ساختمان‌ها دقیقاً روی گسل ساخته شده بودند ؛ یعنی عذری بدتر از گناه. چند ساعت بعد یکی دیگر از مسئولان گفت این تخریب ربطی به گسل ندارد و به‌دلیل ساخت‌وساز نامناسب است. در نهایت، رییس‌جمهور اذعان داشت: «ثابت شد که مردم بهتر از دولت برای خود خانه می‌سازند/وظیفه دولت کمک‌های بلاعوض و تخصیص وام‌های بلندمدت است». این روند دقیقاً نمودی از دکترین شوک است. به قول دیوید هاروی، شعاری که سرمایه در طوفان‌ها و زلزله‌ها به آن عمل می‌کند این است: «نگذارید یک بحرانِ خوب هدر برود». اگرچه نقدهای فراوانی به مسکن مهر وارد است اما اولاً که دولت نهادی حکومتی است که می‌بایست مسئولیت دلت‌های خود را به گردن بگیرد نه این‌که خود هم منتقد باشد، ثانیاً، این نقدها نباید دستاویزی برای دولت شود تا نسبت به مسئولیت‌های اجتماعی خود شانه خالی کند. اما همه ما می‌دانیم که منظور رئیس‌جمهور از «مردم»، «بورژوازی مستغلات» است و منظور از «کمک‌های بلاعوض و تخصیص وام‌های بلندمدت»، «سلب مسئولیت‌های اجتماعی و تبدیل دولت به کارگزاری برای بورژوازی مستغلات» است. اما باز هم همه می‌دانیم که تخریب مسکن مهر به معنی ناتوانی دولت در ساخت مسکن مناسب نیست بلکه به‌معنی فساد در اجرای سیاست‌های مسکن برای کم‌درآمدهاست و روند ساخت‌وساز بخش خصوصی نه تنها لزوماً منجر به ساخت ساختمان‌های مستحکم‌تری نمی‌شود بلکه مسکن را به کالایی تبدیل می‌کند که رشد قیمت ناشی از آن دسترسی به مسکن را به یک آرزوی محال تبدیل می‌کند و نتیجه آن افزایش فاصله طبقاتی، افزایش سهم مسکن در سبد خانوار و تصاحب منابع عمومی توسط بورژوازی مستغلات خواهد شد. تنها این نشان از آن دارد که دولت دوازدهم نیز تمام آرزوی خود را روی بازار بی‌رحم مسکن بنا کرده است و با سیاست ایجاد رانت در بازار مسکن در تلاش است تا بتواند اقتصاد خفته ایران کمی از این رو به آن رو کند.

پایان کلام، خطاب به من و امثال من است، چرا که معتقدم ما هم در این فاجعه مقصریم. حوزه اندیشه و برنامه‌ریزی شهری نیز دچار فاجعه مرکزگرایی شده است. چنان درگیر مسایل کلانشهرها شده‌ایم که گویی تنها یک زلزله در غرب می‌توانست فریاد محرومیت و تله فضایی فقر ساکنان استان‌های غربی کشور را به گوش ما برساند. آیا این زلزله می‌تواند شروعی باشد برای این‌که ساکنان استان‌های غربی از تله فضایی فقر رهایی یابند یا عاملی است که تله فضایی فقر را بازتولید خواهد کرد؟ به نظر من پاسخ به این سوال در دستان ما نیز خواهد بود: این‌که چه میزان بتوانیم شهری‌شدن در ایران را صورت‌بندی نماییم و نیروهای کنش‌گر در بیرون از مرکز را شناسایی کنیم، در حوزه‌های سیاست‌گذاری کنش کنیم و مسیر بازسازی شهرهای غربی کشور و تخصیص منابع را به سمتی جهت دهیم تا بتواند فضایی عادلانه‌تر تولید نماید نه دوباره بستری را فراهم نماییم تا رانت‌خواران و زمین‌بازان این بحران را برای خود تبدیل به فرصت کنند؛ سناریویی که در این سال‌ها فجایعی مانند رودبار، بم و اکنون کرمانشاه و ایلام را به‌وجود آورده است و معلوم نیست کدام جغرافیا نوبت بعدی است.

منبع: سایت میدان

آمار احتمالی تلفات زمین‌لرزه پایتخت محرمانه است

رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران گفت: ایران کم به‌خود زلزله ندیده است، زلزله‌هایی که تلفات جانی و مالی زیادی برجای گذاشتند و رفتند، با این وجود نگرانی از زلزله نیامده تهران زبان‌زد است، زلزله‌ای که اگر قرار باشد با عدم هماهنگی دستگاه‌های مسئول گره بخورد می‌تواند خسارتی فراموش نشدنی برپا کند، شهر بم حدود ۱۰۰ هزار نفر جمعیت داشت که در آن زلزله آمد، چرا در شهری که ۱۰۰ هزار نفر جمعیت دارد و برای هر ۴ نفر یک چادر استاندارد است، باید ۱۵۰ هزار چادر توزیع شود و باز هم چادر کم بیاید؟ توزیع ما منظم نیست، دستگاه‌ها هماهنگ نیستند و هرکسی برای خودش عمل می‌کند.

 زمین‌لرزه تهران افسانه نیست، واقعیتی است که روزی خودش را به این شهر و آدم‌هایش نشان می‌دهد، این‌که چه‌روزی می‌آید هم معلوم نیست، اما اگر بیاید روزهای سختی رقم می‌زند، حساب و کتاب میزان خسارت آن روزها کار ساده‌ای نیست، ولی هرچه هست یک کشور باید امداد کند تا تهران دوباره شهر شود.

علی نصیری رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران در این خصوص گفت: برآوردهایی از میزان تلفات احتمالی وجود دارد اما محرمانه است، نگرانی اصلی من عدم هماهنگی میان دستگاه‌های مسئول و بخشی‌نگری‌ها است، این‌که دستگاه‌های مسئول همه می‌خواهند رئیس باشند.

قبل‌تر پیروز حناچی شهردار سابق پایتخت در این خصوص گفت: اگر زلزله بالای ۷ ریشتر در بدترین شرایط یعنی زمانی‌که مردم در خانه‌های‌شان خوابیده‌اند فعال شود، پیش‌بینی شده در این زلزله ۴۰۰ هزار نفر کشته می‌شوند، مرگ‌هایی که عوامل زیادی می‌تواند داشته باشد.

رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران گفت: ایران کم به‌خود زلزله ندیده است، زلزله‌هایی که تلفات جانی و مالی زیادی برجای گذاشتند و رفتند، با این وجود نگرانی از زلزله نیامده تهران زبان‌زد است، زلزله‌ای که اگر قرار باشد با عدم هماهنگی دستگاه‌های مسئول گره بخورد می‌تواند خسارتی فراموش نشدنی برپا کند، کشور ما کمبود منابع ندارد، در بسیاری از زلزله‌ها ما تا ۵ برابر نیاز منابع توزیع کردیم اما باز به برخی امکانات نرسید، شهر بم حدود ۱۰۰ هزار نفر جمعیت داشت که در آن زلزله آمد، چرا باید در شهری که ۱۰۰ هزار نفر جمعیت دارد ۱۵۰ هزار چادر توزیع شود و باز هم چادر کم بیاید درحالی‌که هر ۴ نفر یک چادر داشته باشند، استاندارد است؟ توزیع ما منظم نیست، دستگاه‌ها هماهنگ نیستند و هرکسی برای خودش عمل می‌کند، هرچند از قبل بهتر شده‌ایم اما عملکرد دستگاه‌های ما مانند تسبیحی است که نخ آن پاره شده است، مانند یک گروه ارکست بدون رهبر هردستگاه دنبال کار خودش است، به‌نفع سلامت مردم باید از بت‌پرستی سازمانی خارج شویم و به نفع مردم هم‌افزایی داشته باشیم، با هم کار کنیم نه این‌که بخواهیم خودمان قهرمان شویم.

وی با طرح پرسش‌های متوالی در خصوص هماهنگی دستگاه‌ها افزود: چرا باید در مراسم عید غدیرِ ۱۰ کیلومتری سه تا ستاد همزمان تشکیل شود؟ مگر ما قانون نداریم؟ چرا برای هر موضوعی وزارت کشور باید ستاد تشکیل دهد؟ مگر ما ستاد مدیریت بحران نداریم؟، چرا برای تجمع‌های انبوه از ظرفیت ستاد بحران استفاده نمی‌کنیم؟ وقتی قانون داریم چرا آن را دور می‌زنیم، چرا دستگاه‌ها به وظایف خودشان در قانون مدیریت بحران عمل نمی‌کنند؟ چرا آموزش و پرورش به روی خودش نمی‌آورد که دو واحد درسی به‌نام آمادگی در برابر حوادث و سوانح باید داشته باشد؟ چرا وزات علوم توجه نمی‌کند؟ چرا همه نادیده می‌گیرند؟ فقط وزارت بهداشت این کار را انجام داده است.

نصیری ادامه داد: نگرانی از عدم هماهنگی مسئولین جای خود دارد، اما آموزش ندیدن مردم هنگام مواجهه با زلزله این نگرانی رو بیشتر می‌کند، نگرانی دوم من این است که آموزش‌های مردم اندک است، مردم باید بدانند سه روز اول “بعد از وقوع زلزله” به‌عهده آن‌ها است، از روز چهارم به بعد است که دولت‌ها در صحنه حوادث ورود می‌کنند، مردم سه روز اول خودشان باید به داد خودشان برسند، این استاندارد بین‌المللی است، لذا مردم باید آموزش ببینند، کوله‌های نجات داشته باشند و بدانند در شرایط بحران چه کاری انجام بدهند و چه کاری انجام ندهند نباید هیجان زده بشویم، برخی معتقدند در زلزله بم اگر مردم کمک نمی‌کردند قطع نخاع کمتری درست می‌شد، این‌ها را می‌شود با آموزش‌های شهروندی انجام داد، مدارس بسیار مهم هستند، هرجایی در دنیا درباره مدیریت بحران موقف شدند آموزش در مدرسه‌ها را جدی گرفتند، ما وقتی مدارس را جدی نگیریم، نسل بعدی هم بدون مهارت‌های لازم خواهد شد.

آمادگی تهران برای وقوع زلزله چقدر است؟

رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران در خصوص اینکه علیرغم همه این مشکلات تهران چقدر برای مواجهه با زلزله احتمالی آماده است گفت: مطالعه جدیدی برای سنجش میزان آمادگی تهران در برابر زلزله انجام نشده که بشود دقیق گفت، ولیکن مسلماً این آمادگی بالا نیست. با این وجود اوضاع ما از قبل بهتر شده اما با وظعیت مطلوب فاصله داریم، آمادگی در برابر زلزله چند مورد را دربر می‌گیرد، یکی از آن‌ها وجود سامانه هشدار سریع است، در دو سال گذشته یک پیشرفت ۱۰۰ درصدی دراین‌باره داشتیم، از ۵۰ شتاب‌نگار پیش‌بینی شده برای تهران چهار شتاب‌نگار اول را ژاپنی‌ها نصب کردند و ۲۲ شتاب‌نگار بعدی در طول ادوار شهرداری نصب شد، ۲۴ شتاب‌نگار باقی‌مانده هم در این دو سال اخیر نصب شد. در صورت تکمیل این پروژه شتاب‌نگارها می‌توانند موج اولیه زلزله که خرابی ایجاد نمی‌کند را حدود ۱۰ ثانیه تا نهایت ۳۰ ثانیه زودتر به ما اطلاع دهد.

وی افزود: اگر مراحل نصب این ۵۰ شتاب‌نگار تکمیل شود و سامانه نرم‌افزاری آن که به‌عهده دانشگاه فردوسی مشهد است طراحی شود، که امیدوار هستیم تا آخر امسال به‌پایان برسد، امکان ارائه اطلاعات وقوع اولیه زلزله به سایر دستگاه‌ها آماده می‌شود، دستگاه‌های مربوطه “۳۵ دستگاه” هم برای این‌که بتوانند از اطلاع اولیه زلزله استفاده خوبی کنند باید یکسری زیرساخت‌ها ایجاد کنند، با تکمیل این مراحل در زمان اولیه وقوع زلزله یکسری از اقدامات باید اتوماتیک انجام شود و یکسری از اقدامات اتوماتیک انجام نمی‌شود، ما در این زمان اندک خیلی وقت اطلاع دادن به عموم مردم را نداریم، بلکه در مرحله اول باید از سیستم اتوماتیک استفاده کنیم، یعنی بتوانیم انتقال گاز یا آب را به‌صورت اتوماتیک قطع کنیم، یا مثلاً درب ایستگاه‌های آتش‌نشانی به‌طور اتوماتیک باز شود، یا دیزل ژنراتورهای بیمارستان‌ها فعال شود که درصورت قطع برق بلافاصله ژنراتور وارد مدار شود. ۲۱ کشور برای راه‌اندازی این سامانه درحال کار کردن هستند اما فقط در ۸ کشور این سامانه راه‌اندازی شده است، بنابراین اگر ما بتوانیم این سامانه را راه‌اندازی کنیم نهمین کشور هستیم، کشورهایی مثل آمریکا، ژاپن، مکزیک، ترکیه این سامانه هشدار را راه‌اندازی کرده‌اند.

از مخزن آب اضطراری تا امدادرسانی هوایی

نصیری گفت: گام بعدی که باید انجام بدهیم طرح جامع مدیریت بحران تهران است، سه برنامه شامل برنامه پیشگیری کاهش خطر، برنامه آمادگی و پاسخ، و برنامه بازسازی و بازتوانی درحال نوشته شدن است، این برنامه‌ها وظایف همه دستگاه‌ها را در شرایط زلزله مشخص می‌کند، البته این به آن معنا نیست که تا امروز برنامه‌ای وجود نداشته است، بلکه به معنای به‌روز رسانی برنامه‌ها است، استانداردی وجود دارد که براساس آن یک انسان در شبانه روز به ۳ لیتر آب نیاز دارد، با همین استاندارد سال‌ها قبل از شورای شهر مجوز گرفتیم که برای تامین مخازن آب اضطراری از هر قبض آبی که شهروندان پرداخت می‌کنند هزار تومان بیشتر دریافت شود، مخازن ۱۰۰ متر مکعبی فولادی که در مناطق تهران نصب می‌شوند، مجموع این مخازن ۳۷۴ عدد باید بشود، روزی که من مسئولیت قبول کردم ۲۷ مخزن داشتیم ولی الان ۱۰۴ مخزن داریم.

رئیس سازمان پیشگیری و مدیریت بحران شهر تهران تصریح کرد: ۱۰۷ پایگاه بحران در شهر وجود دارد، نیمی از این پایگاه‌ها در اختیار سازمان ورزش بود طوری‌که حتی خود ما را هم راه نمی‌دادند، در این دوره مدیریت شهری کار انتقال مالکیت انجام شد، ۵۲ پایگاهی که به‌طور کامل در اختیار سازمان ورزش بود، بدون این‌که ورزش بانوان تعطیل شود انتقال مالکیت آن‌ها انجام شد، آقایان می‌توانند در بیرون ورزش کنند اما چون بانوان بیشتر از سالن‌ها استفاده می‌کنند تلاش شد این انتقال مالکیت به ورزش آن‌ها آسیبی وارد نکند، فقط طبقات بالای این پایگاه‌ها را تجهیز می‌کنیم آما بخش توپی چند منظوره آن در اختیار ورزش است.

وی در پایان اضافه کرد: ۴۰۰ تمرین و مانور انجام دادیم، درحال تکمیل طرح جامع امداد هوایی هستیم چیزی که تا حالا نداشتیم بلکه فقط هر دستگاه برای خودش برنامه‌ای داشته است، می‌خواهیم این طرح جامعه را تکمیل کنیم تا دستگاه‌هایی که ظرفیت‌های امداد هوایی دارند “اورژانس، هلال احمر، ارتش، سپاه” هماهنگ شوند، چراکه بار امدادرسانی در تهران هنگام بروز حادثه در سه روز اول به دوش امداد هوایی خواهد بود، ما تلاش کردیم علاوه بر آموزش شهروندی، آموزش‌هایی به کارکنان خودمان بدهیم، تلاش کردیم این آموزش‌ها مهارتی شوند، مثلاً دوره‌های کار با پهباد، همچنین یک اردوی دو روزه در دریاچه مصنوعی فشافویه داریم و درباره مباحث مربوط به سیل تمرین‌هایی برگزار می‌کنیم. 

منبع: پایگاه خبری پزشکان و قانون

زلزله زندگی زنان را بیشتر از مردان میلرزاند (نوشته)

برگرفته از مقاله «از نگاه زنان: یک دستورکار جنسیتیِ پژوهش اجتماعی درباره فاجعه» نوشته الین انارسن، محقق مرکز آماده‌سازی برای حوادث غیرمترقبه، دانشگاه بریتیش کلمبیا

در مطالعه فاجعه باید نشان داد جنسیت و فاجعه کجاها باهم پیوند متقابل دارند. انواع آسیب‌پذیری جنسیتی در فاجعه، تاثیر روابط جنسیتی بر شیو‌ه‌های برنامه‌ریزی‌ مربوط به مدیریت فاجعه، و تغییرات درازمدت روابط جنسیتی پس از فاجعه می‌توانند دریچه‌های خوبی برای فهم جنسیتی از فاجعه باشند.

مجموعه جنسیت و شهر

اگر عنوان این مقاله را از زبان یک زن منطقه زلزله‌زده یا سیل‌زده بشنویم، ممکن است او را باور نکنیم. اما تحقیقات نشان می‌دهند که حوادث غیرمترقبه (disaster) به‌واقع زندگی زنان و مردان را یکسان تغییر نمی‌دهند و معمولاً زنان آسیب بیشتری در خلل و بعدازاین حوادث می‌بینند. چرا تأثیر این حوادث متفاوت است؟ چگونه می‌توان پاسخ به حوادث را به شکلی کنترل و مدیریت کرد که زنان آسیب بیشتری از مردان نبینند؟

این مقاله به تلاقی مهم دو بحث مدیریت حوادث غیرمترقبه و مطالعات زنان می‌پردازد. ایران باوجود زلزله‌خیز بودن و آسیب‌های درازمدتی که به خاطر حوادث غیرمترقبه مختلف دیده است، توجه بسیار ناچیزی به نیاز زنان در بستر حوادث غیرمترقبه کرده است. معمولاً ضرورت شرایط در خلل حوادث غیرمترقبه نیز باعث می‌شود توجه به تبعیض جنسیتی بیش از معمول فراموش شود و حتی صحبت دراین‌باره تندروی در بحث زنان و کم‌توجهی به یک آسیب عمومی شود.


تجربه‌ متفاوت زنان و مردان از فاجعه

روابط اشخاص در هر جامعه‌ای و در خلل هر رویدادی برگرفته از هویت جنسیتی و معادلات جنسیت و قدرت در جامعه دارد. حوادث غیرمترقبه نیز از این امر استثنا نیستند: پاسخ‌ به این حوادث هم برگرفته از عقاید حاکم بر نظام مردسالار و روابط جنسیتی است و هم می‌تواند در کوتاه‌مدت و بلندمدت آن روابط را به شکل زیانباری تحت تأثیر قرار دهد. به همین دلیل تحقیق و برنامه‌ریزی برای حوادث غیرمترقبه باید به روابط حاکم میان زنان و مردان و تبعیض‌های جنسیتی موجود در جامعه توجه کند. محققانی که روی بحث کنترل و پاسخ‌دهی به حوادث غیرمترقبه کار می‌کنند، توجهی به جنسیت و تأثیر آن بر تجربه فاجعه و همین‌طور دسترسی افراد به امکانات پس از فاجعه ندارند. راه‌حل بهره‌گیری از دانسته‌های مطالعات زنان و لنز تحقیقی فمینیستی در بحث کنترل و مدیریت حوادث غیرمترقبه است.

در بیشتر کشورها تجربه زن و مرد از فاجعه و دسترسی‌شان به منابع پس از بروز فاجعه عمیقاً متفاوت است، اما این تفاوت هنگام برنامه‌ریزی و اجرا نادیده گرفته می‌شود. مثلاً بیشتر تحقیقات درباره فاجعه جنسیت را در بحث نادیده می‌گیرند و صرفاً جنس را به‌عنوان متغیری دوگانه در تحلیلشان دخیل می‌کنند. مثلاً هنگام تحقیق تعداد زنان و مردان را می‌شمارند، اما توجهی به این موضوع ندارند که جنسیت افراد چه تأثیری بر تجربه آن‌ها از خشونت دارد. حتی در نظام خانواده که جنسیت در تعیین نقش اعضا دخالت دارد، اکثر مطالعات حوادث غیرمترقبه توجهی به نقش جنسیت در فرآیند بهبود و به خودآیی خانواده قربانیان ندارند.

صحبت و درک از فاجعه باید همواره سویه جنسیتی و گرایش مردسالارانه حاکم را مدنظر داشته باشد. مثلاً جلوه دادن زنان به‌عنوان درماندگانی که منتظرند با مردان نجات‌دهنده قوی‌هیکل رهایی یابند با واقعیت پاسخ به فاجعه که در آن زنان به‌طور فعال و مداوم در حال رسیدگی به وضعیت سایرین هستند جور درنمی‌آید. در مطالعه فاجعه باید گستره‌ای جنسیتی تعریف کرد که نشان دهد جنسیت و فاجعه کجاها باهم پیوند متقابل دارند و تجربه زنان و مردان و تأثیری که از آن می‌‌گیرند چقدر متفاوت است. مثلاً تحقیقات نشان می‌دهد که روابط جنسیتی (gender relations) در اسکان آوارگان، بازسازی مساکن بعد از سیل و پناهگاه سازی بعد از عملیات آتش‌نشانی تعیین‌کننده‌اند. در اینجا تحلیل روابط جنسیتی می‌تواند نشان‌ دهد که آسیب‌پذیری افراد در جامعه به نسبت جنسیتشان متفاوت است و در روند بهبودی که طی می‌کنند مؤثر. در کشورهای درحال‌توسعه که الگوی پایداری برای جلوگیری و مواجهه با فاجعه وجود ندارد این آسیب‌پذیری محسوس‌تر است.

نیاز به تحقیق جنسیتی فاجعه را می‌توان تحت سه پرسش کلیدی بررسی کرد:

اول اینکه چگونه فاجعه نوعی آسیب‌پذیری جنسیتی (gender vulnerability) برمی‌سازد؟

دوم اینکه چگونه روابط جنسیتی بر شیو‌ه‌های برنامه‌ریزی‌های مربوط به مدیریت فاجعه در سطح خانه و سازمان تأثیر می‌گذارد؟

و دست‌آخر اینکه تغییرات درازمدت روابط جنسیتی در پاسخ به حوادث فاجعه‌آمیز چیست؟

در ادامه، مطالعات و برنامه‌ریزی فاجعه را با سه پرسش مذکور بررسی می‌کنیم. اساس هر سه پرسش این است که هنگام برنامه‌ریزی، قربانی فاجعه چه کسی (زن یا مرد) تصور شده است و عواقب فاجعه هنگام تحقیق از دید چه کسی بررسی می‌شود.


ساختار اجتماعی و آسیب‌پذیری جنسیتی در فاجعه

آسیب‌پذیری جنسیتی بیانگر الگوهای تاریخی و فرهنگی و نظام‌مندی است که زندگی اجتماعی را سازمان می‌دهد. در میان گروه‌های بسیار آسیب‌پذیر مانند طبقه بی‌بضاعت، مهاجران و آوارگان، اقلیت‌های قومیتی و نژادی، و یا سالمندان بی‌‌پناه، زنان همواره نقش مراقبت و رسیدگی به وضعیت دیگران را بازی کرده‌اند، مخصوصاً وقتی‌که نان‌آور خانواده‌ هم بوده‌اند. معمولاً روابط تثبیت‌شده جنسیتی با مشکلات اقتصادی و باقی تبعیض‌های ساختاری ترکیب می‌شود و افراد را در موقعیت‌های اجتماعی بسیار آسیب‌پذیر قرار می‌دهد. اگر آسیب‌پذیری این گروه‌ها به‌طور مجرد تحلیل شود، ممکن است سویه جنسیتی آسیب‌پذیری به خاطر برجستگی سویه‌های دیگر چون سن، طبقه و قومیت نادیده گرفته شود. واقعیت این است که تجربه زنان محروم بعد از فاجعه نتیجه تلفیق چند عامل است. به‌طورکلی می‌توان گفت که آسیب‌پذیری جنسیتی حاصل تلاقی روابط جنسیتی با دیگر ساختارهای اجتماعی، توسعه جهانی و خطرات طبیعی و صنعتی محیط زندگی است.

بحثی کلیدی در مطالعه آسیب‌پذیری جنسیتی وضعیت اقتصادی زنان است. اقتصاد جهانی به شکل‌های مختلف در وضعیت زندگی زنان تغییرات اساسی ایجاد می‌کند. مثلاً در بازار و صنعت به‌طور سنتی مردان تولید‌کننده و زنان مصرف‌کننده بوده‌اند، اما تغییرات اجتماعی و اقتصادی نقش‌های سنتی را تغییر داده و زنان را نیز به بازیگران صحنه تولید بدل کرده است. سیاست‌گذاری‌های ساختاری تحمیل‌شده بر کشورهای فقیر نشان می‌دهد که کیفیت زندگی زنان و سلامت عمومی‌شان مستقیماً تحت تأثیر سیاست‌ها و اقتصاد جهانی است. تحقیقات درباره تجربه روزمره زندگی این زنان نشان می‌دهد که ازجمله نتایج جهانی‌شدن اقتصاد، افزایش بی‌ثباتی اقتصادی برای زنان است، مخصوصاً اگر این زنان نا‌ن‌آور اصلی خانواده‌شان نیز باشند. روندهای اقتصاد کلان آینده‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن وضعیت میلیون‌ها زن به‌طور افزاینده آسیب‌پذیر و بی‌ثبات خواهد بود.

در کنار گسترش اقتصاد جهانی، توسعه شهری نیز باعث تمرکز جمعیت در محیط‌های آسیب‌پذیر می‌شود. محیط‌هایی که در آن‌ها آلودگی هوا، خطر ریزش ساختمان، خطر در معرض سموم قرار گرفتن و غیره از مسا‌ئل مزمن و روزمره است. افزون بر این، برنامه‌ریزان فمینیست توسعه شهری، مورخان و کنشگران طی آمارها و تحقیقات مختلفی نشان داده‌اند که شهری‌ شدن (urbanization) نیز فرآیندی  عمیقاً جنسیتی است. منظور از «شهری شدن» روندی است که در آن، یک منطقه بیشتر شهری می‌شود و مثلاً ازنظر طراحی فضای عمومی، معماری، بازار کار و شکل تردد بیشتر به شکل فضای پرجمعیت شهری درمی‌آید.

باوجودآنکه فضای شهری به نسبت فضای روستا امکانات بیشتری در اختیار زنان قرار می‌دهد، میلیون‌ها زن و کودک دیگر در محلات یا حاشیه‌های فقیرنشین شهرها مشغول زندگی‌اند و در عمل از این امکانات بی‌بهره‌اند. این زنان و فرزندانشان معمولاً قربانیان ردیف اول و بسیار آسیب‌پذیر در حوادث غیرمترقبه‌‌اند. مثلاً زنان شهری که در پناهگاه‌های غیررسمی و مساکن دولتی زندگی می‌کنند نیازهای خاصی در بستر حادثه دارند که معمولاً در فرآیند بازسازی نادیده گرفته می‌شود. به‌علاوه، زنان تن‌فروش و بی‌مسکن بسیاری هم هستند که در خیابان زندگی می‌کنند و معمولاً هنگام فاجعه نه‌تنها بیش‌ترین آسیب را می‌بینند، بلکه معمولاً از روند امدادرسانی و بازسازی حذف می‌شوند. به‌این‌ترتیب بااینکه معمولاً زنان ساکن‌ شهر نسبت به زنان روستایی از امکانات و امداد بیش‌تری برخوردارند، زنان فقیر ساکن شهر الزاماً شامل این امکانات نمی‌شوند. در شهرهای بزرگ و پرجمعیت همیشه مشکلات گروه‌های آسیب‌پذیرتر توجه کم‌تری می‌گیرد و یا کلاً نادیده گرفته می‌شود؛ مثلاً زنانی که کار پاره‌‌وقت دارند، در خانه‌ دیگران مشغول کارگری‌اند، و یا به هر دلیلی خرجشان از کار سیاه درمی‌آید در بسیاری از آمارهای و داده‌های دولتی جایی ندارند و هنگام بازسازی امکانات کم‌تری نسبت به باقی اقشار شاغل جامعه از دولت می‌گیرند و در توزیع منابع امدادی از قلم می‌افتند.

موضوع دیگر وضعیت زنان آسیب‌پذیر در تلاقی فاجعه و وضعیت محیط‌زیست است. فمینیست‌های محیط‌زیستی – که بحث محیط‌زیست را از منظر جنسیت‌ و تفاوت‌های جنسیتی تحلیل می‌کنند – نشان داده‌اند که تخریب یا حفاظت از محیط‌زیست در جامعه با جنسیت افراد پیوند دارد. زنان به خاطر وظایفی چون نگهداری از فرزندان، خرید خانه و آشپزی، بیش‌تر با محیط‌زیست اطراف خود و موادی که وارد فضای زندگی می‌شود سروکار دارند و به همین دلیل بیش‌تر در معرض خطرها و مشکلات زیست‌محیطی هستند. چنانکه در برخی مناطق آفریقا بحران‌‌های مزمن محیط‌زیستی همچون کم‌آبی و از بین‌ رفتن جنگل‌ها باعث شده بسیاری از دختران برای جمع‌آوری هیزم سوخت مسافت روزانه بسیار بیش‌تری را طی کنند.

موضوع مهم دیگر در بحث آسیب‌پذیری جنسیتی این است که در روابط خانوادگی و قبیله‌ای در بسیاری از موارد زنان و دختران ازنظر تغذیه و دسترسی به غذا در محرومیت بیش‌تری نسبت به مردان قرار دارند. این نابرابری در شرایط بحرانی حادتر می‌شود و دسترسی زنان به منابع کمکی غذایی را محدودتر می‌کند.

زنانی که ناتوانی جسمی دارند نیز ازآنجاکه به‌طورکلی محرومیت بیش‌تری نسبت به مردان ناتوان تحمل می‌کنند، در شرایط بحران آسیب‌پذیری بالاتری دارند. بااین‌همه، در اکثر برنامه‌های بازسازی و امدادرسانی پس از فاجعه توجه خاصی به این گروه از زنان نمی‌شود.

پرسشی که به ‌ذهن می‌آید این است که چگونه می‌توان تحلیل و برنامه‌ریزی بهتری برای جبران آسیب‌پذیری افراد هنگام بروز فاجعه کرد. بر اساس شواهد بالا می‌توان چند موضوع تحقیقی پیشنهاد کرد که به برنامه‌ریزی مناسب‌تر در حوادث زیان‌بار کمک کند:

–         تحقیق و مستندسازی الگوی ازدواج، طلاق و تقسیم ارث، همین‌طور سایز و ساختار خانواده که معمولاً زنان را در موقعیت حساس‌تری قرار می‌دهد؛

–        تحقیق میدانی راجع به زنان سرپرست خانواده هستند و میزان و شکل دسترسی‌شان به منابع امدادرسانی متفاوت است؛

–        تحقیق درباره الگوهای شایع خشونت علیه زنان و برنامه‌ریزی برای حمایت از قربانیان فاجعه؛

–        تحقیق درباره شمایل و خصوصیات محله‌ها و باهمستان‌های منطقه و چگونگی رابطه با افراد دارای ناتوانی جسمی، سالمندان و گروه‌های دیگری که در وضعیت آسیب‌پذیر قرار دارند.

نیاز به دخیل کردن زنان در مقابله با فاجعه

همان‌طور که امدادرسانان زن بارها خاطرنشان کرده‌اند، گروه‌های امدادرسانی اولیه و همین‌طور مدیران برنامه‌ریزی و کنترل فاجعه به‌طور تاریخی معمولاً مرد بوده‌اند. بنابراین، ساختار و فرهنگ و بینش اکثر این تشکل‌ها حاصل نگاه مردانه به بحث فاجعه است. بالطبع چنین تشکل‌هایی از بسیاری از مشکلاتی که زنان قربانی فاجعه با آن‌ها سروکله می‌زنند غافل‌اند. یکی از خصوصیات این گروه‌ها تأکید بیش‌ازاندازه بر تکنولوژی به‌عنوان راه‌حل معضلات انسانی است. این قالب فکری تجربیات انسانی را نادیده می‌گیرد، بر طراحی و پیاده‌سازی راه‌حل هنگام فاجعه تأثیری عمیق دارد و بر تجربه زنان هم مستقیماً تأثیرگذار است.

زنان امدادرسان بارها به شکل‌های مختلف خواستار دخیل‌ کردن بیشتر زنان و در نظر گرفتن تجربه آن‌ها در پروسه امدادرسانی و چاره‌جویی بوده‌اند. مثلاً زنان بنگلادشی بارها از آژانس‌های امدادرسانی درخواست کرده‌اند زنان بیشتری را در عمل مشارکت دهند که امر امداد سویه جنسیتی نگیرد و موانع فرهنگی که معمولاً باعث‌ می‌شوند زنان سهم کم‌تری از خدمات داشته باشند، نقش کم‌تری در فرآیند امداد داشته باشد. مثال دیگر ازاین‌دست زنان استرالیایی امدادرسان هستند که خواستار ارائه خدماتی برای نگهداری از کودکان خود شده‌اند و مردان امدادرسان را ملزم کرده‌اند که تلاش بیش‌تری برای دخالت دادن زنان در روند تصمیم‌گیری و اجرای امدادرسانی داشته باشند. زنان امدادرسان در جزایر کارا‌ئیب نیز بارها خواستار انضمام کامل زنان در تمام سطوح امدادرسانی شده‌اند؛ از مدیریت وضعیت فوق‌العاده گرفته تا همکاری در بازسازی محلات، سرویس پزشکی، و همین‌طور بخش تکنیکی، سیاسی، مدیریتی روند بهبودی پس از فاجعه.

اتفاق متداول دیگر که در هنگام فاجعه به نسبت روابط جنسیتی رخ می‌دهد این است که برخی‌ اوقات برنامه‌ریزان امدادرسانی پیش‌فرضشان این است که می‌توانند از همفکری و همکاری زنان آسیب‌دیده برای مدیریت و ساماندهی – گاه با پرداخت حق‌الزحمه کاری و گاه بدون آن – استفاده کنند، همان‌طور که معمولاً فرض می‌کنند می‌توانند روی ابزار و مهارت‌ها و زور بازوی مردان آسیب‌دیده نیز حساب کنند. این پیش‌فرض‌ها معمولاً پشتوانه تحقیقاتی ندارند. سوای ضعف برنامه‌ریزی در این مواقع، آنچه در اینجا اهمیت دارد این است که پیش‌فرض‌های برنامه‌ریزی پاسخ به فاجعه سویه جنسیتی دارد.

گاهی وقت‌ها در فرآیند پاسخ به فاجعه روحیه «برادری» میان مردان، شکل‌های سنتی و جنسیتی از کار گروهی را راه می‌اندازد که می‌تواند زنان را از تصمیم‌گیری حذف کند و آن‌ها را به انجام کارهای‌ «زنانه» و پشتیبانی و به قولی کارهای پشت صحنه محدود کند. در برخی دیگر از موارد، زنان صرفاً به‌عنوان ابزاری برای درخواست کمک حضور دارند و به‌عنوان قربانی به دنیای خارج عرضه ‌می‌شوند، حال‌آنکه در عمل سهم ‌کم‌تری از منابع می‌گیرند.

در اردوگاه‌های موقت و دائمی که بعد از فاجعه برپا می‌شوند نیز روابط زنان و مردان و نابرابری جنسیتی نقشی بارز در چگونگی مدیریت اردوگاه و دسترسی افراد به منابع بازی می‌کند. فرهنگ و طبقه افراد با جنسیتشان تلاقی می‌کند و مختصاتی از محرومیت یا امتیاز می‌سازد که معمولاً به ضرر زنان است.

بنابراین، روابط جنسیتی می‌تواند به شکل‌های مختلف فرآیند امدادرسانی را تحت تأثیر قرار دهد. زیرا امدادرسانی معمولاً برحسب اطلاعات و آمارهای دریافت شده‌ از منطقه فاجعه‌زده انجام می‌شود و وقتی آمارها توجهی به تبعیض علیه زنان نداشته باشند، فرآیند امدادرسانی نیز آن تبعیض جنسیتی را تکرار می‌کند و از توجه به نیازهای خاص زنان غافل می‌ماند. برای امدادرسانی برابر لازم است فرهنگ و عرف منطقه و روابط حاکم میان زنان و مردان بررسی شود. فرآیندی آگاهانه در امدادرسانی زنان و نیازهایشان را در نوع منابع کمکی و شکل توزیع آن لحاظ می‌کند و فرآیندهای ناآگاه به این موضوع ممکن است زنان را محروم‌تر و محدودتر از دوره قبل از فاجعه کند. برای همین لازم است که تحقیقات درزمینهٔ امدادرسانی و برنامه‌ریزی آن همواره از منظر جنسیتی انجام شود.


فاجعه بزرگ‌تر: تأثیرات درازمدت حوادث غیرمترقبه

پرسش اصلی در این قسمت از بحث این است که: چگونه روابط زنان و مردان و نابرابری جنسیتی پس از فاجعه و در درازمدت تغییر می‌یابد؟ دغدغه کلیدی این بحث این است که چطور می‌توان پاسخ به فجایع را به شکلی سازماندهی و اجرا کرد که در درازمدت حاصلش توسعه پایدار باشد؛ چه ازنظر انسانی و چه ازنظر‌ زیست‌محیطی. در این میان، زنان به‌عنوان بازیگران اصلی زندگی در خانواده و باهمستان نقشی کلیدی بازی می‌کنند.

یکی از موضوعات قابل‌توجه در این بحث توسعه پایدار است. روابط اجتماعی برابر و توزیع متوازن منابع می‌تواند نقشی بسزا در توسعه پایدار داشته باشد که این خود در شیوه واکنش به فاجعه‌‌های بعدی  تأثیر خواهد داشت؛ چون وقتی توسعه پایدار است، افراد از امنیت، توان پیشگیری و توان مقابله بالاتری در هنگام وقوع فاجعه برخوردارند. در این میان، تحلیل آسیب‌‌پذیری برای بحث توسعه پایدار بسیار مفید است: بررسی درازمدت میزان آسیب‌پذیری نشان می‌دهد که واکنش نامتناسب به فاجعه باعث فقر و نابرابری بیشتر، آسیب‌پذیری بالاتر، و درنتیجه توسعه ناپایدارتر می‌شود. بنابراین، توسعه پایدار مستلزم پاسخ مناسب به فاجعه است که خود نیازمند آگاهی کافی از میزان و شکل آسیب‌پذیری گروه‌های مختلف در جامعه است. مانند بسیاری از گوشه‌های دیگر نظام مردسالار، استقلال مالی زنان بعد از فاجعه در قدرت آن‌ها برای مقابله با پیامدهای فاجعه و ساماندهی به زندگی‌شان در درازمدت نقشی عمده دارد، چه این زنان برای خودشان کار کنند (یعنی خودشان صاحب‌کار باشند) و چه در استخدام جایی باشند. یعنی استقلال مالی زنان، آسیب‌پذیری جامعه را پس از وقوع فاجعه کاهش می‌دهد.

باید به خاطر داشت که از سر گذراندن حادثه‌ای فاجعه‌بار چه‌بسا روابط عاطفی و انسانی را نیز دستخوش تغییر کند و در این میان روابط زن و مرد در خانواده‌ را نیز تغییر دهد. مثلاً تحقیقات نشان می‌دهد که آتش گرفتن گسترده جنگل‌ها در حادثه‌ای در آمریکا باعث شد زوج‌های طبقه مرفه که نزدیک محل آتش زندگی می‌کردند و قبل از فاجعه روابطی به نسبت برابر داشتند، در شکل رابطه‌ و برخورد با یکدیگر به نقش‌های جنسیتی سنتی‌تر رو آوردند که در آن وظیفه اصلی نگهداری از اعضای خانواده به عهده مرد است و زن در حکم دستیار عمل می‌کند. درعین‌حال فاجعه می‌تواند باعث برهم زدن نقش‌های عرفی جنسیتی هم بشود. مثلاً زنان پس از وقوع فاجعه ممکن است در وظایف و حیطه‌هایی که مردانه تلقی می‌شوند، همچون کمک به خانه‌سازی، چانه‌زنی با مسئول امداد، کمک یدی در بازسازی محله و یا مدیریت فعالیت‌های گروهی در محله دست‌به‌کار شوند و به‌این‌ترتیب حضور و قدرت بیشتری در جامعه نسبت به قبل از فاجعه داشته باشند. این تغییرها به نسبت جغرافیا و فرهنگ و نوع فاجعه متفاوت است و برای درک تأثیر فاجعه باید علاوه بر تأثیرهای کوتاه‌مدت به تأثیرهای درازمدت نیز نگاه کرد، اما قدر مسلم اینکه حوادث غیرمترقبه می‌توانند در روابط میان زنان و مردان و میزان حضور زنان در جامعه تغییرات اساسی ایجاد کنند.

موضوعی مهم در این بحث این است که وقتی زنان جمع ‌می‌شوند و با همدیگر مشغول ساماندهی به شرایط می‌شوند، توانایی‌های برنامه‌ریزی ملموسی کسب می‌کنند و می‌توانند به شکل گروهی راجع به نیازها و مشکلاتشان صحبت کنند. گاهی زنان برای کار ساماندهی حتی از سازمان‌هایی استفاده می‌کنند که قبل از فاجعه در جامعه حضورداشته‌اند. مثلاً در آمریکا بعد از طوفانی شدیداً فاجعه‌بار، زنان بسیاری برای رتق‌وفتق امور و برنامه‌ریزی مشترک به سازمان‌های فمینیستی روی آوردند. بنابراین، یک راه مقابله با  آسیب‌‌پذیری زنان این است که باهم متحد شوند و گروهی عمل کنند.

دلایل و مثال‌های بالا نشانگر آن است که نمی‌شود مدیریت معضلی همگانی چون وقوع حادثه‌ای فاجعه‌بار را که بر تمام ابعاد زندگی تأثیر دارد به‌صورت منفک و بدون توجه به فرهنگ و عقاید و ساختارهای قدرت جنسیتی در جامعه بررسی کرد یا برای آن به شکل موفق چاره‌ای اندیشید. برنامه‌ریزی، تصمیم‌گیری و اجرای فرآیند امدادرسانی، چه در کوتاه‌مدت و چه در روند بهبودی درازمدت، باید مرحله‌به‌مرحله با توجه به وضعیت و نیاز زنان صورت گیرد. زنان به‌طور تاریخی از فرآیند امدادرسانی حذف شده‌اند و نیازهای خاصشان در پیش‌فرض‌های طراحی مقابله با این حوادث نادیده مانده است. امدادرسانی به‌طور عمده تابه‌حال با بینش مردانه و از زاویه دید مردانه شکل گرفته است. مطالعات جنسیت به محققان بحث فاجعه و کنترل آن اجازه می‌دهد روابط نابرابر و تبعیض جنسیتی را در فهم و تحلیلشان دخیل کنند و چارچوب اندیشه و چاره‌جویی برای فاجعه را از نو برسازند.

منبع: سایت میدان

کتاب تاب آوری در حوادث و بلایا (معرفی کتاب)

کتاب تاب آوری در حوادث و بلایا تالیف عباس استاد تقی زاده و همکاران در دانشگاه علوم پزشکی تهران است.
این کتاب در قطع وزیری و در 340 صفحه شامل فصول زیر است:  کلیات و تعاریف تاب آوری،  ابعاد حاکمیتی تاب آوری،  ابعاد اقتصادی تاب آوری،  ابعاد زبست محبطی تاب آوری،  ابعاد اجتماعی تاب آوری،  ابعاد فرهنگی تاب آوری،  تاب آوری فیزیکی و زیرساخت ها،  تاب آوری شهری،  تاب آوری در محیط های شکننده،  تاب آوری روانی،  تاب آوری کودکان،  تاب آوری زنان،  تاب آوری سالمندان،  تاب آوری در برابر سیل،  تاب آوری در برابر زلزله،  سازگاری با تغییر اقلیم،  بزنامه ربزی برای تاب آوری،  ارزیابی تاب آوری.

منبع: کانال تلگرامی زنان روستایی و اکوفمنیسم

فاجعه در حاشیه (نوشته)

نوید یوسفیان

بررسی کتاب کاسبان فاجعه: چگونه فجایع طبیعی ثروتمندان را ثروتمندتر و فقیران را فقیرتر می‌کند

فاجعه‌ کرمانشاه اگر چه به ظاهر با بلایی طبیعی آغاز شده، اما میزان آسیب‌پذیری منطقه و شدت و استمرار تلفات برای مردم، ریشه در تاریخ طولانی محرومیت‌های اقتصادی، حذف اجتماعی و به‌حاشیه‌رانده‌شدگی سیاسی این جمعیتِ مرزی دارد. جان ماتر در کتاب «کاسبان فاجعه: چگونه فجایع طبیعی ثروتمندان را ثروتمندتر و فقیران را فقیرتر می‌کند»، سعی دارد با رویکردی اقتصادی ـ سیاسی به فاجعه و درک آن از منظری محلی و جهانی، نشان دهد که آنچه در زمان خود فاجعه صورت می‌گیرد، بلایای طبیعی را پراهمیت نمی‌کند.

صورت‌بندی بلایای طبیعی به‌صورت رخدادهایی منفرد، که در نقطه‌ای از تاریخ استثنا می‌شوند، نه‌تنها از منظر تئوریک قابل دفاع نیست، بلکه موجب برنامه‌ریزی نامناسب برای آمادگی در مقابل فجایع و هم‌چنین ضعف مدیریتی بعد از وقوع حادثه می‌شود. گزاره‌هایی همچون «در جریان زلزله ۲۱ آبان سال ۱۳۹۶ در مناطق وسیعی از استان کرمانشاه شامل ۸ شهر و ۱۹۳۰ روستا، حدود ۴۰ هزار واحد تخریب شدند و حدود ۶۰ هزار واحد دیگر نیز آسیب دیدند»؛ با کارکردی مصرفی ـ خبری، این نکته را از ذهن ما دور می‌سازند که «فجایع یک فرایند هستند و نه یک رخداد منفرد» (Mutter,۲۰۱۵:۱۹). جان ماتر در کتاب کاسبان فاجعه: چگونه فجایع طبیعی ثروتمندان را ثروتمندتر و فقیران را فقیرتر می‌کند، سعی دارد با رویکردی اقتصادی ـ سیاسی به فاجعه و درک آن از منظری محلی و جهانی، نشان دهد که آنچه در زمان خود فاجعه صورت می‌گیرد، بلایای طبیعی را پراهمیت نمی‌کند؛ در بیش‌تر سال‌ها، تعداد مرگ‌ومیر حاصل از خودکشی از میزان مرگ‌ومیر حاصل از فجایع طبیعی بیش‌تر است. تولید ناخالص داخلی بیش‌تر کشورها نیز تأثیر محسوسی از این فجایع نمی‌گیرد. اما در دوره پس از فاجعه است که مشخص می‌شود جهان به شکل ناعادلانه‌ای‌ نامتوازن است.

ماتر فجایع را به سه فاز تقسیم می‌کند. فاز اول دوره‌ زمانی قبل از وقوع رخداد است؛ زمانی که جوامع باید برای فجایعی که در راه هستند آماده شوند. در این مرحله آسیب‌پذیری اجتماعی در تعیین تلفات فاجعه تعیین‌کننده است؛ فاز دوم خود رخداد است که معمولاً و به اشتباه با کل فاجعه یکسان در نظر گرفته می‌شود؛ و فاز سوم، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌های بعد از رخداد است که کم‌تر از دو فاز دیگر از آن صحبت می‌شود. در این دوره توجه رسانه‌ها رخت بربسته، میزان خسارات با واقعیت تطبیق داده شده و مرگ‌ومیر انسان‌ها به جدول اعداد تبدیل شده است (Mutter,۲۰۱۵:۱۹-۲۰). اما ماتر تصریح می‌کند که:

«این فازبندی، به این معنی نیست که فازها به‌طور کلی از هم قابل تفکیک‌اند. عدم‌آمادگی در فاز اول به فاجعه‌ای بزرگ‌تر در فاز دوم منجر می‌شود. هم‌چنین، همان‌طور که عدم‌توانایی در ساختن صلحی پایدار بعد از مناقشات می‌تواند به مناقشه‌ای دیگر منجر شود، شکست در بازسازی جوامع در فاز سوم، جوامع را مستعد تجربه‌ بعدی فاجعه می‌کند. فاز اول می‌تواند به‌عنوان ادامه‌ فاز سوم تلقی شود. دوره‌ بعد از یک فاجعه، دوره قبل از فاجعه بعدی است» (Mutter,۲۰۱۵:۲۱).

مطابق آنچه ماتر در این کتاب شرح می‌دهد تلقی رایج ساکنان تهران از زلزله ‌یا هر فاجعه‌ طبیعی دیگر نیز تصویری از یک «وضعیت استثنایی» است که اگرچه بسیار هول‌انگیز و دردناک است، ولی به‌واسطه‌ انباشت سرمایه و قدرت در تهران به‌عنوان مرکز جغرافیای سیاسی کشور، نهایتاً و به ‌مرور به تصویری از تلفات به‌جامانده از زلزله ختم می‌شود. اما در جغرافیای مرزی و مختصات حاشیه‌ای، این تصور از تلفاتِ بعد از اتمام وضعیت استثنایی، جای خود را به رنج مداوم انسانی و پذیرش وضعیت بعد از زلزله به‌عنوان «وضع طبیعی» می‌دهد. برای مثال فاجعه‌ کرمانشاه اگر چه به ظاهر با بلایی طبیعی آغاز شده است، اما میزان آسیب‌پذیری منطقه و شدت و استمرار تلفات برای مردم، ریشه در تاریخ طولانی محرومیت‌های اقتصادی، حذف اجتماعی و به‌حاشیه‌رانده‌شدگی سیاسی این جمعیتِ مرزی دارد. ازاین‌رو، به جای جست‌وجو درمورد دلایل ضعف دولت در کمک‌رسانی به مردم این منطقه در نظرگاه وضعیت استثنایی و کلیشه‌های سوءمدیریت مسئولان، باید در فرایندهای تاریخی‌ به تحلیل پرداخت که توضیح می‌دهد چگونه مصلحت «دولت مرکزی» در گروی فقر و توسعه‌نیافتگی حاشیه است. فرایندهایی در گفتمانی امنیتی و با روبنایی قومیتی که دولت در آن از طریق این حاشیه‌ ضعیف، نه‌تنها به مرزگذاری نظام دولت ـ ملت، بلکه مشروعیت‌بخشی به نظم قدرت مرکزی می‌پردازد.

ماتر هم‌چنین می‌کوشد که درک ما از فجایع را به‌عنوان عاملی همواره مخرب در اقتصاد جوامع به چالش بکشد. با اشاره به ایده‌ «ویرانگری خلاق»که از جوزف شومپتر، اقتصاددان اتریشی، به عاریت گرفته است، ماتر ادعا دارد که فجایع می‌توانند به نوعی از ویرانگری خلاق شکل دهند که در بلندمدت به رشد اقتصادی و جایگزین شدن سرمایه مولد به جای سرمایه قدیمی و بی‌بازده منجر شود. اما این ایده، بسته به نوع زیربنای اقتصادی جوامع کارکردهای گوناگونی پیدا می‌کند: «فجایع، سرمایه مصنوع را بیش‌تر از هر چیز دیگر تخریب می‌کنند. کشورهای ثروتمند کم‌تر از بقیه به این نوع از سرمایه وابسته‌اند. از‌این‌رو کشورهای ثروتمند در مقایسه با کشورهایی که اقتصادشان بر بنای سرمایه فیزیکی و تولید سرمایه استوار است، ظرفیت بیش‌تری برای گذشتن از سد فجایع دارند» (Mutter,۲۰۱۵:۴۵). اگرچه ماتر این نکته را در سطح جهانی مدنظر دارد، اما این نکته در درک تفاوت نوع واکنش جوامع مرکزی و حاشیه‌ای و در سطح ملی نیز راهگشاست. ایده‌ اصلی ماتر که در درک تفاوت فاجعه در مرکز و حاشیه، چه در سطحی ملی و چه جهانی، حائز اهمیت است، تحلیلی است که او در کارکرد تضاد طبقاتی در نوع مواجهه با فجایع مطرح می‌کند:

«سرمایه‌داران نیازی ندارند که کار کنند؛ چرا‌که سرمایه‌شان برای آنها کار می‌کند. کاری که سرمایه‌داران می‌کنند تا حدی است که مطمئن شوند در میان دسته‌ای هستند که سرمایه‌ دارند و می‌توانند سرمایه بیش‌تری جمع کنند. بدین جهت، نزدیک بودن به مرکز قدرت، که لزوماً به معنی دولت نیست، از این جهت مهم است که به سرمایه‌داران این امکان را می‌دهد که با دستکاری ضوابط و در عمل قوانین، همه چیز را به نفع خود به اجرا بگذارند» (Mutter,۲۰۱۵:۴۹).

این درست همان تله‌ فقری است که مناطق حاشیه‌ای در ایران نیز در آن گیر افتاده‌اند؛ مورد کرمانشاه در این‌ رابطه هم صدق می‌کند. علاوه‌بر‌این، دوری از مراکز قدرت و سرمایه، نه‌تنها شرایط بازسازی صدمات حاصل از فجایع قبلی را ناممکن می‌کند، بلکه امکان اجرای تمهیدات لازم برای جلوگیری از صدمات فجایع آتی را نیز از بین می‌برد. مناطق حاشیه‌ای، در تله‌ فقر، بدون ایجاد تهدید و هراسی برای قدرت مرکزی و در مکانیزم انباشت سرمایه در مرکز، به حیات نیم‌بند خود ادامـه می‌دهند. بنا به مصلحت دولت و عدم لزوم سیاسی و اقتصادی به سرمـایه‌گذاری در حاشیه، حاشیه فقیرتر و البته مطیع‌تر و وابسته‌تر می‌شود و بدین شکل تمامیت دولت ـ ملت و حکمرانی مرکز بر حاشیه تثبیت می‌شود. بدین شکل و طبق استدلال ماتر، فاجعه در حاشیه، به فرصتی برای مرکز/ قدرت/ سرمایه تبدیل می‌شود که طی آن ثروتمندان ثروتمندتر و فقرا فقیرتر می‌شوند. ماتر می‌نویسد: «زلزله‌ها آدم نمی‌کشند، این ساختمان‌ها هستند که قاتل‌اند» (Mutter,۲۰۱۵:۶۹). ابعاد اجتماعی فجایع و این‌که تلفات مرتبط به آنها لزوماً در بستری طبیعی شکل نمی‌گیرند، مدتی است که در ادبیات نظری فارسی‌زبانان و تحت‌تأثیر آثار دیوید هاروی، نائومی کلاین و … مورد توجه قرار گرفته است. اما آنچه در کاسبان فاجعه حائز اهمیت است، صورت‌بندی اقتصادی فاجعه و نسبت آن با تمرکز سرمایه است. ساختمان‌های قاتل، به‌‌صورت مستقیم نتیجه کمبود سرمایه‌ تخصیص داده ‌شده و عدم توجه مدیریتی در سطح کلان کشور است. میزان تمرکز رسانه‌ای درمورد فجایع نیز، که نتیجه آن محو کامل زلزله‌(ها) کرمانشاه طی یک سال اخیر از فضای رسانه‌ای است نیز از همین مکانیزم انباشت پیروی می‌کند. در حذف معادلات جغرافیای اقتصادی، صدماتی که یک‌بار به اعداد تبدیل شده‌اند، فاجعه را در گذشته‌ای صورت‌بندی می‌کند که گویی در یک وضعیت استثنایی رخ داده‌ است و قرار نیست دوباره اتفاق بیفتد و به این ترتیب از ابعاد ادامه‌دار اجتماعی و اقتصادی آسیب چشم‌پوشی می‌کند. این‌گونه است که رنج انسانی و استمرار تلفات از برنامه‌ریزی‌های اقتصادی و اجتماعی حذف و به وضعیت طبیعی مردم حادثه‌دیده تبدیل می‌شود.

منبع: سایت میدان

در فجایع طبیعی از زنان قربانی صرف نسازیم

سیمین کاظمی

بخشی از ادبیات رسانه‌ها، زنان را در کنار کودکان و سالمندان و افراد کم‌توان به عنوان قربانیان فجایع طبیعی معرفی می‌کنند. این نگرش به جایگاه فرودست زنان دامن می‌زند.

در هنگام فجایع طبیعی مثل زلزله و سیل زنان در هر سن و سال و با هر سطح از توانایی جسمی، اجتماعی و اقتصادی در کنار کودکان، سالمندان و افراد کم‌توان، به‌عنوان جمعیت آسیب‌پذیر شناخته می‌شوند و نقشی بیش از قربانی نصیب آن‌ها نمی‌شود. وقتی زلزله یا سیل اتفاق می‌افتد، عموماً تصاویر زنانی منتشر می‌شود که در حال ضجه زدن و مویه کردن هستند و یا بر خانمانی ویران‌شده می‌گریند. چنین تصاویری اگرچه ممکن است همدردی عمومی با مصیبت دیدگان را برانگیزد اما به‌طورکلی، آسیب‌پذیری اجتماعی و فرهنگی زنان را بیشتر می‌کند و به تصویر زن توانمند مستقل که در دو قرن اخیر برای شکل گرفتنش تلاش‌های بسیار شده است ضربه می‌زند.

اغلب این واقعیت نادیده گرفته می‌شود که همه زنان آسیب‌پذیر نیستند و آنچه زنان را در میان گروه‌های آسیب‌پذیر قرار می‌دهد، نقش مادریِ آن‌هاست. بدیهی است که زنانی که باردار هستند به لحاظ جسمی آسیب‌پذیر هستند و نیازمند مراقبت‌های جدی و اختصاصی‌اند؛ یا زنانی که فرزندان کوچک دارند برای مراقبت از کودکانشان با سختی و دشواری مواجه هستند، اما این وضعیت آسیب‌پذیری قابل تعمیم به همه زنان نیست.

تعمیم نقش قربانیِ آسیب‌پذیر به همه زنان، باعث به حاشیه رانده شدن آن‌ها و تقویت انگاره‌های مردسالارانه می‌شود. قربانی پنداری زنان، مانع از شناسایی ظرفیت‌ها و توانایی‌های زنان در پیشگیری و مدیریت بحران در سطح ملی و محلی می‌شود. عدم حضور زنان درصحنه‌های مدیریت و تصمیم‌گیری در مواقع بحران موجب نادیده گرفته شدن نظرات آن‌ها و نیز نیازهای مبتنی بر جنس در نیازسنجی‌ها و ارزیابی خطرات و پیامدها می‌شود و به‌این‌ترتیب زنان خواه‌ناخواه به درجه دوم اهمیت رانده می‌شود.

وقتی زنان به‌طورکلی برچسب آسیب‌پذیر می‌خورند و به حاشیه رانده می‌شوند، آسیب‌پذیری واقعی آن‌ها هم ممکن است به‌درستی شناخته نشود و درمجموع محافظت و حمایت اجتماعی مؤثری دریافت نکنند. مثلاً تجربیات جهانی در فجایع طبیعی نشان می‌دهد که آنچه به زنان در هنگام فجایع طبیعی آسیب می‌زند، افزایش خشونت‌های جسمی و جنسی است. درواقع در هنگام فجایع طبیعی زنان بیش از وضعیت عادی، از فقدان حمایت اجتماعی در مقابل خشونت‌های جسمی و جنسی رنج می‌برند. همچنین نیازهای بهداشتی خاص ، همچون مراقبت‌های بارداری، پیشگیری از بارداری ناخواسته، و مشکلات دوره قاعدگی ازجمله مسائلی هستند که ممکن است کمتر جدی گرفته شوند.

برای آنکه فجایع طبیعی در زمینهٔ نابرابری جنسیتی منجر به تثبیت و تقویت فرودستی زنان نشود، لازم است رویکرد مبتنی بر جنسیت تغییر کند و به سمت برابری جنسیتی میل کند. از طرفی ضروری است زنان در برنامه‌های پیشگیری، تصمیم‌گیری و مدیریت در سطوح ملی و محلی مشارکت کنند و از طرفی لازم است نیازهای مبتنی بر جنس هم برای زنان و هم مردان در نظر گرفته شوند.

در هنگام فجایع طبیعی بنا بر تجربیات جهانی،باید امدادرسانی صرفاً مردانه تعدیل شود و در تیم‌های امداد و نجات،پرسنل زن به‌اندازه پرسنل مرد یا به‌قدر کفایت حضور داشته باشند تا زنان مناطق فاجعه دیده به‌خصوص زنان روستایی بتوانند، به دور از شرم و ملاحظات فرهنگی از خدمات ارائه‌شده استفاده کنند. حضور زنان امدادگر، روانشناس، مددکار، پرستار و پزشک و مهندس و … هم به تسهیل امداد و خدمت‌رسانی به فاجعه دیدگان کمک می‌کند و هم تصویری توانمند از زن در اذهان جامعه‌ محلی و دختران جوان حک می‌کند.

در جوامعی که در انزوای فرهنگی نسبی هستند، لازم است علاوه بر آنکه ارتباط از طریق نیروهای امدادی محلی برقرار شود، نیازسنجی نیز بر اساس نظرات و اظهارات زنان مناطق آسیب‌دیده انجام شود تا نیازهای واقعی زنان و کسانی که تحت مراقبت آن‌ها هستند (کودکان و افراد کم‌توان و ناتوان) شناسایی شود. علاوه بر این، از توانایی‌های زنان محلی در مدیریت منابع و توزیع امکانات استفاده شود و به مشارکت آن‌ها در هنگام بازسازی و ترمیم ویرانی‌ها به‌عنوان یک منبع و فرصت نگریسته شود.

سخن آخر اینکه زنان واقعاً آسیب‌پذیر شامل زنان باردار،زنان با فرزندان کوچک و زنان کم‌توان و نیز زنان تنها را دریابیم، اما از تعمیم نقش قربانیِ صرف به همه زنان بپرهیزیم، تا فجایع طبیعی درزمینهٔ نابرابری‌های اجتماعی به فرودستی بیش‌ازپیش زنان نینجامد.

منبع: سایت میدان

سیل و نابرابری (نوشته)

محمدرضا جعفری

طبقه فقیر، به ویژه در خوزستان با سطوح مختلف محرومیت‌های اقتصادی و اجتماعی در کنار محرومیت‌های کالبدی و محیطی و دسترسی‌های زیستی-رفاهی مواجه است. اما آیا سیل یک بلای طبیعی است؟

خوزستان در مجاورت مرزی طولانی با عراق، در برگیرنده پنج رودخانه بزرگ و مهم، دارای چندین تالاب و بسیاری نواحی خشک و بیابانی که در خود منابع عظیم نفت و گاز نهفته دارد و در موقعیتی استراتژیک از لحاظ دسترسی به آب‌های آزاد قرار دارد. این منطقه در هر دوران با گره‌گاه‌های تاریخی، مصائب سیاسی و یا پدیده‌هایِ برآمده از طبیعت مواجه بوده است. در تاریخ معاصر اکتشاف و استخراجِ نفت از سوی انگلیسی‌ها، به دنبال آن مبارزه با استعمار و اعتصاباتِ ملی کردنِ نفت و انقلاب ۵۷، جنگ درازمدتِ ویرانگر با عراق و بعدتر قرار گرفتن در متن توسعه‌ای آمرانه و نامتوازن برای جبران عقب‌ماندگی‌های تاریخیِ کشور و خرابی‌های جنگ، همواره خوزستان و ساکنان بومی و مهاجرِ دیرپایِ آن را در تلاطمات بسیار قرار داده است. به ویژه پس از جنگ که برنامه‌های توسعه‌ای دولت سازندگی در رویکردی سازه‌گرا و صرفاً اقتصادی، منابع زیرزمینی و آبیِ استان را پشتوانه مادی حرکت خود قرار داد بی‌آن‌که تبعات اجتماعی و زیست‌محیطی آن را دانسته برآوُرد و به عنوان مؤلفه‌هایی تأثیرگذار در برنامه‌های خود وارد کند. آن‌چه بعدها خود را بحرانِ بی‌آبی و کاهش کیفیت آب با اعتراضاتِ گاه به خشونت کشیده شده چندباره نشان داد، یا بروز پدیده ماندگارِ ریزگرد و طوفان‌های خاک ناشی از سدسازی و انتقال آب به فلات مرکزی، قطع حق‌آبه رودها و تالاب‌ها، گسترش بی‌ضابطه کشاورزی که نیاز آبی را شدت بخشید و خشک کردن هورالعظیم برای اکتشاف نفت، در نهایت به کاهش کیفیت و استانداردهای زیستی در خوزستان انجامید. برنامه‌ریزانِ توسعه‌ای پس از جنگ از رابطه درهم‌تنیده طبیعت و جامعه غفلت کردند و با اصل گرفتنِ معیارهای کمی، از معیارهای کیفی و انسانیِ توسعه به نفع رانت‌های اقتصادیِ گروه‌های نزدیک به قدرت چشم‌پوشی کردند، غافل از اینکه طبیعت هرچه قدر نادیده‌تر، در نهایت، در کلیتِ خود باز می‌گردد این‌بار با شدت بیش‌تر. انباشت بحران‌هایی به عمد نادیده‌گرفته‌شده، خوزستان را اینک به استانی آسیب‌پذیر بدل کرده که هر تغییر تعادلِ ناشی از پدیده‌های طبیعی یا ساختارِ اقتصادی، آشفتگیِ نظم اجتماعیِ مختص به خود را به همراه می‌آورد. آشفتگی‌ای که کارکرد طبیعیِ نهادهای اجتماعی را مختل کرده توانِ مقابله و متعادل‌کردن نظم‌ِ به‌هم‌ریخته را به مقدار زیادی کاهش می‌دهد. پدیده‌هایی چون خشکسالی و سیل و ریزگردهای متوالی و اتفاقاتی چون شوری آب و قطع برق به‌هم‌ریختگیِ مقطعی یا کژکارکردیِ مزمن در سامانِ اجتماعی خوزستان به وجود می‌آورد. وضعیت امروز خوزستان از یک‌سو مولودِ فقدان توجه به اکولوژی و اکولوژیِ شهری، یعنی رابطه شهرنشینی با سیستم‌ها و فرآیندهای پیچیده زیست‌محیطی، در توسعه است و از سوی دیگر عدم تخصیص و توزیع بهینه و مناسب منابع که به توسعه نابرابر و فقرِ گسترده منجر شده است. این هردو باعث شده هم سطحِ آسیب‌پذیری و هم میزانِ تاب‌آوری در مقابل پدیده‌های خارجیِ گذرا، مانند جنگ یا حوادث طبیعی، به شدت کاهش پیدا کرده، روندِ بازسازیِ زندگی به کندی انجام شود.

سیل یا طغیان رودخانه‌ها پدیده‌ای طبیعی است. خوزستان با داشتن پنج رود مهم همواره در طول تاریخ در معرض این پدیده قرار داشته اصولاً جلگه خوزستان را سیلاب‌های دوره‌ای شکل داده و بدین شکل امروزی با تالاب‌ها و زمین‌های مستعد کشاورزی درآورده است. خوزستان هیچ‌گاه با سیل بیگانه نبوده و به طور طبیعی آمیختگی و هم‌نشینی با آن را تا پیش از دستکاری بوم‌شناختی و تجاوز به حریم رودها و تالاب‌ها، آموخته است. از این رو مسئله مهم نه بروزِ این پدیده که نحوه مواجهه با این پدیده است. سیلِ خوزستان در فروردین ۹۸، به طور وسیع نحوه و توانایی‌ها در کنترل و کاهش دامنه اثرات آن را به چالش کشید و مسائلی را آشکار کرد که عمدتاً در گفتارهای رسمی و غیر رسمی در مورد چراییِ شکل‌گیریِ سیل و مدیریت منابع آبی در طول چنددهه گذشته و مدیریت سدها حین بارندگی‌های منجر به سیلابی شدنِ رودهای خوزستان، گم شد. این سیل دو جبهه از پیش موجودِ طرفداران ساختِ سدها و ادامه سدسازی و مخالفان ساختِ بی‌ضابطه سد و ادامه روند ساخت سدهای جدید را پررنگ‌تر از قبل در مقابل هم قرار داد. بحث‌های این دو پیرامون نقش سد کرخه و سدهای ساخته شده بر روی کارون در بروزِ سیل یا جلوگیری از آن در رسانه‌های اصلی و در فضای مجازی قابل پیگیری است. آنچه که در این بحث‌هایِ البته مهم و ضروری مشهود است بررسی پدیده سیل و سیل خوزستان به صورتی تکین و جداشده از محیطِ پیرامونی است. بحث‌هایی اغلب فنی یا زیست‌محیطی که هر یک در دایره مفاهیم خود، اثراتِ مختلفِ اجتماعیِ این پدیده طبیعی را در مقوله آسیب‌پذیری و تاب‌آوری و بازسازی مورد غفلت قرار می‌دهد. این‌ها مقولاتی تاریخی-اجتماعی‌اند که همبسته با مؤلفه‌های اقتصادی در مجموع کیفیتِ زیست و استانداردهای زندگی را شکل می‌دهند. از این رو از جهتی هر پدیده طبیعی مکانمند است و منوط به توانِ کاهش و سدکردن اثراتِ آن بر بنیان‌های اجتماعی در آن محدوده فضایی. هرگونه تقلیلِ خساراتِ پدیده‌های طبیعی در دو ساحت اجتماعی و اقتصادی و بازگشت به روالِ معمول زندگی و کِرد و کارِ بهینه نهادهای عمومی و اجتماعی، مستقیماً به وجود و استحکامِ زیرساخت‌های فیزیکی و کمیت مؤلفه‌های اقتصادی ارتباط دارد و وجودِ نهادهایِ اجتماعی که شرایط کاهشِ آسیب‌ها و روندِ سریعِ بازسازی را مهیا می‌کنند. وجود نابرابری‌ها در سطوح مختلف توسعه اقتصادی و امکان برخورداری‌ها از امکانات رفاهی و ضروریات زندگیِ با کیفیت، شدتِ تاثیرگذاریِ حوادثِ طبیعی را تعیین می‌کند. در جامعه‌ای با فقر کمتر یا ثروت بیش‌تر و زیرساخت‌هایی قدرتمندتر امکان تاب‌آوری بیش‌تر است و گذر از بحران‌های پیش آمده به سهولت و در زمان کمتری صورت می‌گیرد.

نابرابری‌های اجتماعی به طور غالب فقرا را در معرض خطر قرار می‌دهد. افزایش فاصله طبقاتی و جمعیت فقرا، سکونت‌گاه‌های ارزان و ناایمن، سکونت در محل‌هایی با پتانسیلِ بالا در رخ دادنِ حوادث طبیعی به دلیل حاصلخیزی زمین یا نزدیکی به آب، اشغال زمین‌های کشاورزی مرغوب و امن از سوی شرکت‌های بزرگ کشت‌وصنعت و کالایی شدن مناطق شهری که حاشیه‌نشینی و اجبار به حضور در مناطق مستعد خطر را افزایش می‌دهد از جمله عوامل افزایش خطر برای افراد کم‌درآمد است. از سوی دیگر پس از بروز حادثه طبیعی، عدم برخورداری از خدمات بهداشتی-پزشکی و اجتماعی و روانی و ضعف حکومت‌ها در عمل به وظیفه ذاتی‌ِ خود یعنی ساماندهی امور و ایجاد هماهنگیِ دوباره در کارکرد نهادهای عمومی و تأخیر در ارائه عملیات نجات و خدمات اضطراری، پیامدهای هر حادثه طبیعی برای فقرا را درازدامن و عمیق می‌کند. بر پایه گزارش سازمان ملل در سال ۲۰۰۸ به میزان تهدید سوانح طبیعی نسبت به رفاهِ اجتماعی در دهه‌های اخیر افزوده شده است. بر پایه برخی مطالعات، بلاخیزی دارای رابطه مستقیم معنی‌داری با شاخص‌ها و رشد فقر و رشد نابرابری خواهد بود (بررسی تجربی نقش بلایای طبیعی در بروز تله فقر، علی سعدوندی و همکاران). هرچه میزان فقر و عدم توسعه‌یافتگی بیش‌تر باشد حجم و وسعت خسارات بیش‌تر و آثار آن درازمدت است.

از این منظر حوادث طبیعی رویدادهای طبقاتی- اجتماعی‌اند (دیوید هاروی). تحلیل‌های سازمان ملل پیرامون ۷ هزار حادثه طبیعی در بیش از دو دهه گذشته که باعث کشته شدن ۱.۳۵ میلیون نفر در سراسر جهان شده است، نشان می‌دهد به طور متوسط تعداد مرگ‌ومیر در هر فاجعه طبیعی در کشورهای کم درآمد ۵ برابرِ کشورهای با درآمد بالا است. بین سال‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۸۱، ژاپن ۴۳ زلزله و حادثه طبیعی را متحمل شده است که در مجموع ۲۷۰۰ مرگ‌ومیر یا به عبارتی ۶۳ نفر در هر رویداد تلفات داشته است. در حالی‌که در همان دوره، در پرو، ۳۱ بلای طبیعی رخ داد که ۹۱ هزار تلفات داشت، به طور میانگین ۲۹۰۰ نفر در هر رویداد. در کنار این در آغاز هر بحران طبیعی، فقرا از امکانِ کمترِ جابجایی به مناطق امن برخوردارند. به دلیل کمبود وسایل ارتباطی از وقوع حادثه دیرتر خبردار می‌شوند. عمدتاً دارای خانه‌های اجاره‌ای هستند که هم با ویرانی مکان سکونت آواره می‌شوند هم مواجه‌اند با افزایش قیمت زمین و اجاره خانه‌ها. معیشت خود را از طریق ابزار ساده کار تأمین می‌کنند که در حوادث طبیعی به سرعت از بین می‌رود. اکثراً کارگرند و پس از حادثه به دلیل نیاز به بازسازی و حضور در محل‌های آسیب‌دیده و توجه به خانواده، جابجایی و اسکان موقت یا از بین رفتن کارگاه‌ها و توقف پروژه‌ها درآمد خود را از دست می‌دهند. وابسته به زمینِ کشاورزی و محصولاتی هستند که نابودی‌شان مساوی است با عدم تأمین حداقل‌های حیات. پس‌انداز کمی دارند یا در کل فاقد پس‌انداز هستند و دارایی‌های مادی و فیزیکیِ اندک خود را از دست می‌دهند و تأمین مجدد آنها با توجه به فقر و کاهش درآمد به سختی صورت می‌گیرد. به دلیل ضعفِ زیرساخت‌های منطقه‌ای هم ارتباط خود را با مراکز شهری، بازار یا نهادهای عمومی از دست می‌دهند و هم در تأمین نیازهای اولیه با مشکل مواجه می‌شوند.

خوزستان با دارا بودن ۶ درصد جمعیت کشور رتبهٔ دوم در تولید ناخالص ملی را داراست. این عمدتاً به دلیل دارا بودن منابع نفتی و موقعیتِ خاصِ استراتژیک و طبیعی آن است که امکان تولید ثروت را به شکل‌های مختلف میسر می‌کند. تولید ۷۰ درصد نفت کشور، تولید ۵۰ درصد محصولات پتروشیمی، جایگاه دوم در تولید محصولات کشاورزی، جایگاه دوم در تولید فولاد کشور و بالغ‌بر  ۵۰ میلیون تن ظرفیت بندری در استان خوزستان قرار دارد. در آن سوی سکه اما خوزستان با معضلاتی عمیق دست به گریبان است. نرخ بالای بی‌کاری و مهاجرت و فقر در کنار فرسودگی زیرساخت‌های شهری و روستایی همچون کیفیت آب و برق و گازرسانی، راه‌ها، به اضافهٔ بحران‌های زیست‌محیطی چون ریزگرد و طوفان شن و باران‌های اسیدی و آلودگی هوا از خوزستان چهره‌ای ساخته تکیده و روبه‌زوال. قرار گرفتن در رتبه دوم بی‌کاری در تابستان ۹۷ (ایسنا به نقل از رئیس سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی خوزستان)، رتبه ۲۵ در میزان درجه توسعه‌یافتگی میان استان‌های کشور (شکاف توسعه استان‌های ایران، جمال فتح‌اللهی و همکاران)، رتبه ۲۰ میان استان‌ها در جمعیت فقیر (گزارش مرکز پژوهش‌های مجلس)، قرار گرفتن در گروه ناامن غذایی میان استان‌های کشور (مدیر گروه تحقیقاتی مؤلفه‌های اجتماعی سلامت مرکز ملی سلامت)، رتبه ۲۳ در میزان پس‌انداز مالی (گزارش تجارت‌نیوز بر اساس گزارش مرکز آمار ایران)، دارا بودن رتبه اول در فرستادن مهاجر به دیگر استان‌ها در بازه زمانی ۹۵-۹۰ (ایرنا به نقل از معاون آمار و اطلاعات سازمان مدیریت و برنامه‌ریزی خوزستان بر اساس سرشماری سال ۹۵)، رتبه ۱۵ در میان استان‌های کشور از لحاظ دسترسی به شاخص‌های بهداشت و درمان (رتبه‌بندی استان‌های کشور جمهوری اسلامی ایران از لحاظ دسترسی به شاخص‌های بهداشت و درمان، محمدحسین طحاری مهرجردی و همکاران)، رتبه ۱۸ در ارتباط با ۷ شاخص اقتصادی (پایش عملکرد و رتبه‌بندی استان‌ها بر اساس شاخص‌های حوزه وزارت امور اقتصادی و دارایی، عمادالدین سخائی)، رتبه ۱۰ در ارزیابی و تحلیل شاخص‌های توسعه انسانی در مناطق شهری کشور (ارزیابی و تحلیل شاخص‌های توسعه انسانی در مناطق شهری کشور، مهدی زنگنه) و نیز رتبه ۱۲ در سطح کیفیت زندگی میان استان‌های کشور (بررسی کیفیت زندگی شهری، احمد مؤذنی و همکاران) نشان از واقعیتی تلخ از سیمای توسعه‌نیافتگی خوزستان و شرایط زیستی ساکنان آن دارد.

باید توجه کرد که عمده شهرها و روستاهای درگیر با سیل بهار ۹۸ طبق چندین مطالعه موردی در رابطه با کیفیت زندگی و درجه توسعه‌یافتگی در میان شهرستان‌های استان خوزستان از وضعیت نامناسبی برخوردار بوده‌اند. شهرستان‌های شوش، دشت آزادگان، هویزه و شادگان همگی از لحاظ توسعه‌یافتگی در محدوده محروم و نسبتاً محروم قرارگرفته‌اند (سنجش و ارزیابی سطوح محرومیت فضایی زیرساخت‌های توسعه نمونه موردی استان خوزستان، مسعود سواری و همکاران) و (سنجش میزان برخورداری شهرستان‌های استان خوزستان از شاخص‌های توسعه با استفاده از تکنیک ادغام، حسین نظم‌فر و آمنه علی‌بخشی) و (تحلیل فضایی شاخص‌های توسعه و وضعیت‌سنجی نماگرهای آن در استان خوزستان، عیسی ابراهیم‌زاده و همکاران). در این مطالعات برای دستیابی به درجه توسعه‌یافتگی شاخص‌های مربوط به زیرساخت‌های بهداشتی-پزشکی، خدمات بهزیستی-اجتماعی، ارتباطات و ارتباطی، فرهنگی، آموزشی، تفریحی، حامل‌های انرژی و نیز شاخص‌های اقتصادی همچون نرخ اشتغال و بیکاری، سپرده‌های بانکی، وام‌های پرداختی، تعداد کارگاه‌ها و تعاونی‌ها بررسی شده است. نیازی به گفتن نیست، هر چند مطالعاتی هم این نکته را ثابت کرده است (تأثیر عامل فاصله از مرکز بر میزان توسعه‌یافتگی شهرستان‌های استان خوزستان، سعید ملکی و رضا احمدی) که طبق ساختاری مرکزگرا که منجر به تمرکز امکانات و توزیع منابع در مراکز استان و شهرستان‌ها می‌شود، سطح عقب‌ماندگیِ روستاها در ساحت‌های مختلف از شهرها بیش‌تر است. امری که میزان آسیب‌پذیری روستاها را در حوادث طبیعی افزایش می‌دهد.

بر اساس موارد فوق، طبقه فقیر، به ویژه در خوزستان با سطوح مختلف محرومیت‌های اقتصادی و اجتماعی در کنار محرومیت‌های کالبدی و محیطی و در نتیجه با سطح پایین‌تری از رضایتمندی، برخورداری و دسترسی‌های زیستی-رفاهی مواجه است. این هر سه از مؤلفه‌های زیرساختیِ تاب‌آوری هستند که برای پایداری در برابر حوادث بزرگ طبیعی، کاهش و جبران خسارات و تأمین دوباره حداقل‌های کیفی و بازگشت به روال معمولِ زندگی موردنیاز است. همین عوامل باعث تشدید حس ناامنی و بی‌عدالتی و تبعیض قبل و پس از وقوع بحران نیز می‌شود. شکاف میان طبقاتِ دارا و فقیر، شکاف مرکز و پیرامون و فاصله شهر و روستا به همراهِ درک روزمره این نکته که نظام حکمرانی، کفایت لازم را حتی در شرایط عادی برای برقراری عدالت توزیعی از خود بروز نداده است، بی‌اعتمادیِ عصب آلود به کارآمدی در حین و بعد از بحران را سبب می‌شود. این بی‌اعتمادیِ ذهنی البته با داده‌های عینی تقویت می‌شود. وضعیت زلزله‌زده‌های کرمانشاهی تا به امروز، عدم پرداخت خسارت‌های سیل سال ۹۵ به کشاورزان خوزستانی نمونه‌هایی از این واقعیت‌ها هستند.

سیل خوزستان چندین شهر و ۱۳۳ روستا را دچار آب‌گرفتگی کرد، باعث تخلیه کلی یا جزئی ۳۷۴ روستا گردید و بیش از ۲۵۰ هزار نفر را درگیر خود کرد. تنها در شهر و روستاهای اهواز  به ۲۴۰۰ خانه مسکونی آسیب وارد شد با خساراتی بالغ‌بر ۵۶۰۰ میلیارد تومان. بر اساس آخرین برآوردها ۲۲۴ هزار هکتار از اراضی کشاورزی تحت تأثیر سیلاب قرارگرفته‌اند، خسارتی در حدود ۲ هزار میلیارد. همچنین به حدود ۱۲۰۰ هکتار از مزارع پرورش ماهی خسارت وارد شده و بیش از ۶۰۰ هزار قطعه ماهی تلف شد. علاوه بر این ۱۲۰۰ فروند کندوی زنبور عسل و بیش از ۲۵۰۰ رأس دام سبک و سنگین در سیلاب اخیر از بین رفت. بخش عشایری خوزستان در حدود ۶۵ میلیارد تومان خسارت دید. در نهایت طبق جمع‌بندیِ آخرین برآوردها، به گفته مدیرکل مدیریت بحران خوزستان، خسارت وارد شده به بخش‌های مختلف استان خوزستان در سیل بهار ۹۸، ۱۲ هزار و ۵۱۲ میلیارد تومان محاسبه شده است.

حال پس از فروکش کردن موج اول بحران، مسئله حیاتی بازسازی زیرساخت‌های ویران‌شده، بهبود زیرساخت‌های آسیب‌دیده و از همه مهم‌تر بازگشت به زندگیِ طبیعی و البته با کیفیت، با این حجم از خسارات و ویرانی‌ها در کنار نارسایی‌ها و کمبودهای از پیش موجود است. این بازگشت شدیداً طبقاتی است و با سطح دارایی‌ها و امکان به دست آوردن و استفاده از فرصت‌ها و دسترسی به مراکز خدماتی، بهداشتی، آموزشی و بازار کار رابطه دارد. نقش سرمایه محافظ چه از سوی دولت و چه به طور شخصی، برای جلوگیری از ایجاد یا تعمیق فقر و کاهش مصرفِ احتیاجات اولیه که نتیجه طبیعی بحران‌هایی است که دارایی‌ها، مسکن و ابزار کار و تولید را متأثر می‌کند، برجسته است. لازم است با ایجاد مکانیزم‌هایی برای تخصیص بهینه و عادلانه منابع، اجرای سیاست‌های بازتوزیعیِ فقرزدا و توسعه‌محور با رویکردی انسانی و پایدار، توان تاب‌آوری در برابر پدیده‌های طبیعی را افزایش داد. ارتقای تاب‌آوری فرآیندی طولانی‌مدت است و که زمینه محدودکردنِ اثرات وخیم بر مؤلفه‌های اقتصادی و اجتماعی را فراهم می‌کند. هرچه سطح برخورداری و استحکام زیرساخت‌ها بالاتر باشد زمان بازگشت به وضعیت عادی کوتاه‌تر می‌شود. مسئله در خوزستان، در کنار چرایی یا امکان جلوگیری از سیل و نحوه مدیریت بحران، توسعه‌نیافتگی، فقر افزون‌شونده و شدت آسیب‌های ناشی از توسعه‌نیافتگی است. سیل‌زده‌ها اکنون مواجه‌اند با خانه‌های ویران، وسایل از دست رفته، ابزار کار و محصولات نابود شده. کارآمدیِ و حمایتِ اصولی دولتی متغیری است که شیبِ نمودارِ عادی‌سازیِ زیست در مناطق سیل‌زده را تعیین می‌کند، به شرط آنکه دولت از وظایف اجتماعیِ خود تن نزند.

منبع: سایت میدان

معلمان فاجعه دیده، امدادرسان شدند (نوشته)

لیلا رزاقیو، جعفر ابراهیمی

فاجعه سیل اخیر در برخی شهرهای کشور از جمله گلستان، لرستان و خوزستان همچون فجایع مشابه، برخی از نهادهای مدنی و صنفی را برای تسهیل در امدادرسانی به منطقه کشاند. گرچه شنیده‌ها از محدودیت‌ها و ناهماهنگی‌های ساختاری و همچنین برخوردهای امنیتی به عنوان مانعی بزرگ برای حضور پررنگ فعالان و نهادهای مدنی مستقل در مناطق بحران‌زده حکایت دارد، اما برخی از گروه‌های همیارِ مستقل توانستند با استفاده از ظرفیت نیروهای محلی به کمک مردم سیل‌زده بشتابند. یکی از گروه‌هایی که در بحران سیل اخیر استان‌های کشور در مدیریت بحران مداخله کرد «ستاد همیاری فرهنگیان» بود.

نقطه قوت: استفاده از ظرفیت نیروهای محلی

همزمان با وقوع بحرانی که شروعش از استان گلستان آغاز شد و سرانجام به لرستان و خوزستان کشیده شد، گروهی از معلمان و فعالان صنفی سراسر کشور هم راستا با سایر گروه‌های اجتماعی و مدنی، با تشکیل ستادی به کمک مردمان سیل‌زده این استان‌ها شتافتند.

رویکرد این ستاد که به نوعی نقطه قوت فعالیت صنفی معلمان هم محسوب می‌شد، عدم ورود غیرضروی به مناطق بحرانی و حمایت و استفاده از ظرفیت گروه‌های محلی بود. دلیل اتخاذ این رویکرد هم چنانکه از اطلاعیه شماره یک این ستاد بر می‌آید، درنظر گرفتن نظر و خواست افراد بومی برای جلوگیری از پیامدهای منفی مدیریت بحران در مناطق تحت آسیب بود.

نیازسنجی توسط گروه‌های محلی و شناسایی مناطق نیازمند به امدادرسانی با محوریت کانون صنفی معلمان شهرستان الیگودرز و جمع‌آوری کمک در اقصی نقاط کشور و ارسال به منطقه از جمله فعالیت‌های این ستاد در استان لرستان بود.

به گفته جعفر ابراهیمی فعال صنفی معلمان، «ستاد همیاری فرهنگیان» کارش را با یک کمپین مستقل در پلدختر و در خانه یکی از فرهنگیان بومی منطقه آغاز کرد. این فعال صنفی در گفتگو با جامعه نو، در خصوص نحوه تشکیل این ستاد می‌گوید: این ستاد که با همیاری و کمک‌های نقدی و غیرنقدی کانون‌های صنفی استان تهران، اسلامشهر، قزوین، گیلان، خمینی شهر و بوشهر، انجمن‌های صنفز مریوان و سقز و کنشگران صنفی استان‌های فارس و کرمانشاه تشکیل شد، در لرستان و با محوریت کانون صنفی معلمان شهرستان الیگودرز و در خوزستان با محوریت کانون صنفی معلمان استان خوزستان فعالیتش را ادامه می‌دهد.

او در پاسخ به این سوال که تمرکز فعالان ستاد فرهنگیان در کمک‌رسانی به سیل‌زدگان روی کدام گروه‌ها بوده، گفت: با توجه به اینکه منابع ما محدود و عمق فاجعه بسیار زیاد بود، نیازسنجی انجام شده از سوی معلمان لرستان و کانون صنفی معلمان الیگودرز در خصوص نیازهای سیل‌زدگان باعث شد تا کمک‌ها به سوی جامعه هدف که گروه‌های به شدت آسیب‌دیده هستند هدایت شود. در «معمولان» ، «نورآباد» و «پل دختر» کمک‌ها را بعد از بسته‌بندی شدن، بر اساس نیازهای سیل‌زدگان به دست آنها می‌رساندیم. این روند هم‌اکنون در خوزستان و در مناطق سیل‌زده این استان هم در جریان است.

حاشیه‌های امنیتی، کمک‌رسانی را مختل کرد

جعفر ابراهیمی در ارتباط با رویکرد انجمن‌های صنفی و تشکل‌های مدنی در کمک‌رسانی مستقیم به سیل‌زدگان به نکات مهمی اشاره می‌کند. او می‌گوید: متاسفانه برعکس زلزله، حضور هویتی فعالان صنفی و مدنی (برای ارائه شماره حساب و جمع آوری کمک‌ها) ممکن نبود. از همان روز اول بسیاری از حساب‌ها مسدود شد و شورای هماهنگی فرهنگیان هم در بیانیه‌ای دولت را مکلف کرد تا هرچه سریع‌تر اقدامات لازم را برای مدیریت بحران در استان‌های سیل‌زده انجام دهد.

به گفته این فعال صنفی، تجربه تلخ تشکل‌های صنفی از برخوردهای امنیتی در فاجعه زلزله کرمانشاه و پرونده‌سازی‌هایی که در پی جمع‌آوری کمک‌های مردمی از سوی این نهادها صورت گرفت باعث شد شورای هماهنگی تشکل‌های صنفی فرهنگیان در بحران سیل اخیر به صدور بیانیه اکتفا کند. در واقع ایجاد ستاد همیاری فرهنگیان، ابتکار خود فعالان صنفی بود که به گفته ابراهیمی تا به اینجا موفق بوده است و در ادامه فعالیت‌هایش به کمک سیل‌زدگان در سیل خوزستان هم شتافته است.

مورد بعدی که این فعال صنفی در ارتباط با حضور تشکل‌های مدنی و صنفی در مناطق سیل‌زده به آن اشاره می کند، به برخوردهای امنیتی با برخی از فعالان صنفی در جریان امدادرسانی برمی‌گردد. «در لرستان و خوزستان خبرهایی از برخورد با فعالان مدنی که برای کمک‌رسانی مستقر شده بودند رسید که نگران‌کننده بود. و این مساله هم می‌تواند دلیلی باشد بر اینکه فعالیت تشکل‌ها در مناطق سیل‌زده با محدودیت‌هایی مواجه شد و بسیاری از آنها، امکان حضور در این مناطق را نیافتند.»

دولت و نهادهای مدنی، راه درازی دارند

این فعال صنفی در بخش دیگری از گفتگوی خود با جامعه نو، به مشاهداتی که در حین امدادرسانی در لرستان داشته اشاره می‌کند و می‌گوید: مجموعه مشاهدات من در منطقه «پل دختر» و «معمولان» نشان می‌داد که با توجه به عمق فاجعه، مدیریت بحران همچنان با مشکلات جدی مواجه است. فقدان مستندسازی و دستورالعمل‌های چگونگی مداخله در بحران، باعث شد به این نتیجه برسیم که علاوه بر دولت و نهادهای حاکمیتی که در این زمینه با مشکلات و کم‌کاری‌های زیادی مواجه است، نهادهای مدنی هم راه درازی دارند تا فرآیند مدیریت و مداخله در بحران را بیاموزند و از تجربه‌های خود بهتر استفاده کنند.

این فعال صنفی همچنین به برنامه‌ریزی آموزشی و سیاست‌های آموزش و پرورش در خصوص مناطق سیل‌زده اشاره می‌کند و می‌گوید: متاسفانه آموزش و پرورش خیلی منفعل عمل کرده و تنها کاری که در مناطق سیل‌زده انجام شده، استفاده از فضای مدارس برای استقرار گروه‌های امدادی است.

به گفته ابراهیمی، تعداد مدارسی که در لرستان و به خصوص در بخش‌های پل دختر و معمولان آسیب دیده‌اند بالغ بر ۱۰۰ مدرسه است که قابل استفاده نیستند و ۳۰۰ کلاس تخریب شده‌اند. مدارسی هم که آسیب ندیده‌اند در حال حاضر در اختیار نیروهای امدادی هستند.

عملکرد غیرمسولانه آموزش و پرورش

او در ادامه نقدی هم به سیاست‌های آموزش و پرورش برای ادامه سال تحصیلی در مناطق سیل‌زده دارد. «آموزش و پرورش با حدود ۱میلیون معلم و ۱۳-۱۴ میلیون دانش‌آموز به جز در اختیار قرار دادن مدارس به نیروهای امدادی، هیچ خلاقیتی برای مدیریت بحران در مناطق سیل‌زده نداشته و اینکه وزیر آموزش و پرورش اعلام کرده بود که مدیران کل در مراکز استا‌ن‌های سیل‌زده، می‌توانند پایان سال تحصیلی را اعلام کنند، نشان‌دهنده نوعی از سر بازکردن و بی‌مسولیتی است. این رویکرد نشان می‌دهد که هیچ برنامه کارشناسی شده‌ای در این سازمان عریض و طویل برای تعیین استراتژِی آموزشی در مواقع بحران وجود ندارد. از طرفی، چند روزی است که اعلام می‌شود تعدادی از دانش‌آموزان به کلا‌س‌های درس بازگشته‌اند و در برخی مناطق اعلام کرده‌اند که می‌خواهند مدارس را سه شیفته کنند. این خبرها امیدبخش است اما منوط به این است که شرایط و امکانات به سرعت برای بهینه‌سازی خدمات آموزشی فراهم شود.

او تعامل آموزش و پرورش با گروه‌های صنفی و مدنی و فعالان حوزه کودک را نامناسب ارزیابی می‌کند و می‌گوید: به دلیل رویکرد سنتی که بر ساختار مدیریتی آموزش و پرورش حاکم است، همواره درهای این سازمان به روی کنشگران مدنی و فعالان حقوق کودک بسته است. در حالی که در میان این گروه‌ها، فعالان و انجمن‌هایی وجود دارند که به دلیل تجربیاتی که در حوزه بهداشت و آموزش دارند می‌توانند در سیاست‌گذاری برای برنامه‌ریزی‌ها و به خصوص در مواقع بحران، مفید به فایده باشند.

معلمان و دانش آموزان سیل‌زده، نیازمند حمایت هستند

او در ادامه به بخشی از صحنه‌های تلخی که در شهرها و مناطق سیل‌زده دیده بود، اشاره می‌کند و می‌گوید «وقتی به آموزش و پرورش «معمولان» سر زدم با کوهی از تجهیزات مدرسه، مثل میز و نیمکت‌هایی که از بین‌رفته‌اند مواجه شدم که بیش از سه چهار متر ارتفاع داشت. دیدن این صحنه بسیار تلخ بود. هر چه زودتر باید این تجهیزات نوسازی شود و وضعیت برای تحصیل کودکان مهیا شود. وقتی با برخی از دانش‌آموزانی که خانه‌هایشان را سیل برده و یا ویران کرده بود صحبت می‌کردم، بسیار ناراحت بودند.»

ابراهیمی اضافه می‌کند«تجربه ما معلم‌ها می گوید در شرایط عادی همواره بچه‌ها از تعطیلی مدرسه استقبال می‌کنند ولی من این شرایط را در بین کودکان پل‌دختر ندیدم. دانش‌آموزان از ماندن در خانه و دیدن شرایطی که خانه و زندگیشان از بین رفته و خانواده‌شان در شرایط سخت است، رنج می‌بردند. تنها در بخش معمولان ۷۰۰ دانش‌آموز درگیر از بین رفتن و ویرانی خانه‌ها و از بین رفتن کتاب و دفترهایشان هستند. آموزش و پرورش باید برای این کودکان برنامه داشته باشد. از نیمه فروردین تا آخر اردیبهشت زمان زیادی است که آموزش و پرورش نمی‌تواند کودکان را به حال خود رها کند و این تصمیم وزارتخانه در زمینه تعطیلی مدارس چنان که اشاره کردم، غیرمسئولانه است.»

این فعال صنفی به وضعیت معلمان در مناطق آسیب‌دیده هم اشاره می کند و ضمن اعلام این نکته که گروه‌های امدادرسانی ستاد فرهنگیان از جمله معلمانی هستند که در سیل اخیر مانند سایر گروه‌های اجتماعی آسیب دیده‌اند اما همگام با سایر امدادگران در منطقه حاضر هستند می گوید «در ارتباط با معلمان هم باید بگویم که علی‌رغم اینکه بسیاری از معلمان در راس کمک‌رسانی ها قرار دارند اما توجهی به وضعیت خود آنها نمی‌شود. بدهی‌هایی که آموزش و پرورش نسبت به پرداخت معوقات به معلمان همین استا‌ن‌های سیل‌زده دارد، زیاد است و بهتر است در شرایط بحرانی که امروز معلمان درگیر آن هستند، حقوق عقب‌افتاده آنها پرداخت شود.»

بم را دوباره ساختند اما نه برای ما (نوشته)

ترانه بنی‌یعقوب

پیش از زلزله فقط سه نفر در بم دچار ضایعه نخاعی بوده‌اند؛ یک نفر بر اثر تصادف و دو نفر مادرزادی اما بعد از زلزله این آمارهم زیر و رو شد، مثل خیلی چیزهای دیگر. لابد فکر می‌کنید با این آمار بالای ضایعه نخاعی، حتماً ساخت جدید بم شهری مناسب برای معلولان است؛ بهتر است درباره مشکلات معلولان این شهر از زبان خودشان بشنوید.

زلزله کمرشان را شکست؛ اینکه عزیزی یا عزیزانی زیر آوار جان دادند بماند، همین کافی است آدم دیگر نتواند کمر راست کند اما شکستن کمر و فلج‌شدن زیر سقفی که پایین آمده، برای آنها تنها یک ایهام نیست، این زنان در زلزله بم ضایعه نخاعی شده‌اند.

۱۴ سال از آن شب سیاه گذشته، دو ماه مانده به سالگرد زلزله‌ای که خاطره‌اش هیچوقت در ذهن اهالی کمرنگ نشده. می‌گویند اصلاً هرچه به دی ماه نزدیک می‌شوند، حال و روزشان هم عوض می‌شود. اصلاً مگر می‌شود آن روزها را از یاد برد. همان روزهایی که زندگی در چشم برهم زدنی برای خیلی‌ها زیر و رو شد. در یک عصر پاییزی در انجمن ضایعه نخاعی بم دور هم جمع شده‌ایم. خانم‌ها آمده‌اند تا از مشکلات و دردهایشان بگویند.

انجمن ضایعه نخاعی بم در سال ۸۴ یعنی دو سال بعد از زلزله بم تأسیس شد. این انجمن حالا ۱۳۶ عضو دارد که ۶۰ درصد از اعضای آن در زلزله دچار ضایعه نخاعی شده‌اند. آن طور که مسئولان انجمن می‌گویند شهر بم بالاترین آمار ضایعه نخاعی کشور را دارد. پیش از زلزله فقط سه نفر در بم دچار ضایعه نخاعی بوده‌اند؛ یک نفر بر اثر تصادف و دو نفر مادرزادی اما بعد از زلزله این آمارهم زیر و رو شد، مثل خیلی چیزهای دیگر. لابد فکر می‌کنید با این آمار بالای ضایعه نخاعی، حتماً ساخت جدید بم شهری مناسب برای معلولان است؛ شهری بدون مانع و با امکانات کافی و مناسب برای آنان. بهتر است درباره مشکلات معلولان این شهر از زبان خودشان بشنوید.

ناهید رضالو ۴۶ ساله روی ویلچر نشسته و ۱۴ سال قبل را برایم تعریف می‌کند. همان روزی که دو پسر ۱۸ و ۱۰ ساله‌اش را در زلزله از دست داد. البته فقط فرزندانش نبودند، زلزله پدر، مادر و پدر شوهر و مادر شوهرش را هم از او گرفت.

ناهید چشمان درشت سبز رنگ زیبایی دارد. از همان ابتدا که داستانش را برایم تعریف می‌کند چشمانش اشک آلود است: «نخستین نفر از زیر آوار آمدم بیرون.همان موقع حس کردم کمرم شکست. آن موقع هنوز کاملاً قطع نخاع نشده بودم. یک نفر زیر بغل‌هایم را گرفت و روی پاهایم بلندم کرد. اصلاً نمی‌دانم که بود، اصلاً صورتش یادم نمی‌آید. یک جور محوی این صحنه توی خاطرم مانده.همه جا سکوت مطلق بود. به طرف ارگ نگاه کردم، نور قرمزی دیدم. هیچ صدایی نمی‌آمد. صدای ناله‌های همسرم را می‌شنیدم که کمک می‌خواست او صدای من را نمی‌شنید، من صدایش را می‌شنیدم. صدای بچه‌هایم را می‌شنیدم. صدای دو بچه‌ام را، اما فقط صدای دو تاشان را. دو تای دیگر ساکت بودند. کسی نبود کمک کند. همسرم بالاخره از زیر آوار آمد بیرون. من و همسرم دو فرزندم را با دست‌های خودمان از زیر آوار در آوردیم. تا ساعت یازده ظهر سعی کردیم آن دو پسرمان را هم نجات دهیم.» بغضش می‌شکند: «اکبر و امیرمحمد را وقتی درآوردیم که دیگر فایده نداشت رفته بودند…»

ناهید را که کمرش بشدت آسیب دیده بود، بعد از این همه تقلا و تلاش، به بیمارستانی در کرمان رساندند: «گفتند باید استراحت کنی اما استراحت نکردم، کم کم پاهایم فلج شد و نتونستم راه بروم. با این همه مصیبت فلج هم شدم، ضایعه نخاعی. کلی طول کشید تا با این مشکل کنار بیایم، کنار آمدم. افسرده شده بودم تا آمدم اینجا. الان بهترم، کار می‌کنم. اینجا کلاس‌های توانمندسازی برای‌مان برگزار می‌کنند. بعد از زلزله صاحب یک فرزند دیگر هم شدم. همسرم ساعت چهار صبح می‌رود سر کار و همه بار زندگی می‌افتد روی دوش من. باید با همین ویلچر بروم بازار، این ور و آن ور شهر. هیچ جا هم که مناسب‌سازی نشده. شهر را دوباره ساختند اما ما را ندیدند. مجبورم مقابل مغازه‌ها بایستم و بگویم برایم جنس بیاورند. خودمان که نمی‌توانیم برویم داخل مغازه‌ها. بانک می‌رویم، باید ۱۰ بار صدا کنیم تا یک بار یک نفر صدای ما را بشنود.»

فرشته شیرازی یکی از اعضای داوطلب انجمن ضایعه نخاعی هم درباره وضعیت شهر بم بیشتر توضیح می‌دهد: «بجز برخی بیمارستان‌ها هیچ جای شهر، مناسب‌سازی نشده، درحالی که شهر در زلزله ویران شد و در بازسازی‌اش می‌توانستند اصول مناسب‌سازی را رعایت کنند. این درحالی است که بم را با توجه به درصد بالای معلولان ضایعه نخاعی جزو شهرهای بدون مانع اعلام کرده‌اند. شهر بدون مانع شهری است که هیچ مانعی برای معلولان ندارد و آنها براحتی می‌توانند در شهر تردد کنند. انجمن ما طی ۳ سال گذشته بارها دراین باره اطلاع‌رسانی کرده. کارگاه‌های آموزشی برای همه مسئولان بم، نرماشیر و شهرداران و بخشداران برگزار کردیم. با اینکه اینجا خیریه‌ای است که به سختی بودجه‌اش را فراهم می‌کنیم اما برای کارگاه‌های آموزشی مناسب‌سازی شهر، کلی هزینه کردیم که متأسفانه همه آن حرف‌ها به همین جلسه‌ها محدود ماند. فکر کنید همین چند وقت پیش به یک جلسه مناسب‌سازی دعوت شدیم. این جلسه ویژه معلولان در فرمانداری بم و در طبقه دوم و بدون رمپ و آسانسور برگزار شد. فکرش را بکنید جلسه‌ای که برای معلولان برگزار شده بود. خب نباید قبل از هر چیز فکری برای ورود به جلسه شود؟ در جلسه‌ای که قرار بود الگو باشد، مجبور شدیم چهار نفری ویلچرها را بگیریم و بالا ببریم. در شهری که زلزله آمده و این همه ضایعه نخاعی داریم، نباید این موضوع جدی‌تر گرفته شود؟»

سرور کدوری ۴۴ ساله هم روی ویلچر نشسته، او می‌گوید: «تا از زیر آوار آمدم بیرون، فهمیدم فلج شده‌ام. پاهایم بی‌حس بود. یک تخته سنگ بزرگ افتاد رویم. صبح زود رفتیم کرمان. چهار روز ماندم تا عملم کردند. من خیلی سخت با این حادثه کنار آمدم؛ آدمی بودم که همه کارهایم را باید خودم انجام می‌دادم. خانه هر کس می‌رفتم خودم غذا درست می‌کردم، حتی میهمانی هم می‌رفتم خودم غذا می‌پختم. این روزها نمی‌دانی چقدر سخت می‌گذرد با اینکه کار می‌کنم. برای یک تاکسی تلفنی گرفتن ساده نمی‌دانی چه می‌کشم. هر دفعه که می‌روم نرماشیر ۳۰ هزار تومان کرایه می‌دهم. این همه تلاش کردیم، پیش فرماندار و رئیس بهزیستی رفتیم… واقعاً خود بهزیستی نمی‌تواند یک ماشین را برای ما مناسب‌سازی کند؟»

جمیله حجت آبادی ۴۸ ساله هم در زلزله بم دچار ضایعه نخاعی شد. عصا در دست دارد. می‌گوید هنوز قطع نخاع کامل نشده و تا قطع نخاع کامل کمرش به مویی بند است. دو فرزند دارد و بعد از گذشت ۱۴ سال از زلزله هنوز در کانکس زندگی می‌کند. ماهی ۱۳۰ هزار تومان برای زندگی در کانکس می‌پردازد، کانکسی که از ما می‌خواهد ببینیمش؛ ببینیم که او در چه شرایط سختی زندگی می‌کند. زلزله فقط یک طرف ماجراست.

جمیله همان موقع که از زیر آوار بیرون آمد فهمید پاهایش را از دست داده: «انگار پاهایم برای خودم نبود. چند سال روی ویلچر بودم اما با قدرت خدا دوباره پاشدم. هرچند پاهایم حس ندارند، هنوز می‌توانم با عصا راه بروم. می‌گویند به مویی وصل است تا قطع نخاع کامل.»

خانه جمیله در واقع دو اتاق تو در توی فلزی است؛ همان کانکس. از در خبری نیست جز پارچه‌ای آویخته. دستشویی و حمام هم توی حیاط است؛ دورش را با فلز پوشانده‌اند. توی حیاط کوچک خانه‌شان مثل اغلب خانه‌های بم نخلی سر برافراشته. جمیله عصا زنان دو اتاق تو در تویش را نشانم می‌دهد. پسر و دختر جمیله هم در خانه‌اند.

«چند روز پیش اینجا مار دیدیم. نمی‌دانی با چه سختی اینجا زندگی می‌کنیم. هیچ درآمد خاصی هم نداریم، فقط یارانه و کمک‌های بهزیستی. نمی‌توانم راه بروم، مجبورم از این ور به آن ور اتاق بخزم. نخاع من به یک مو بند است و هر آن احتمال دارد قطع نخاع کامل شوم. من به جهنم، این دو بچه چه گناهی دارند؟ حق ندارند یک زندگی خوب داشته باشند و مثل همه بچه‌ها بزرگ شوند؟» همه خواسته جمیله این است که از کانکس بیرون بیایند و مثل بقیه در یک خانه زندگی کنند. خانه‌ای از آجر و شن. سامان پسر ۸ ساله جمیله با آن لحن بامزه‌اش می‌گوید: «دوست دارم ارتوپد شوم و پاهای مادرم را خوب کنم.»

خانم‌ها حالا درد خودشان را فراموش کرده‌اند و از دی ماه می‌گویند. مگر می‌شود در بم بود و از زلزله و پنجم دی نشنید و نگفت؟ دی ماه زلزله، دی ماه درد. می‌گویند نمی‌دانی هر چقدر به این ماه نزدیک می‌شویم، چقدر حالمان بد می‌شود. دی ماهی که کمر همه را شکست…

منبع: سایت میدان